Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
=تزعزع-
تزعزعا [زعزع]: تكان سخت خورد ولق شد؛ «لا يتزعزع»: ثابت
واستوار وپا برجاست.
=تزعفر-
تزعفرا [زعفر]: خوشبو وآميخته با زعفران شد.
=تزعم-
تزعما [زعم]: دروغ ودلنگ گفت،- القوم على الأمر: آن قوم بر سر
امرى كه راست ودروغ آن معلوم نباشد گفتگو كردند،- القوم: مهتر ورهبر آن قوم شد،- حزبا او نحوه: رئيس حزب يا مانند آن شد.
=تزفر-
تزفرا [زفر]: گوشت وشير خورد- اين واژه سريانى است-
تزقف-
تزقفا [زقف] اللقمة: لقمه را بلعيد.
=تزقم-
تزقما [زقم]: آن چيز را با شتاب خورد،- اللبن: در خوردن شير
زياده روى كرد.
=تزكى-
تزكيا [زكو]: صدقه داد، پاكيزه شد،- الشي ء: آن چيز رشد ونمو كرد .
=تزكر-
تزكرا [زكر] الإناء: آن ظرف يا جام پر شد.
=تزكزك-
تزكزكا [زكزك]: مطاوع (زكزك) است او را قلقلك داد ونيشگون گرفت واو خنديد. اين واژه در زبان متداول رايج است-
التزكية-
[زكو]: مص، زكات؛ «تزكية الشهود»: تزكيه وتعديل گواهان؛ «فاز
بالتزكية»: بدون رقيب پيروز شد. اين تعبير معمولا براى برنده شدن نمايندگى مجلس گفته مى شود.
=تزلج-
تزلجا [زلج]: ليز خورد،- على الجليد وغيره: بر روى يخ وجز آن
بازى اسكى كرد.
=التزلج-
[زلج]: مص،- المائي: اسكى بازى بر روى اب.
=تزلحف-
تزلحفا [زلحف]: دور شد.
=تزلزل-
تزلزلا [زلزل] ت الأرض: زمين لرزيد،- ت نفسه: جان او بهنگام
مرگ در سينه تكان خورد.
=تزلف-
تزلفا [زلف]: به پيش رفت ونزديك شد،- الى فلان: به فلانى تملق
وچاپلوسى كرد.
=تزلق-
تزلقا [زلق]: خود را آرايش وزيبا كرد تا چهره اش برافروخته باشد.
=تزمت-
تزمتا [زمت]: بزرگوار وبا وقار شد.
=تزمجر-
تزمجرا [زمجر] الأسد: شير پياپي غريد.
=تزمخر-
تزمخرا [زمخر] النمر: پلنگ خشمگين شد ونعره كشيد.
=تزمزم-
تزمزما [زمزم] الجمل: شتر بانگ كرد،- به شفتاه: دو لب شتر جنبيد.
=تزمل-
تزملا [زمل] بثوبه: خود را در جامه اش پيچيد.
=تزند-
تزندا [زند]: خشمگين شد، پاسخ دادن بر او سخت شد،- فى امر كذا:
درباره ى فلان امر خسته وگرفته شد.
=تزندق-
تزندقا [زندق]: زنديق شد؛ «من تمنطق تزندق»: آنكه علم منطق
آموزد گرايش به زنديقى كند زيرا علم منطق باعث فساد عقايد دينى مى گردد.
=تزنر-
تزنرا [زنر]: آن مرد زنار بر خود آويخت،- الشي ء: آن چيز نرم
وباريك شد.
=تزهد-
تزهدا [زهد]: آن مرد زاهد وپارسا شد.
=تزوى-
تزويا [زوي]: آن چيز ترنجيده ودرهم كشيده شد، گوشه گير شد.
=تزوج-
تزوجا [زوج] امرأة وبامرأة: زن گرفت،- فى قوم: از آن قوم زن
گرفت وازدواج كرد.
=تزود-
تزودا [زود]: توشه گرفت،- بكذا: به آن چيز خود را مجهز كرد،
آنچه كه ضرورى وسودمند بود براى خود گرفت.
=تزور-
تزورا [زور ]: دروغ گفت، آن چيز را براى خود آراست.
=التزوير-
[زور]: مص، گمراه كردن، تزوير كردن، چيزى را بدلى وتقليدى
ساختن كه به سازنده يا مخترع اصلى آن زيان رساند.
=تزيا-
تزييا [زي]: جامه ولباس پوشيد،- بزي القوم: همانند آن قوم جامه پوشيد.
=تزيد-
تزيدا [زيد] السعر: بها گران شد،- فى الشي ء: با تكلف آن چيز
را گرانقيمت كرد،- الرجل فى حديثه: آن مرد در سخن خود گزافه گوئى كرد.
=تزيغ-
تزيغا [زيغ]: آرايش وخودنمائى كرد.
=تزيف-
تزيفا [زيف] ت الدراهم: درهمها ناسره وتقلبي شد.
=تزيق-
تزيقا [زيق] ت المرأة: آن زن آرايش كرد وسرمه كشيد.
=تزين-
تزينا [زين]: مطاوع (زين) است.
=التزيين-
[زين]: مص، فن آرايش است.
آرايشگرى.
=تساءل-
تساؤلا [سأل] القوم: آن قوم از يكديگر پرسش كردند.
=تساب-
تسابا [سب] الرجلان: آن دو مرد به يكديگر دشنام دادند.
=تسابى-
تسابيا [سبي] القوم: بعضى از آن قوم بعضى را اسير كردند.
=تسابق-
تسابقا [سبق] القوم: آن قوم با هم مسابقه دادند.
=تساجل-
تساجلا [سجل] الرجلان: آن دو مرد با هم مبارزه كردند.
=تساجم-
تساجما [سجم] ت الدموع: اشكها روان شد.
=تساحق-
تساحقا [سحق] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را لگدمال كردند.
=تساخى-
تساخيا [سخو]: با تكلف سخاوت وبخشندگى كرد.
=تسار-
تسارا [سر]: القوم: آن قوم با هم راز گفتند ويكديگر را به رازى
آگاه ساختند.
=تساع-
نه تا نه تا؛ «جاء القوم تساع»: آن قوم نه نفر نه نفر آمدند.
=التساعي-
نه گانه.
=التساعية-
نماز مسيحيان است كه در ظرف نه روز بر پا مى شود.
=تسافه-
تسافها [سفه] علينا: بر ما تجاهل كرد، خود را بنادانى زد.
=تساقى-
تساقيا [سقي] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را نوشانيدند.
=تساقط-
تساقطا [سقط] الشي ء: آن چيز
Halaman 226