193

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

خوبى باشد.

=البلكون-

بالكن خانه، تراس.- اين واژه فرانسه است-

بلل-

### || تبليلا [بل] الثوب: جامه را خيس كرد.

=البلم-

(ح): گونه اى ماهى ريز دريائى.

=بله-

- بلها وبلاهة: سست خرد وناتوان رأى شد.

=بله-

اسم فعل است بمعناى (دع يا اترك):

ترك كن؛ «بله هذا الأمر»: اين كار را ترك ورها كن.

=البلهنية-

«بلهنية العيش»: فراخ وخوشى زندگانى.

=البلو-

ج أبلاء [بلي]: كهنه وفرسوده، آزموده وبا تجربه؛ «هو بلو

اسفار»: آنكه سختيها كشيده وسفرها ديده وتجربه ها اندوخته است؛ «بلو شر» او چيره بر مشكلات است، با سختيها دست وپنجه نرم مى كند.

=البلوى-

[بلي]: آزمايش، سختى، اندوه ومصيبت.

=البلوة-

ج بلى: مترادف (البلوى) است.

=البلور-

بلور، گوهرى است سفيد رنگ وبراق وروشن.- اين واژه فارسى است-

البلور-

مترادف (البلور) است.- اين واژه فارسى است-

البلوصي-

(مو): قسمت دهنى ني يا قره نى كه در دهان قرار مى گيرد وبا آن

مى نوازند.

=البلوط-

(ن): درخت بلوط، ميوه ى بلوط؛ البلوط العقصي» (ن): بلوطى كه از

چكيده ى آن رنگ ويا مركب سازند؛ «بلوط الأرض» (ن): گياهى است كه برگهاى آن مانند برگ كاسنى است؛ «شاه بلوط» (ن): دانه ى درشت بلوط است كه به (الكستنة) معروف است.

=البلوطة-

يك دانه بلوط.

=البلوع-

آنكه بسيار مى بلعد.

=البلوعة-

ج بواليع وبلاليع: مترادف (البالوعة) است بمعناى چاه فاضلاب.

=البلوغ-

رسيدن به ... ، پايان يافتن به ... ،

بالغ شدن، رسيدن به سن رشد وبلوغ.

=البلوق-

ج بلاليق: بيابان، زمينى كه در آن، گياه نرويد.

=البلوقة-

ج بلاليق: مترادف (البلوق) است.

=بلي-

- بلى وبلاء الثوب: جامه يا پيراهن كهنه وفرسوده شد.

=بلي-

الرجل: آن مرد در سختيها مورد آزمايش قرار گرفت.

=البلي-

ج أبلاء: مترادف (البلو) است؛ «هو بلي اسفار»: امتحان يافته ى اندوهها ومسافرتها وتجربه ها است؛ «بلي شر»: مبتلا به شر است، بر شر پر توان است.

=البلي-

مترادف (البالي) است.

=البليار-

بازى بليارد.- اين واژه فرانسه است-

البلية-

[بلي]: مترادف (البلوى) است.

=البلية-

ج بلايا [بلي]: مترادف (البلوى) است،- (ح): ماده شترى كه در

دوره ى جاهليت پس از مرگ صاحبش بر سر قبر وى بسته مى شد وبه آن آب وآذوقه نمى دادند تا اينكه مى مرد.

=البليحاء-

(ن): گونه اى گل است از رسته ى (البليحاويات) كه داراى عطرى

خوشبو است. اين بوته در مصر كشت مى شود.

=البليد-

پليد، كودن، سست همت، بى نشاط.

=البليغ-

ج بلغاء: فصيح، سخنور.

=البليل-

[بل]: باد سردى كه همراه با نم باشد.

=البليلة-

البليل: مترادف (البليل) است.

=البم-

ج بموم (مو): درشتترين تارهاى عود، سنگين ترين آواى عود، آواز

بم عود.

=البن-

(ن): قهوه، درختى است از رسته ى (الفويات) داراى دانه هاى ريز

است واز آن قهوه بعمل مىيد. از انواع آن قهوه ى عدن وقهوه ى برازيل است.

=بنى-

- بنيا وبناء وبنيانا وبنية وبناية البيت: خانه را ساخت، اين واژه ضد (هدم) است،- الأرض: در آن زمين خانه اى ساخت،- على: بر پايه چيزى تأسيس كرد،- الرجل: به آن مرد احسان ونكوئى كرد،- الطعام بدنه : غذا بدن او را فربه كرد،- على كلامه: سخن خود را دنبال كرد،- الكلمة: كلمه را مبنى كرد، صيغه ى آن كلمه را بيان كرد.

=بنى-

تبنية ه: مترادف (بنى) است وتشديد براى فزونى است.

=البناء-

ج أبنية وجج أبنيات: آنچه كه ساخته شده باشد؛ «بناء عليه»: بنا بر اين. نصب اين واژه بعلت (مفعول له) بودن است؛ «بناء الكلمة على حركة من حركات الإعراب»: حركت آخر كلمه ى مبنى مانند «امس» كه مبنى بر كسر است.

=البناء-

ج بناؤون: بنا، سازنده ى ساختمان، آنكه حرفه ى بنائى دارد.

=بنات الأرض-

رودخانه هاى كوچك.

=بنات الأوبر-

وبنات أوبر قارچ دنبلان.

=بنات بئس-

[بأس]: بلاها، سختيها، مشكلات.

=بنات درزة-

[درز]: شپش ورشك وكنه.

=بنات الدهر-

[دهر]: مصيبتها، آزردگيها.

=بنات الصدر-

[صدر]: غمها، اندوهها.

=بنات طبق-

[طبق]: مارها، بلاها، لاكپشتها.

=بنات الليل-

[ليل]: اندوهها، ناراحتيها.

=بنات نعش الكبرى-

[نعش] (فك): نام هفت ستاره است در جهت قطب شمالى، وهمچنين است

در (الصغرى) وآن ستاره اى كه درشتتر است همان ستاره ى قطبى است كه با آن به نقطه ى قطب شمال راهنما مى شوند.

=البنادورة-

(ن): گوجه فرنگى كه به آن (الطماطم) نيز گويند.

=البنان-

[بن]: اطراف انگشتان، انگشتان؛ «يشار عليه بالبنان»: آن مرد

انگشت نما ومعروف ومشهور است؛ «انا طوع بنانك»: من در خدمت تو هستم.

=البنانة-

ج بنانات [بن]: انگشت، يك

Halaman 194