80

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

كرد،- البرق: برق درخشيد ودرخشندگى آن بسيار شد،- بينهم: ميان

آنان اختلاف انداخت،- القوم: آن قوم همانند خوارج از بيعت وطاعت امام سرپيچى كردند.

=الأشراط-

[شرط]: افراد پست، افراد بزرگوار.

=الأشراف-

[شرف] من الإنسان: دو گوش وبينى انسان؛ «نقيب الأشراف »: بزرگ سادات كه معمولا از نژاد وسلاله پيغمبر اكرم (ص) است.

=الإشراف-

[شرف]: مص؛ «تحت اشراف فلان»: زير نظر وسرپرستى فلانى.

=الأشران-

ج أشارى وأشارى [أشر]: مترادف (الأشر) است.

=اشرأب-

اشرئبابا [شرب] للشى ء واليه: گردن خود را بالا برد تا به آن

چيز نگاه كند.

=أشرب-

إشرابا [شرب] ه: او را نوشانيد، او را آب داد،- اللون: رنگ را

به حد اشباع پر رنگ كرد،- الثوب حمرة: جامه را به رنگ سرخ پر رنگ در آورد،- به: به او دروغ گفت.

=أشرج-

إشراجا [شرج] الحجارة والخريطة:

سنگها را چيد يا بندهاى كيسه چرمين را بست،- صدره على كذا: آن

چيز را بسينه خود چسبانيد وراز را پنهان كرد.

=أشرح-

إشراحا [شرح] صدره: سينه او را باز كرد وشادمان ساخت.

=أشرد-

إشرادا [شرد] ه: او را گريزاند.

=الأشرس-

م شرساء، ج شرس [شرس]: مرد بد خوى وبد اخلاق.

=أشرط-

إشراطا [شرط] الإبل: شتران را نشان نمود وبراى فروش اعلام

كرد،- نفسه او ماله فى امر: مال ونفس خود را براى كارى آماده كرد،- نفسه لكذا: خويشتن را براى آن كار آماده كرد،- اليه رسولا: بسوى او فرستاده اى با شتاب روانه كرد،- بالشي ء وفيه: آن چيز را سبك شمرد وبى ارزش دانست.

=الأشرط-

[شرط]: فرومايه تر؛ «هو اشرط الناس»: او فرومايه ترين مردم است.

=أشرع-

إشراعا [شرع] ه في الماء: او را به داخل آب برد،- بابه الى او

على الطريق: درى به سوى راه باز كرد،- الشي ء: آن چيز را بسيار بالا برد،- عليه الرمح: نيزه را بر او نشانه گرفت.

=الأشرع-

[شرع] من الانوف: بينى كه نوك آن دراز باشد.

=أشرف-

إشرافا [شرف]: بلند شد، مهربانى كرد،- الشي ء: آن چيز بالا رفت

ومرتفع شد،- المكان: بالاى آن مكان رفت،- عليه: او را از بالا نگريست،- على الموت: بيمار نزديك به مرگ شد،- ت الخيل: اسبان با شتاب دويدند،- ت نفسه على الشي ء: نفس وى بر آن چيز حريص وآزمند شد،- لك الشي ء: آن چيز در امكان تو قرار گرفت وممكن شد.

=الأشرف-

م شرفاء، ج شرف [شرف]: اسم تفضيل است،- (ح): خفاش، شب پره؛ «قصر اشرف»: كاخ كه داراى بالكنهاى متعدد باشد؛ «رجل اشرف»: مرد بزرگوار كه مورد اعتماد قوم است؛ «منكب اشرف»:

شانه بلند وزيبا.

=أشرق-

إشراقا [شرق] ت الشمس: خورشيد در آمد ونور افشانى كرد،-

المكان: آن مكان با در آمدن خورشيد روشن شد،- ت الشمس المكان: خورشيد آن مكان را روشن كرد،- وجهه: چهره او نورانى شد،- النخل: درخت نخل بارور وزيبا شد،- ه بريقه: او را اندوهگين كرد،- الثوب فى الصبغ: جامه را به خوبى رنگ آميزى كرد.

=أشرك-

إشراكا [شرك] ه في أمره: او را در كارى كه داشت با خود شريك

كرد،- بالله: براى خدا شريك قائل شد،- النعل: براى كفش بند ساخت.

=الأشرم-

م شرماء، ج شرم [شرم]: مردى كه نوك بينى او بريده شده باشد.

=اشرورق-

اشريراقا [شرق] ت العين بالدمع: چشم در اثر اشك ريختن سرخ شد،

چشم پر از اشك شد.

=الأشزر-

م شزراء، ج شزر [شزر]: آنچه كه سرخ گون باشد.

=أشسع-

إشساعا [شسع] الشي ء: او را دور كرد،- النعل: روى كفش دمپائى

تسمه چرمى قرار داد.

=أشط-

إشطاطا [شط]: زياده روى كرد واز حد معين تجاوز نمود، از راه حق

وحقيقت دور شد،- عليه: بر او ستم كرد؛ «فاحكم بيننا بالحق ولا تشطط»: با عدل وداد ميان ما داورى كن ودر صدور حكم ستم مكن.

=أشطأ-

إشطاء [شطأ] الوادي: آب از دو طرف دره روان وسرازير شد،-

الزرع: گياه جوانه بر آورد،- الشجر بغصونه: درخت شاخه هاى خود را در آورد.

=أشظى-

إشظاء [شظي] ه: بر استخوان بازو يا زانوى او زد.

=أشع-

إشعاعا [شع] ت الشمس: خورشيد پرتو خود را گسترانيد،- الماء ونحوه: آب ومانند آن را پخش وتوزيع كرد،- الزرع (ز): آن كشتزار خار خشك بر آورد،- السنبل (ز):

خوشه پر از دانه شد.

=الإشعار-

[شعر]: مص، اعلام وصول نامه سفارشى از طرف گيرنده نامه براى

فرستنده «إشعار بالوصول»: اعلام رسيد؛ «الى إشعار آخر»: تا اطلاع ثانوى، تا صدور دستور يا اعلاميه جديد.

=الإشعاع-

[شع]: مص ارسال موجهائى از تشعشع كه داراى تأثير فيزيكى يا فيزيولوژى داشته باشد؛ «الإشعاع الذري»:

تشعشع اتمى كه بر اثر انفجار اتم پديد آيد.

=اشعال-

اشعيلالا [شعل] رأس الرجل: موى سر آن مرد برافراشته شد.

=الأشعب-

م شعباء ج شعب [شعب]: آنكه ميان دو شانه اش فراخ باشد، دامى كه

ميان دو شاخش فاصله بسيار است، يا شاخش شكسته باشد.

=الأشعة-

Halaman 80