Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
=أطوى-
إطواء [طوي]: گرسنه شد.
=اطوى-
اطواء [طوي]: اين واژه مطاوع (طوى) است.
=الأطواء-
[طوي]: گره مانندى كه در دم ملخ وجود دارد.
=اطوق-
اطواقا [طوق]: گردن بند پوشيد.
=أطول-
إطوالا [طول] ه: آن را دراز كرد.
=الأطول-
ج أطاول: م طولى ج طول [طول]: اسم تفضيل است بمعناى درازتر.
=الأطوم-
ج أطم وآطمة [أطم] (ح): جانورى است دريائي كه دم آن بشكل ماهى
ودو دست دارد وپا ندارد. درازى آن به هشت گام مى رسد وگوشت آن خوردنى است وبنام (بقر البحر) گاو دريائى معروف است.
=أطيب-
إطيابا [طيب] الشي ء: آن چيز را خوب ونيكو يافت.
=الأطيب-
ج أطايب، م طوبى ج طوبيات [طيب]:
اسم تفضيل است.
=اطير-
اطيارا [طير] بالشي ء ومنه: به آن چيز فال بد زد.
=الأطير-
[أطر]: گناه؛ «اخذه بأطير غيره»: او را به گناه ديگرى گرفت.
=الأطيط-
[أط]: صداى شتر؛ «هم اهل أطيط وصهيل»: آنها دارنده شتران
واسبانند.
=اظأر-
اظئارا [ظأر] ت الناقة أو المرأة على ولد غيرها: ماده شتر يا
زن به بچه ديگرى مهربانى كرد،- لولده ظئرا: براى كودك خود زن شيرده يا مرضعه گرفت.
=أظبى-
إظباء [ظبي] المكان: آهوان آن زمين بسيار شدند.
=أظرف-
إظرافا [ظرف]: براى آن مرد فرزندان خوب وزيرك متولد شدند،-
المتاع: براى متاع ظرفى ساخت.
=اظطن-
اظطنانا [ظن] ه بكذا: او را به چيزى متهم كرد.
=أظعن-
إظعانا [ظعن] ه: او را از آن جا كوچ داد.
=اظعن-
اظعنانا [ظعن] الهودج: سوار بر هودج شد.
=الأظفار-
[ظفر]: جمع (الظفر) است بمعناى ناخنها، ريزه هائي بشكل ناخن كه معطر وخوشبو است ومفرد ندارد،- (فك):
ستارگانى كه در پيشاپيش نسر قرار گرفته اند؛ «اظفار الثوب»:
چين وچروك جامه كه به گونه شكسته باشد.
=أظفر-
إظفارا [ظفر] فلانا: ناخن خود را در صورت فلانى فرو كرد،- ه بعدوه: او را بر دشمنش پيروز كرد.
=اظفر-
اظفارا [ظفر] المطلوب وبه وعليه: به خواسته خود رسيد وپيروز شد.
=الأظفر-
[ظفر]: آنكه داراى ناخنهاى بلند وپهن است.
=أظل-
إظلالا [ظل] اليوم: روز سايه دار وابرى شد،- ه: او را زير سايه
خود در آورد، سايه خود را بر او افكند،- الأمر فلانا: آن كار بر او سايه افكند وبوى نزديك شد؛ «اظلك الشهر»: ماه به تو نزديك شد.
=أظلم-
إظلاما [ظلم] الليل: شب تاريك شد،- الله الليل: خداوند شب را
تاريك آفريد،- الرجل: آن مرد بهنگام تاريكى در آمد، آن مرد ستم ديد، آن مرد درخشش دندانها را ديد.
=أظمأ-
إظماء [ظمأ] ه: او را تشنه كرد.
=أظن-
إظنانا [ظن] ه بكذا: او را به چيزى متهم كرد،- الشي ء: او را درباره آن چيز به وهم وخيال انداخت،- فيه الناس: او را در معرض تهمت مردم قرار داد.
=اظن-
اظنانا [ظن] ه بكذا: او را به چيزى متهم كرد.
=الأظن-
[ظن]: شايسته تر است كه آن امر را به وى گمان برند.
=أظهر-
إظهارا [ظهر] الشي ء: آن چيز را آشكار كرد، آن را در پشت خود قرار داد،- الكتاب: كتاب را از بر خواند،- ه على السر: او را بر آن راز آگاه كرد،- ه على عدوه: او را بر دشمنش پيروز كرد،- به:
قدر ومقام او را بالا برد،- الرجل: آن مرد هنگام ظهر به راه
افتاد يا وارد شد.
=أعاد-
إعادة [عود] الأمر أو الكلام: آن كار يا سخن را تكرار كرد؛ «اعاد طبع الكتاب»:
كتاب را دوباره چاپ كرد،- الشي ء الى مكانه: آن چيز را به جاى
خود باز گردانيد،- الشي ء: آن چيز را عادت خود قرار داد زيرا به آن خوى گرفته بود،- النظر في: در آن امر تجديد نظر كرد.
=الأعادي-
[عدو]: جمع (الأعداء) واين كلمه جمع (العدو) است بمعناى
دشمنان.
=أعاذ-
إعاذة [عوذ] الرجل: آن مرد را دعا كرد وبه او گفت «اعيذك
بالله»: خداوند تو را نگهدارد.
=أعار-
إعارة [عور] ه الشي ء ومن الشي ء: آن چيز را به وى عاريه داد،- ه أذنا صاغية: به دقت به سخنان او گوش داد،- عين الماء او الركية:
چشمه آب يا چاه را با خاك پر كرد تا جلوى مجراى آب گرفته شود.
=أعار-
إعارة [عير] الفرس: اسب را رها كرد تا برود وبچرد، اسب را فربه كرد.
=أعاش-
إعاشة [عيش] ه: او را سرگرم زندگى كرد.
=الإعاشة-
[عيش]: مص كمك مواد غذائى ضرورى وارزاق عمومى از سوى دولت به
مردم؛ «بطاقة الإعاشة»: كوپن ارزاق ومواد غذائى عمومى.
=أعاض-
إعاضة [عوض] فلانا من كذا: عوض يا بدل يا جايگزين چيزى را به
او داد.
=أعاف-
إعافة [عيف] القوم: ستوران آن قوم آب را رها كردند وننوشيدند.
=أعاق-
إعاقة [عوق] ه عن كذا: او را از آن چيز روى گردان ومنصرف كرد.
=أعال-
إعالة [عول] الرجل: آن مرد مستمند شد، عيالمند شد، آزمند شد،-
عياله: به عيال خود رزق وروزى كافى داد.
=أعام-
إعامة [عيم] ه الله: خداوند او را بى شير كرد،- الرجل: آن مرد
بى شير ماند،- القوم: شير آن قوم كم شد.
=أعان-
إعانة [عون] ه على الشي ء: به او يارى كرد؛ «رب اعني ولا تعن علي»: خدايا مرا
Halaman 91