Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
زود خورسند شود.
=أروق-
إرواقا [روق] الليل: شب دامنه تاريكى خود را گسترانيد.
=الأروق-
م روقاء، ج روق [روق]: جانور شاخدار.
=الأروم-
ج أروم [أرم]: بن وريشه درخت.
=الأرومة-
ج أروم [أرم]: مرادف (الأرومة) است.
=الأرومة-
ج أروم [أرم]: بن هر چيزى، پايه وريشه درخت كه پس از بريدن در زمين باز مى ماند، حسب ونژاد؛ «هو شريف الأرومة»:
او نيك نژاد است.
=الأرون-
اسم فاعل است از (أرن البعير).
=الأرونان-
م أرونانة [رون]: سخت، هر چيز سخت اعم از گرما وسرما وسر وصدا
واندوه وشادمانى.
=الأروناني-
[رون]: هر چيزى سخت از گرما وسرما وسر وصدا واندوه وشادمانى.
=الأروية-
ج أراوي وأراو وأروى [روي] (ح):
ميش كوهى، اين كلمه در مذكر ومؤنث يكسان بكار برده مى شود.
=الإروية-
ج أراوي وأراو وأروى [روي] (ح):
مرادف (الأروية) است.
=الأري-
[أرى]: انگبين، عسل.
=أريى-
ارياء [ريي] الراية: پرچم را نصب واستوار كرد.
=الأريب-
م أريبة: ماهر، خردمند وزيرك.
=الأريح-
[روح]: فراخ، گشاد.
=الأريحي-
[روح]: مرد فراخ خوى ونيكوكار.
=الأريحية-
[روح]: اين كلمه مصدر (راح يراح) است، صفتى است كه انسان را به
كارهاى خوب وپسنديده وبخشش واميدارد.
=الأريش-
م ريشاء، ج ريش [ريش]: آنكه در چهره واطراف گوش موى بسيار
داشته باشد؛ «رجل اريش»: مرد توانگر.
=الأريض-
من الأمكنة: جاى پر از گل وگياه وخوش منظره.
=أريف-
إريافا [ريف]: مرادف (راف) بمعناى به زمين سرسبز رسيد مى
باشد،- المكان: آن زمين سرسبز وبارور شد.
=الأريكة-
ج أريك وأرائك [أرك]: تخت آراسته وزيبا.
=أز-
أزت القدر: ديگ جوشيد وصدا كرد،- القدر وبها: زير ديگ آتش روشن
كرد تا بجوشد.
=ازاء-
[أزي]: در برابر، مقابل؛ «جلس إزاءه وبازائه»: روبروى او نشست.
=أزات-
إزاتة [زيت]: داراى روغن زيتون بسيار شد.
=أزاح-
إزاحة [زوح] ه: آن را از جاى خود دور كرد؛ «أزاح الله العلل»: خداوند بيماريها را دوا كند،- الأمر: آن كار را انجام داد.
=أزاح-
إزاحة [زيح] الشي ء: آن چيز را دور كرد وفرستاد، آن چيز را باز
كرد وبالا زد؛ «ازاح اللثام عن»: نقاب از ... برافكند؛ «ازاح الستار عن التمثال»: پرده از روى مجسمه برداشت.
=أزاد-
إزادة [زود] ه: به او توشه وآذوقه داد.
الأزادارخت
(ن): درختى است كه بنام (زنزلخت) معروف است، داراى گلهاى ريز
وآبى رنگ وچوب آن خوب وسخت مى باشد. اين كلمه فارسى است.
=أزار-
إزارة [زور] ه: او را به زيارت واداشت،- ه الشي ء: آن چيز را
بسوى او روانه كرد.
=الإزار-
ج آزرة وأزر: هر پوششى براى انسان، ملافه، عفت وآبرو.
=الأزارقة-
[زرق]: تيره اى از مذهب خوارج كه اصحاب نافع ابن الأزرق مى
باشد. اين فرقه كشتن مخالفان وبه اسارت گرفتن زنان آنها را جايز شمرده اند.
=أزاغ-
إزاغة [زوغ] ه: او را به انحراف وا داشت.
=أزاغ-
إزاغة [زيغ] ه: عن الطريق: او را از راه منحرف كرد،- الرجل: آن
مرد را منحرف كرد وبه شك انداخت.
=أزال-
إزالة وإزالا [زول] ه: او را دور كرد؛ «أزال الله زواله»: خداوند او را نابود كند،- الشي ء: آن چيز را برد.
=أزال-
إزالة وإزالا [زيل] ه عن مكانه: او را جاى خود دور كرد.
=أزان-
إزانة [زين] ه: آن را آراست.
=أزأر-
إزآرا [زأر]: مرادف (زأر) است.
=أزب-
إزبابا [زب] العنب: انگور را خشك ومويز كرد.
=الأزب-
م زباء؛ ج زب [زب]: آنكه بر چهره وپيرامون دو گوشش موى بسيار
باشد؛ «عاه ازب»: سال پر بار وبركت.
=ازبأر-
ازبئرارا [زبر] النبات أو الوبر: گياه يا كرك روئيد وبرآمد،-
الشعر: موى بر بدن راست شد،- الكلب: سگ موى برافراشت- الرجل: آن مرد براى شر آماده شد.
=أزبد-
إزبادا [زبد] البحر أو القدر أو الفم: دريا يا ديگ يا دهان كف
برآورد؛ «ارغى الرجل وازبد» خشم آن مرد بسيار شد وتهديد كرد.
=- السدر ونحوه: درخت كنار ومانند آن شكوفه بسان كف دريا برآورد،- الشي ء:
سفيدى آن چيز بسيار شد.
=أزبن-
إزبانا [زبن] بيته عن الطريق: خانه خود را از سر راه دور كرد.
=الأزة-
هيجان مجلس.
=أزج-
إزجاجا [زج] الرمح: در بن نيزه پايه آهنى بست، پايه آهنى را از
بن نيزه درآورد.
=الأزج-
م زجاء، ج زج [زج]: ابروى باريك وكشيده، شترى كه پاهايش بلند باشد.
=أزجى-
إزجاء [زجو] ه: او را راه برد،- الأمر آن كار را به تأخير
انداخت،- الدرهم: آب درهم را رايج كرد.
=أزحف-
إزحافا [زحف]: به پايان آنچه كه ميخواست رسيد،- البعير: شتر
خسته شد،- الرجل: شتر يا اسب آن مرد خسته ودرمانده شد،- ه طول السفر: مسافرت طولانى او را خسته ودرمانده كرد،- بنو فلان: افراد قبيله فلانى بسان لشكرى بسوى دشمن شتافتند.
=أزحل-
إزحالا [زحل] ه: او را دور كرد.
Halaman 47