Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
=البشلة-
ج بشلات (طب): گونه اى ميكرب از تيره ى باكتريها به شكل عصا.-
اين واژه ايتاليائى است-
بشم-
- بشما من الشي ء: خسته ودلخور شد،- من الطعام: از خوردن غذاى بسيار دچار تخمه شد.
=بشم-
تبشيما المسمار: سر ميخ را پس از كوبيدن كج كرد.
=البشم-
آنكه از خوردن غذاى بسيار تخمه شده باشد.
=البشنة-
(ن): ذرت سفيد، ارزن.- اين واژه در زبان مراكشيان مغرب متداول است-
البشوش-
گشاده روى.
=البشير-
ج بشراء: مژده آورنده.
=بص-
- بصيصا وبصا: برق زد، درخشيد،- الماء: آب ترشح كرد؛ «بص لي
بيسير»: مقدار كمى چيز به من داد.
=البصاصة-
چشم.
=البصاق-
آب دهان يا خلط سينه وبينى.
=بصبص-
### || بصبصة: مترادف (بصص) است،- فلان: چاپلوسى كرد
وتملق گفت،- الكلب: سگ دم جنبانيد.
=البصة-
شراره يا جرقه ى آتش، يك پاره آتش.
=بصر-
- بصرا الشي ء: آن چيز را بريد، قطع كرد.
=بصر-
- بصرا وبصارة به: او را ديد، آن را دانست.
=بصر-
- بصرا وبصارة به: مترادف (بصر) است.
=بصر-
تبصيرا الجرو: سگ توله چشمانش را باز كرد،- ه الأمر: آن امر را به وى شناسانيد وبرايش توضيح داد،- له: از بخت واقبال وآينده ى او سخن گفت. اين تعبير در زبان متداول رايج است،- الرجل:
آن مرد به بصره آمد.
=البصر-
ج أبصار: حس بينائى، چشم؛ «قصير البصر»: نزديك بين؛ «لمح البصر»: يك چشم برهم زدن؛ «على مدى البصر»:
تا جائيكه چشم ببيند، دانش؛ «له بصر بكذا»: در فلان امر دانش
وبينش دارد.
=البصرة-
شهر بصره كه در انتهاى جنوب شرقى كشور عراق است.
=البصرتان-
دو شهر كوفه وبصره.
=البصريات-
[بصر]: «علم البصريات» (ف):
بخشى از دانش فيزيك است كه درباره ى نور وقوانين آن بحث مى كند.
=بصص-
تبصيصا: براى نخستين بار آشكار شد؛ «بصصت الأرض»: اولين گياه
زمين روئيد؛ «بصصت الشجرة»: نخستين برگهاى درخت برآمد؛ «بصص الجرو»: سگ توله چشمانش را باز كرد.
=بصق-
- بصقا: آب دهان انداخت.
=البصقة-
آب دهان، خلط سينه.
=البصل-
### || (ن): پياز كه از تيره ى (الزنبقيات) است. اين گياه
بگونه ى خام يا پخته خورده مى شود وسودمند است؛ «بصل الفأر»: پياز دشتى كه در زبان متداول بر آن (البصيلة) اطلاق مى شود.
=البصلة-
واحد (البصل) است بمعناى يك دانه پياز، بر ساقه ى زير زمينى كه
از دايره اى گوشتى وريشه هائى كه دور آن بهم پيوسته اند اطلاق مى شود.
=بصم-
- بصما: بر روى آن چيز مهر يا علامت زد.
=البصما-
(ط): گونه اى شيرينى است.
=- اين واژه تركى است-
البصمة-
علامت، نشانه، اثر؛ «بصمة الإصبع»: اثر انگشت؛ «بصمة الختم»:
جاى مهر، اثر مهر.
=البصير-
از نامهاى خداوند متعال است، با هوش «بصير بكذا»: به آن چيز
داناست، آگاه است.
=البصيرة-
ج بصائر: خرد؛ «نافذ البصيرة»:
دور انديش، تيز هوشى؛ «عن بصيرة»: از روى عمد، عمدا، قصدا، عبرت، دليل، گواه؛ «جوارحه بصيرة عليه»: اندام واعضاى او گواه بروى است؛ «فراسة ذات بصيرة»:
زيركى درست وصادقانه.
=البصيص-
درخشندگى وتابندگى.
=البصيلة-
(بصيلة الشعر» (ع ا): پياز موى سر.
=بض-
- بضاضة وبضوضة: فر به ونرم پوست شد،-- بضا وبضوضا وبضيضا ت
العين: چشم اشك ريخت؛ «هو ما تبض عينه»: او بر مصيبت شكيبا است؛ «بض الماء» آب كم كم روان شد؛ «بض الحجر»: آب از سنگ تراوش كرد؛ «فلان ما يبض حجره»: فلانى مردى بخيل است،- له: چيز اندكى به او داد،- بضا اوتار العود: سيمهاى عود را تكان داد تا آنرا براى نواختن آماده كند.
=البض-
مص،- م بضة: مترادف (الباض) است.
=البضاضة-
### || مترادف (لبضض) است.
=البضاعة-
ج بضائع: كالاى تجارتى، كالاى آماده براى فروش، سخن؛ «اخرج ما عنده من بضاعة»: هر چه كه در دل داشت بيرون ريخت وگفت.
=بضض-
تبضيضا [بض]: با ناز ونعمت زندگى كرد.
=البضض-
چيزى كم واندك، آبى كم.
=بضع-
- بضعا الشي ء: آن چيز را بريد، با نيشتر آن را بريد،- بضوعا فلان: فلانى خسته ومانده شد،- الكلام: سخن آشكار شد،- الكلام: سخن را فهميد.
=بضع-
تبضيعا الشي ء: مترادف (بضعه) است.
=البضع-
پاسى از شب، رقمى ميان سه تا نه است؛ «بضع سنين»: چند سال؛ «بضع عشرة من النساء»: تعدادى از زنان در حدود سيزده تا نوزده نفر؛ «بضع وعشرون امرأة»: تعدادى زن حدود بيست وسه تا بيست ونه نفر. در مذكر نيز به همين گونه مىيد: «بضعة عشر من الرجال» و«بضعة وعشرون رجلا»: ضمنا نيز يادآور مى شود كه واژه ى بضع همواره مقدم مىيد ونمى توان گفت: «عشرون وبضع».
=البضع-
مترادف (البضع) است.
=البضعة-
ج بضع وبضع وبضاع وبضعات:
Halaman 186