Арабско-персидский словарь
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Жанры
=ادثر-
ادثارا [دثر]: دارائى بسيار بدست آورد،- الثوب: جامه را پوشيد
يا بدور خود پيچيد.
=أدجى-
إدجاء [دجو] الليل: شب تاريك شد،- البيت: پرده خانه را آويخت
وفروهشته كرد.
=أدجن-
إدجانا [دجن] الليل: شب سياه وتاريك شد،- ت السماء: آسمان
پيوسته باريد،- المطر والحمى: باران وتب همواره وجود داشت،- القوم: آن قوم در تاريكى قرار گرفتند يا به جاى تاريك رسيدند.
=الأدجن-
م دجناء، ج دجن [دجن]: تيره وسياه رنگ؛ «ليل ادجن»: شبى تاريك.
=ادجوجى-
ادجيجاء [دجو]: بمعناى (ادجى) تاريك شد است.
=ادجوجن-
ادجيجانا [دجن] اليوم: آن روز تيره رنگ شد.
=أدحض-
إدحاضا [دحض] الحجة: حجت را باطل كرد،- الرجل: پاى را لغزانيد.
=الأدحوة-
[دحي]: تخم شترمرغ در ريگستان.
=الأدحي-
[دحي]: مرادف (الأدحوة) است.
=الإدحي-
[دحي]: مرادف (الأدحي) است.
=الأدحية-
[دحي]: مرادف (الأدحي) است.
=ادخر-
ادخارا [دخر] الشي ء: آن چيز را ذخيره كرد، پس انداز كرد.
=أدخل-
إدخالا ومدخلا [دخل] ه: آن چيز را داخل كرد،- تغييرا على كذا: در آن تغييراتى ايجاد كرد؛ «ادخل تعديلات على القانون»:
برخى از مواد قانونى را اصلاح كرد.
=ادخل-
ادخالا [دخل]: بمعناى (دخل) است.
=أدخن-
إدخانا [دخن] ت النار: دود از آتش بالا رفت.
=ادخن-
ادخانا [دخن] ت النار: آتش دود كرد.
=الأدخن-
[دخن]: آنكه به رنگ كدر وسياه مانند دود در آمده باشد.
=أدر-
إدرارا [در] ت الناقة: شير آن ماده شتر بسيار وروان شد؛ «ادر
الله لك اخلاف الرزق»: خداوند روزى بسيار بتو دهد،- ت الريح السحاب: بادها ابر آوردند،- الشي ء: آن چيز را تكان داد،- المغزل: آن دوك را بسيار چرخانيد،- عليه الضرب: پياپي او را زد.
=أدرى-
إدراء [دري] الرجل بكذا: آن مرد را به چيزى آگاه كرد؛ «وما ادراك ما يحدث»:
كسى چه مى داند كه چه پديد مىيد؛ «ما ادراك بذلك؟»: آيا تو آنرا مى دانى.
=ادرى-
ادراء [دري] الصيد: خود را پنهان كرد وشكار را فريفت.
=الأدراج-
[درج]: جمع (الدرج) است؛ «ذهب دمه ادراج الرياح»: خون او به
هدر رفت، انتقام او گرفته نشد.
=ادرأ-
ادراء [درأ] الصيد وللصيد: شكارچى براى شكار كردن خود را در
پشت چيزى پنهان كرد.
=أدرج-
إدراجا [درج] الثوب أو الكتاب: جامه يا كتاب را بست يا پيچيد،-
الشي ء فى الشي ء: چيزى را داخل چيزى قرار داد.
=أدرد-
إدرادا [درد] ه: دندانهايش را ريخت،- اسنانه: دندانهايش را ريخت.
=الأدرد-
م درداء، ج درد [درد]: آنكه بى دندان باشد.
=أدرس-
إدراسا [درس] ه الكتاب: كتاب را به او درس داد.
=أدرع-
إدراعا [درع]: زره پوشيد،- الليل:
داخل تاريكى شب شد،- الشهر: ماه از نيمه گذشت.
=ادرع-
ادراعا [درع]: مرادف (ادرع) است.
=الأدرع-
م درعاء ، ج درع [درع]: دام يا ستور كه سر آن سياه وبقيه اندام
آن سفيد باشد.
=أدرك-
إدراكا [درك] الشي ء: هنگام آن چيز رسيد،- الولد: آن پسر بالغ شد،- الثمر: ميوه رسيده شد،- الشي ء: به آن چيز پيوست،- المسألة: آن مسأله را دانست وبه آن پى برد،- الشي ء ببصره: آن چيز را با چشم خود ديد،- بثأره: خونبهاى او را گرفت.
=ادرك-
ادراكا [درك] ه: به او پيوست وملحق شد.
=الإدراك-
مص، نيروى درك كردن، فهميدن وتشخيص دادن؛ «سن الإدراك»:
سن بلوغ.
=أدرم-
إدراما [درم] الصبي: دندانهاى شيرى آن كودك افتاد تا بجاى آن
دندانهاى ديگرى درآيد.
=الأدرم-
م درماء، ج درم [درم]: آنكه دندان نداشته باشد، آنچه كه گوشت
وپوست روى آنرا بپوشاند.
=أدرن-
إدرانا [درن] الثوب: آن جامه چرك شد،- الثوب: جامه را چرك كرد.
=الأدسم-
م دسماء، ج دسم ودسم [دسم]: آنچه كه بسيار چرب يا پر پيه باشد.
=ادعى-
ادعاء [دعو] الشي ء: آن چيز را تمنا وادعا كرد، آن چيز را حق
خود پنداشت،- به: آنرا به خود نسبت داد وحق خود پنداشت،- الى غير ابيه: خود را به غير پدرش نسبت داد:- عليه: بر عليه او دادخواهى كرد،- فى الحرب: شعار در جنگ داد وگفت من فلان پسر فلانى مى باشم.
=الادعاء-
ج ادعاءات [دعو]: ادعا، دادخواهى نزد قاضى، محاكمه.
=الأدعج-
م دعجاء، ج دعج [دعج]: آنكه داراى چشمان درشت وسياه باشد؛ «ليل
ادعج»: شبى سياه.
=الأدعر-
[دعر] من الزناد: آتش زنه كه آتش ندهد.
=ادعم-
ادعاما [دعم]: بر ستون تكيه داد.
=الأدعم-
م دعماء، ج دعم [دعم] من الجيل:
اسب سينه سفيد.
=الأدعوة-
[دعو]: معما وچيستان.
=الأدعية-
[دعو]: مرادف (الأدعوة) است.
=ادغام-
ادغيماما [دغم] الفرس: صورت اسب بيش از ساير اندامش سياه شد.
=أدغش-
إدغاشا [دغش]: به تاريكى درآمد- ت الدنيا: شب آمد.
=أدغل-
Страница 34