41

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

ويا هرم ويا مخروط،- فى الموشور والأسطوانة والمتوازي الأضلاع

وشبه المنحرف (ه): عمود يا خط مستقيم ميان دو قاعده هر يك از آنهاست؛ «ارتفاع كوكب ما» (فك): زاويه پديد آمده ميان افق ومستقيم وصل كننده بين زمين وستارگان.

=ارتفد-

ارتفادا [رفد]: المال: مال يا ثروت را كسب كرد وبدست آورد.

=ارتفع-

ارتفاعا [رفع]: مطاوع (رفع) است،- الشي ء: آن چيز را بلند كرد،- السعر:

قيمت گران شد،- النهار: روز بلند شد،- من بينهم الخصام: دشمنى

واختلاف از ميان آنها برطرف شد.

=ارتفق-

ارتفاقا [رفق]: بر روى مرفق خود يا بالش تكيه داد، يارى

خواست،- به: از آن چيز سود برد،- القوم: آن قوم با هم به سفر رفتند،- الإناء: ظرف پر شد.

=ارتقى-

ارتقاء [رقي] الجبل وفيه واليه: بالاى كوه رفت؛ «ارتقى العرش»:

بر سرير ويا تخت سلطنت نشست،- فى السلم: از نردبان بالا رفت ؛ «ارتقى فى المراتب»: در رتبه ودرجه بالا رفت،- به الأمر: به پايان امر يا كار رسيد.

=ارتقب-

ارتقابا [رقب] ه: او را زير نظر قرار داد،- المكان: بر آن مكان

بالا رفت وديده بانى كرد.

=ارتقش-

ارتقاشا [رقش]: زيبائى وزيور خود را نشان داد وآشكار ساخت،- الجيش:

ارتش وارد جنگ شد.

=ارتك-

ارتكاكا [رك]: سرگردان شد ولرزيد،- فى الأمر: در آن كار شك كرد.

=ارتكى-

ارتكاء [ركو] عليه: بر او اعتماد كرد.

=ارتكب-

ارتكابا [ركب] ه: بر آن سوار شد،- الدين: وام بسيار گرفت،-

الأمر: با تهور به آن كار پرداخت،- الذنب: گناه كرد.

=ارتكز-

ارتكازا [ركز] الشي ء: آن چيز در جاى خود ثابت شد،- على العصا:

بر عصا تكيه زد،- العرق: رگ تكان خورد.

=ارتكض-

ارتكاضا [ركض]: تكان خورد وسرگردان شد،- الجنين: جنين در شكم

مادرش جنبيد،- الرجل فى امره: آن مرد در انجام كار خود سرگردان شد،- ت خيلهم اليه: اسبان خود را بسوى او تاختند،- القوم فى الميدان: آن قوم با هم به ميدان جنگ رفتند.

=ارتكم-

ارتكاما [ركم] الشي ء: آن چيز بسيار جمع ومتراكم شد.

=أرتم-

إرتاما [رتم]: برانگشت خود رشته بست،- ت زيدا: برانگشت زيد رشته بستم.

=ارتم-

ارتماما [رم] ت البهيمة: جانوران گياهها را به دهان گرفتند،-

ما على الخوان: آنچه را كه بر سفره بود خورد.

=ارتمى-

ارتماء [رمي]: مطاوع (رمى) است؛ «رماه فارتمى»: آن را انداخت پس آن افتاد،- الصيد: بر شكار تير انداخت،- المتناضلان:

آن دو مرد بيكديگر تير انداختند،- على قدمي فلان: آن مرد بر

روى دو پاى فلانى افتاد،- ت به البلاد: از كشور اخراج شد.

=ارتمز-

ارتمازا [رمز] القوم: آن قوم از جاى خود برخاستند وبجان هم

افتادند.

=ارتمس-

ارتماسا [رمس] في الماء: در آب فرورفت.

=ارتمض-

ارتماضا [رمض] من الحزن: باطن آن مرد از غم واندوه سوخت،-

لفلان: براى فلانى اندوهگين شد،- ت كبده: كبد او تباه شد مثل اينكه گونه اى بيمارى آنرا مى سوزاند.

=ارتمل-

ارتمالا [رمل] بالدم: خون آلود شد.

=ارتنح-

ارتناحا [رنح]: از مستى يا مانند آن خميده شد.

=ارتهس-

ارتهاسا [رهس] القوم: آن قوم با پريشانى گرد هم آمدند وازدحام كردند.

=ارتهط-

ارتهاطا [رهط] القوم: آن قوم با هم جمع شدند.

=ارتهن-

ارتهانا [رهن] الشي ء منه: آن چيز را از او به رهن گرفت،-

بالأمر: به آن كار ملزم ومتعهد شد.

=ارتوى-

ارتواء [روي] من الماء: از آب سيراب شد،- الحبل: رسن محكم

بافته شد،- ت مفاصله: مفصلهاى او درشت وراست شد.

=الارتياء-

[روأ]: درنگ كردن وانديشيدن.

=أرث-

إرثاثا [رث] الثوب: جامه كهنه شد،- الثوب: جامه را كهنه

وفرسوده كرد.

=الإرث-

[ورث]: ارثيه، آنچه را كه مرده براى بازماندگانش مى گذارد.

=الأرث-

[رث]: آنچه كه فرسوده شده باشد.

=أرثأ-

إرثاء [رثأ] اللبن: شير غليظ وسفت شد.

=ارثم-

ارثماما [رثم] الفرس: سر بينى اسب سفيد شد.

=الأرثم-

م رثماء، ج رثم [رثم]: اسبى كه سر بينى آن سفيد باشد.

=أرج-

- أرجا وأريجا: از آن بوى خوش پراكنده شد.

=الأرج-

[أرج]: آنچه كه از آن بوى خوش برآيد.

=أرجى-

إرجاء [رجو] الصيد: از شكار چيزى بدست نياورد،- الأمر: آن كار

را بتأخير انداخت.

=الأرجاب-

[رجب]: روده ها.

=أرجأ-

إرجاء [رجأ] الأمر: آن كار را به تأخير انداخت،- الصائد:

شكارگر شكارى بدست نياورد،- ت الحامل: هنگام وضع حمل آبستن نزديك شد.

=أرجب-

إرجابا [رجب] الرجل: از آن مرد ترسيد، او را بزرگداشت.

=أرجح-

إرجاحا [رجح] ه: آنرا افزون وسنگين كرد تا كج شد،- له: به او

بيش از ديگران بخشيد.

=الأرجح-

[رجح]: افعل التفضيل است، به احتمال بيشتر، به گمان بيشتر، به عقل وخرد نزديكتر؛ «الأرجح ان» و«على الأرجح»:

به نظر بيشتر وبهتر مى رسد كه ...

=الأرجز-

[رجز]: آنكه به بيمارى رجز دچار شود. اين بيمارى معمولا در شتران با التهاب سرين ولرزش رانها وانبساط

Halaman 41