86

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

اصلاحات ادارى.

=الإصلاحية-

ج إصلاحيات [صلح]:

دار التأديب، زندان كودكان كه در آن اخلاق وحرفه كسبى ويا

صنايع دستى به آنها آموزش دهند تا پس از آزادى به كار اشتغال ورزند.

=أصلت-

إصلاتا [صلت] السيف: شمشير را از غلاف بيرون كشيد.

=أصلح-

إصلاحا [صلح] الشي ء: آن چيز را اصلاح ونيكو گردانيد. اين واژه ضد (افسد) است،- بينهم: ميان آنها را اصلاح وآشتى داد،- اليه: به او احسان ونيكوئى كرد.

=اصلح-

اصلاحا [صلح] القوم: آن قوم با هم آشتى كردند.

=أصلد-

إصلادا [صلد] الزند: آتش زنه صدا داد ولى روشن نشد،- الرجل: بازوى آن مرد سخت ونيرومند شد،- الزند: آتش زنه را بصدا در آورد ولى روشن نشد،- الأرض:

زمين سفت وسخت شد.

=الأصلع-

م صلعاء، ج صلع وصلعان [صلع]:

آنكه موى جلوى سر يا پيشانى او ريخته شده باشد.

=الأصلف-

ج أصالف [صلف]: زمين سفت وسخت كه در آن چيزى نرويد.

=الأصلم-

م صلماء، ج صلم [صلم]: آنكه به گونه طبيعى ومادرزادى گوشهايش

بسان بريده باشد.

=الأصلى-

[أصل]: منسوب به (الأصل) است؛ «العدد الأصلي» عدد اصلى.

=الأصلية-

مؤنث (الأصلي) است؛ «الجهات الأصلية»: چهار طرف اصلى يعنى

شمال، جنوب، شرق وغرب.

=أصم-

إصماما [صم]: گوش او كر شد،- ه: او را كر كرد يا وى را كر

يافت،- القارورة: سر شيشه را بست،- دعاؤه: با قومى كر روبرو شد كه نه صداى او را مى شنيدند ونه بخواسته او پاسخ مى دادند.

=الأصم-

م صماء، ج صم وصمان [صم]: كريا آنكه حس شنوائى او كم شده ويا از بين رفته باشد،- (ع ح): ودر علم حساب به آن عكس منطق گويند مانند 2، زيرا با آن نمى توان تلفظ نمود؛ «رجل اصم»:

مردى كه گوشش بدهكار حرفى نباشد وبى خيال به نداى كسى پاسخ ندهد.

=أصمى-

إصماء [صمي] الصيد: شكار را با تير زد ودر جا كشت.

=أصمت-

إصماتا [صمت] ساكت شد ويا خاموش ماند،- ه: او را خاموش كرد.

=أصمد-

إصمادا [صمد] اليه الأمر: امر را به او سپرد.

=الأصمع-

م صمعاء، ج صمع [صمع]: آنكه داراى گوش كوچك باشد،- ج صمعان: پر

نرم ولطيف، شمشير برنده، دل پاك، آنكه به بالاترين مقام رسيده باشد، درختيكه ميوه داده ولى هنوز نرسيده است.

=الأصمعان-

[صمع]: دل پاك ورأي قاطع.

=أصمغ-

إصماغا [صمغ] ت الشجرة: درخت صمغ داد،- الشدق: آب دهان از فك

او بسيار روان شد وكف از آن بر آمد.

=الأصموخ-

[صمخ]: سوراخ درونى گوش كه به سر مى رسد.

=أصن-

إصنانا [صن]: بد بوى شد،- الماء:

آب گنديد،- اللحم: گوشت گنديد وبد بوى شد،- الرجل: آن مرد ساكت

شد، خشمگين شد، از روى تكبر بينى خود را بالا گرفت.

=الأسن-

[صن]: آنكه خود را به فراموشى زند.

=أصنى-

إصناء [صني] النخل: نخل از ريشه خود دو نخل رويانيد.

=الأصناع-

[صنع]: جمع (الصنع) است؛ «قوم اصناع الأيدي»: مردمى كه در كار

خود ماهرند.

=أصنع-

إصناعا [صنع] الرجل: كار را آموخت واستوار انجام داد، به ديگرى

يارى كرد.

=اصهاب-

اصهيبابا [صهب] الشعر: در موى سرخى يا بورى پديد آمد.

=اصهار-

اصهيرارا [صهر] الحرباء: پشت حرباء (گونه اى خزنده يا بوقلمون)

در اثر تابش خورشيد درخشيد.

=اصهب-

اصهبابا [صهب] الشعر: مترادف (اصهاب) است. الأصهب- م صهباء، ج

صهب [صهب]: آنكه در سفيدى پوست او سرخى باشد،- (ح): شير، روز سرد؛ «اصهب السبال»: دشمن.

=أصهر-

اصهارا [صهر] ه: او را به خود نزديك كرد،- بالقوم واليهم

وفيهم: داماد آن قوم شد .

=الأصور-

[صور]: آنكه كجى يا خميدگى داشته باشد.

=الأصيبية-

[صبو]: مصغر واژه (اصبية) جمع الصبي مى باشد.

=الأصيد-

م صيداء، ج صيد [صيد]: شتر كه به بيمارى (الصيد) دچار باشد.

اين بيمارى باعث ريزش آب از بينى شتر شده بگونه اى كه سر خود را بالا مى گيرد ونمى تواند گردن خود را به چرخاند وتكان دهد، آنكه از روى خود بزرگ بينى سر خود را بالا گيرد، پادشاه كه از خود خواهى بسوى راست وچپ توجهى نمى كند،- (ح): شير.

=الأصيص-

ج أصص: آنچه از ظرفها كه شكسته شده باشد، گلدان كه در آن نهال

يا درخت گل بكارند.

=اصيف-

اصيافا [صيف] المكان: بهنگام تابستان در آن مكان اقامت كرد.

=الأصيل-

ج آصال وأصائل وأصل وأصلان:

آنكه از دودمانى بزرگ باشد، آنكه در امور خود شخصا وبدون وكيل تصرف كند، نيكو رأى واستوار، زمان ميان عصر وغروب.

الأصيلة

: زني كه داراى اصل ونسب باشد؛ «جاؤوا بأصيلتهم»: آنها همگى آمدند.

=أضاء-

إضاءة [ضوأ] البيت: خانه روشن شد،- البيت: خانه را روشن كرد.

=أضاع-

إضاعة [ضيع] ه: آن را گم كرد، از دست داد،- صوابه: كار درست را از

Halaman 86