201

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

=تابل-

متابلة وتبالا [تبل] الطعام: در غذا ادويه ى خوشبو وخوشمزه

كننده ريخت.

=التابل-

ج توابل: ادويه ى خوشبو كننده واشتها آور مانند فلفل.

=التابل-

ج توابل: مترادف (التابل) است.

=التابوت-

ج توابيت: صندوق چوبى؛ «تابوت الميت»: تابوت مرده.

=التابور-

ج توابير: گروهى از لشكريان- اين واژه تركى است-

التابير-

(ح): جانورى است از رسته ى (التابيريات) كه در جنگلهاى امريكا

وآسياى استوائى زندگى مى كند. گوشت اين حيوان مانند گوشت گاو است وخورده مى شود.

=تاج-

- توجا [توج]: تاج بر سر نهاد.

=التاج-

### || ج تيجان: تاج، اكليل؛ «تاج العمود» (ب): سر ستون؛

«تاج الجبار»: نام ستاره هائى است.

=تاجر-

متاجرة [تجر]: تجارت كرد.

=التاجر-

ج- تجار وتجار: تاجر، بازرگان؛ «تاجر الجملة»: تاجر عمده فروش؛ «تاجر التجزئة او المفرق»: خرده فروش،- ج تواجر:

رايج؛ «بضاعة تاجرة»: كالاى رايج وپر فروش ضد اين واژه (كاسدة) است.

=تاخم-

متاخمة [تخم] ملكى ملكك: حدود ملك تو به ملك من رسيد.

=تاح-

- تيحا [تيح]: آماده شد،- له: براى او آماده شد،- فى مشيه: در راه رفتن متمايل شد وتكبر كرد.

=تار-

- تيرانا [تير] البحر: دريا متلاطم شد.

=التار-

[تر]: مرد فربه وسست.

=تارب-

متاربة [ترب] ه: هم سن وسال او بود.

=التارة-

ج تارات [تور]: زمان ويكبار؛ «فعلت تارة هذا وتارة (او طورا)

ذاك»: گاهى اين كار وگاهى آن كار را انجام دادم؛ «تارة بعد تارة»: گهگاه، گاه وبيگاه.

=التارس-

آنكه با خود سپر داشته باشد، سپردار.

=تارك-

مناركة وتراكا [ترك] ه: او را رها كرد، تنها گذاشت،- الرجل: با

آن مرد صلح كرد.

=التاريخ-

ج تواريخ [أرخ]: تاريخ، گاهشناسى؛ «تاريخ الشى ء»: هنگام حدوث

آن چيز؛ «علم التاريخ»: دانش شناخت پيشامدها وحادثه هاى تاريخى وزمان وقوع وعلل وموجبات آنها.

=تاس-

- تيسا [تيس] الجدي: بزغاله بز شد.

=التاسع-

نهم، عددى كه پس از هشتم آيد.

=تاع-

- تيعا [تيع] القي ء: قي بيرون آمد.

=التافه-

كم عقل، آنچه كه مزه يا طعمى نداشته باشد.

=تاق-

- توقا [توق] ه واليه: مترادف (اشتاق) است، به او گرائيد،- الى

الغاية: به غايت آن چيز شتافت،- ت عينه بالدموع: چشم او اشك ريخت،- منه: از او ترسيد ورام شد،- بنفسه: جان خود را رايگان كرد.

=تالى-

متالاة [تلو] ه: بدنبال وى رفت، با او برابرى كرد.

=التالد-

هر چيز قديمى وتاريخى اعم از مال يا شرافت وبزرگي.

=التالي-

ج تاليات، م التالية، ج توال [تلو]:

پيرو، دنباله رو؛ «بالتالى»: در پايان، سپس، چهارمين اسب

مسابقه دهنده.

=تام-

- تيما [تيم] ه الحب: عشق او را بنده ومطيع ورام كرد.

=التام-

تمام، كامل.

=التامر-

دارنده ى خرما، خرما فروش.

=تاه-

- توها [توه]: رفت ونابود شد، خود بزرگ بين شد، گمراه شد، سرگشته وسرگردان شد، عقل او مختل شد.

=تاه-

- تيها [تيه]: تكبر كرد،- تيها وتيهانا:

سرگردان ونگران رفت، گمراه شد.

=تاهم-

متاهمة [تهم]: تهمت زد.

=التاوي-

نسبت به (التاء) است.

=تأبى-

تأبيا [أبي]: خوددارى كرد،- الشي ء: آن چيز را رد كرد، قبول

نكرد، به آن چيز راضى نشد.

=تأبد-

تأبدا [أبد]: جاودانى شد، متوحش شد، وحشى شد،- المكان: آن جاى

ويرانه وخشك ومسكن حيوانات وحشى شد.

=تأبط-

تأبطا [أبط] الشي ء: آن چيز را زير بغل گرفت.

=تأبه-

تأبها [أبه] عن كذا: از آن چيز پاك ومنزه شد.

=التأبين-

[أبن]: ستايش از مرده؛ «حفلة تأبين»: مراسم ياد بود وسوگوارى

بر مرده.

=تأتى-

تأتيا [أتي] الأمر: آن كار آسان وآماده شد،- للأمر: بسوى آن

كار رفت وخود را آماده كرد،- لمعروفه: نكوئى واحسان او را خواست،- له: آن چيز براى وى تحقق يافت،- الشي ء من الشي ء: آن چيز از چيزى بدست آمد، حاصل گشت.

=التأتاء-

آنكه لفظ تاء را بهنگام سخن تكرار كند.

=تأتأ-

تأتأة [تأتأ]: بهنگام سخن (تاء) را تكرار كرد.

=تأثث-

تأثثا [أث]: نيكى بدست آورد.

=تأثر-

تأثرا [أثر] منه وبه: از آن چيز اثر پذير شد، منفعل شد،-

فلانا: در پى فلانى يا بدنبال اثر وى رفت.

=التأثر-

اثر پذيرى، احساس، انفعال.

=تأثل-

تأثلا [أثل]: اصيل وريشه دار شد.

=تأثم-

تأثما [أثم]: از ارتكاب گناه روى گردانيد ومنصرف شد.

=التأثير-

[أثر] في أو على: اثر گذاشتن در چيزى، مفعول نمودن يا وقوع فعل

بر چيزى،- (ف): اثر برق در چيزى.

=تأجج-

تأججا [أج]: افروخته شد،- ت النار: گرمى آتش افزون شد.

=تأجل-

تأجلا [أجل] الى: بتأخير افتاد، عقب افتاد.

=التأجيل-

[أجل]: تأخير، عقب افتادن؛ «تأجيل الجلسة او المحاكمة»: تأخير

جلسه يا محاكمه، تجديد جلسه يا محاكمه براى تاريخى ديگر.

=تأجم-

تأجما [أجم] الأسد: شير به بيشه ى خود درآمد.

Halaman 202