229

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

=تشاق-

تشاقا [شق] القوم: آن قوم با هم مخالفت ودشمنى كردند،-

الرجلان: آن دو مرد با هم در خصومت اصرار ورزيدند،- القوم ثيابهم: آن قوم با هم گلاويز شدند وجامه هاى يكديگر را پاره كردند.

=تشاكى-

تشاكيا [شكو] القوم: آن قوم به يكديگر شكايت كردند.

=تشاكس-

تشاكسا [شكس] القوم: آن قوم مخالف يكديگر شدند.

=تشاكل-

تشاكلا [شكل] الشيئان أو الرجلان: آن دو چيز يا آن دو نفر با

هم همسان وهمانند شدند.

=تشام-

تشاما [شم] الرجلان : آن دو مرد يكديگر را بوئيدند.

=تشان-

تشانا [شن] الجلد: پوست خشك وترنجيده شد،- جلد الإنسان: پوست بدن انسان بهنگام پيرى چروكيده شد،- السقاء:

مشك كهنه وپوسيده شد،- الشيئان: آن دو چيز با هم مخلوط وآميخته شدند.

=تشانأ-

تشانؤا [شنأ] القوم: آن قوم نسبت به هم كينه ورزيدند.

=تشانق-

تشانقا [شنق] الرجلان: يكى از آن دو مرد مال خود را با مال

ديگرى درآميخت.

=تشاور-

تشاورا [شور] القوم: آن قوم با هم مشورت وتبادل نظر كردند.

=تشاوس-

تشاوسا [شوس]: با گوشه ى چشم از روى تكبر يا خشم نگاه كرد، چشم

خود را كوچك كرد وپلكها را براى نگريستن بر هم نهاد،- القوم: آن قوم بهم درآميختند.

=تشاوظ-

تشاوظا [شوظ] القوم: آن قوم بهم دشنام دادند.

=تشايع-

تشايعا [شيع] ت الإبل: شتران پراكنده شدند،- القوم: آن قوم به گروههاى مختلف درآمدند،- القوم على الأمر: آن قوم بر آن كار با هم توافق كردند،- القوم فى دار: آن قوم در خانه اى با هم شريك شدند.

=تشأم-

تشؤما [شأم]: بسوى شمال خود رفت، بسوى شام رفت، منسوب به شام شد.

=تشبب-

تشببا [شب]: بياد دوران جوانى افتاد،- ت النار: آتش روشن شد،-

الشاعر بالفتاة: شاعر به آن دختر تشبيب كرد وغزل گفت.

=تشبث-

تشبثا [شبث] بكذا: خود را به آن چيز آويخت،- برأيه: بر رأى

وعقيده ى خود اصرار ورزيد.

=تشبح-

تشبحا [شبح] الحرباء على العود:

حرباء بر روى چوب نشست وكشيده شد.

=تشبر-

تشبرا [شبر]: بزرگ شد.

=تشبع-

تشبعا [شبع]: بسيار خورد وسير شد، خود را سير وانمود كرد در

حاليكه گرسنه بود،- ب: به اشباع رسيد وپر شد؛ «تشبعت الإسفنجة بالماء»: اسفنج به حد اشباع بخود آب گرفت.

=تشبك-

تشبكا [شبك]: آن چيز بهم پيوسته ودرهم شد، آميخته شد،- الكلام والأمور:

آن سخن يا كارها درهم شد،- فلان: از سرما متشنج وبى حس شد. اين

تعبير در زبان متداول رايج است.

=تشبه-

تشبها [شبه] به: همانند وهمسان او در كارها شد.

=التشبير-

[شبر]: مص، بهنگام سخن گفتن اشاره با دست وانگشتان كردن است.

=التشبيه-

مص، به گونه ى رمز ومجاز چيزى را به چيزى تشبيه كردن.

=تشتى-

تشتيا [شتو] بالبلد: در زمستان به آن شهر آمد،- المكان: در

زمستان در آن مكان اقامت كرد.

=تشتت-

تشتتا [شت] الشمل: همبستگى از هم گسيخته وپراكنده شد.

=تشتم-

تشتما [شتم]: آن مرد با دشنام دادن به او متعرض شد.

=تشجب-

تشجبا [شجب]: اندوهگين شد.

=تشجع-

تشجعا [شجع]: مطاوع (شجع) است، خود را به دليرى وانمود كرد.

=تشجن-

تشجنا [شجن]: اندوهگين شد، تكان خورد،- الأمر: آن امر را بياد

آورد،- الشجر: درخت درهم پيچيده وشاخه هايش انبوه شد.

=تشحج-

تشحجا [شحج] البغل أو الغراب: استر يا كلاغ صدا درآورد وبانگ زد.

=تشحذ-

تشحذا [شحذ] ه: او را راند وبيرون كرد،- الرجل: آن مرد در پرسش

وگدائى اصرار ورزيد.

=تشحر-

تشحرا [شحر]: به سياهى دود آلوده شد.- اين واژه سريانى است-

تشحط-

تشحطا [شحط] بالدم: به خون آغشته شد، در خون طپيد.

=التشحيل-

[شحل] (ز): مترادف (التقليم) است بمعناى زدن شاخه هاى درخت.

اين واژه در زبان متداول رايج است وسريانى است.

=تشخص-

تشخصا [شخص]: مطاوع (شخص) است،- له: به صورت شخص بر او نمايان شد.

=التشخيص-

[شخص]: مص؛ «تشخيص الأمراض»: تشخيص بيمارى وشناخت علل وموجبات آن.

=تشدخ-

تشدخا [شدخ] الرأس: آن سر شكسته شد.

=تشدد-

تشددا [شد]: نيرومند شد، در كارهاى خود سخت شد.

=تشدق-

تشدقا [شدق]: براى فصيح خواندن گوشه ى دهان را پيچانيد، با

پيچانيدن گوشه ى دهان مردم را مسخره كرد،- بالكلام وفيه: بدون احتياط سخن بدرازا گفت.

=تشذب-

تشذبا [شذب]: مطاوع (شذب) است،- القوم: آن قوم پراكنده شدند.

=تشذر-

تشذرا [شذر]: براى بپا كردن شر يا جنگ آماده شد، خشمگين شد، با

نشاط شد وبسوى آن كار شتافت،- ه: او را وعده ى بد داد وترسانيد،- القوم: آن قوم پراكنده شدند وبهر سوى رفتند،- القوم فى الحرب: آن قوم در جنگ بر يكديگر درشتى كردند وتعدى كردند.

=تشرى-

تشريا [شري]: پراكنده شد، او از خوارج شد.

Halaman 230