Арабско-персидский словарь
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Жанры
=أزعق-
إزعاقا [زعق] السير: با شتاب به راه افتاد،- ه: او را
ترسانيد،- القدر: نمك ديگ را زياد كرد.
=أزعم-
إزعاما [زعم] إليه: فرمانبردار او شد،- على القوم: رهبر آن قوم
شد،- ه المال: آن مال را براى او ضمانت كرد،- الأمر: آن كار امكان پذير شد،- ت الأرض: نخستين گياه زمين برآمد وآشكار شد.
=الإزعيل-
[زعل]: با نشاط وشادمند.
=ازغاب-
ازغيبابا [زغب] الصبي او الفرخ: موى كودك يا پر جوجه برآمد.
=أزغب-
ازغابا [زغب] الكرم: درخت مو برگ درآورد.
=الأزغب-
م زغباء، ج زغب [زغب]: پرزدار، آنچه كه داراى موى يا پرهاى ريز
است،- (ح): جوجه مرغ سنگخوار (قطا).
=أزف-
- أزفا وأزوفا: نزديك شد؛ «ازفت الساعة»: وقت نزديك شد،- الرجل: آن مرد شتافت.
=أزف-
إزفافا [زف] الرجل: آن مرد شتاب كرد،- ه: او را وادار به شتاب
كرد،- العروس الى زوجها: عروس را به شوهرش فرستاد.
=الأزف-
[زف]: شتابان، آنچه كه داراى كرك يا پرهاى ريز باشد.
=الأزفر-
ج زفر، م زفراء [زفر] من الخيل: اسب بزرگ پهلو.
=أزقى-
إزقاء [زقو] ه: او را گريانيد.
=الأزقة-
[زق]: جمع (الزقاق) است؛ «ابناء الأزقة»: افراد بيكاره وآواره.
=أزقم-
إزقاما [زقم] ه الشي ء: آن چيز را به او خورانيد يا بلعانيد.
=أزكى-
إزكاء [زكو] الزرع: كشت نمو كرد،- ه الله: خداوند او را بركت دهد.
=أزكم-
إزكاما [زكم] القربة: مشك را پر كرد،- ه: او را به زكام دچار
كرد،- ت به امه: مادرش او را زائيد.
=أزكن-
إزكانا [زكن] الشي ء: در آن چيز گمان نزديك به يقين كرد،- ه
الأمر: آن كار را به او اعلام وتفهيم كرد.
=أزل-
إزلالا [زل] ه: او را لغزانيد، او را به گناه واداشت.
=الأزل-
هميشگى، ابد، زمان بىغاز.
=الأزل-
م زلاء، ج [زل]: آنكه رانهايش سبك ولاغر باشد، شتابان.
=ازلحف-
ازلحفافا [زلحف]: دور شد.
=أزلف-
إزلافا [زلف] ه: او را به خود نزديك كرد،- الأشياء: آن چيزها
را جمع آورى كرد،- الدليل القوم: راهنما آن قوم را به پيشروى واداشت وآنها را سرگردان كرد.
=أزلق-
إزلاقا [زلق] ه: مرادف (ازله) است،- رأسه: سر خود را تراشيد،-
ه ببصره: او را با خشم تيز نگريست.
=الأزلق-
[زلق]: آنكه موى تازه برآورده باشد.
=الأزلي-
قديم، هميشه، زمان بىغاز.
=أزم-
- أزما العام: قحطى سال سخت شد،- الدهر عليه: زمانه بر او سخت شد،- الحبل: ريسمان را محكم بافت،- ه: آن چيز را با دندان گزيد.
=أزم-
إزماما [زم] النعل: بر نعلين دوال بست.
=الأزم-
خوددارى از چيزى كه زيان آور باشد؛ «اصل كل دواء الأزم»: ريشه
هر داروئى پرهيز است.
=ازمأر-
ازمئرارا [زمر]: خشمگين شد وچشمانش سرخ گرديد.
=الأزمت-
با وقارتر؛ «هو من ازمت الناس»: او از باوقارترين مردم است.
=الأزمة-
ج إزم وأزم وأزمات: سختى وتنگدستى؛ «ازمة اقتصادية»: بحران
اقتصادى؛ «ازمة سياسية»: بحران سياسى، قحطى.
=ازمجر-
ازمجرارا [زمجر]: آواز داد، صدا در داد.
=ازمخر-
ازمخرارا [زمخر]: سخت شد.
=أزمع-
إزماعا [زمع] الأمر وعليه وبه: بر آن كار استوار شد ودر آن كوشيد،- ت الأرنب: خرگوش تند وسبك دويد،- الكرم:
درخت مو شاخه برآورد.
=الأزمع-
ج أزامع [زمع]: كار بد ومنكر، مرد دورانديش وزيرك؛ «رجل ازمع»:
آنكه انگشت زائد داشته باشد.
=ازمل-
ازمالا [زمل] بثوبه: خود را در جامه اش پوشانيد.
=الأزمل-
ج أزامل وأزاميل [زمل]: آواز درهم آميخته، مجموعه هر چيزى.
=الأزملة-
مجموعه هر چيزى.
=أزمن-
إزمانا [زمن] الشي ء: بر آن چيز زمانى دراز گذشت،- بالمكان: در
آن مكان مدتى اقامت كرد.
=أزمنة-
[زمن] السنة: فصلهاى چهارگانه (بهار، تابستان، پائيز وزمستان).
=ازمهر-
ازمهرارا [زمهر] الوجه: روى ترش گرديد،- ت العين: چشم در اثر
خشم سرخ شد،- اليوم: سرماى روز سخت شد،- ت الكواكب: ستارگان درخشيدند.
=الإزميل-
[زمل]: گزن كفاش، ابزارى آهنين كه با آن سنگ وچوب را سوراخ يا
كنده كارى كنند، چكش- اين كلمه يونانى است-.
=أزنى-
إزناء [زني] ه: او را به ارتكاب زنا واداشت.
=أزند-
إزنادا [زند] الشي ء: آن چيز بسيار شد.
=أزهى-
إزهاء [زهو]: آن مرد ناز وتكبر كرد،- النخل: نخل خرما دراز
شد،- البسر: غوره خرما رنگارنگ شد.
=ازهار-
ازهيرارا [زهر] النبات: گياه شكوفه داد.
=أزهر-
إزهارا [زهر] النبات: شكوفه گياه شكفته شد،- النار: آتش روشن كرد.
=ازهر-
ازهرارا [زهر] النبات: شكوفه گياه درآمد.
=الأزهر-
م زهراء، ج زهر [زهر]: روشن، آنكه چهره درخشان دارد، آنكه رنگ پاك وسفيد دارد، ماه درخشان،- (ح): گاو وحشى.
Страница 49