165

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

=أوشم-

إيشاما [وشم] المكان: گياهان آن زمين روئيدند،- الكرم: انگور

آغاز به رنگ گرفتن كرد،- الشيب فى رأسه: سپيدى موى در سر او پخش شد،- البرق: برق سبك درخشيد،- ت السماء: آسمان برق زد.

=أوصى-

إيصاء [وصي] فلانا بكذا: با فلانى بر سر چيزى پيمان بست، فلانى

را براى كارى دستور داد،- له بكذا: چيزى را براى او وصيت كرد تا پس از مردنش بگيرد،- اليه: او را وصي خود كرد.

=أوصب-

إيصابا [وصب]: بيمار شد،- الله فلانا: خداوند فلان را بيمار كند،- الرجل:

آن مرد داراى فرزندانى بيمار شد،- الشي ء: آن چيز پا بر جا

واستوار شد،- على الأمر: بر آن كار پيوسته مواظبت كرد.

=أوصد-

إيصادا [وصد]: براى دام وستوران آغلى از سنگ در كوهستان ساخت،- الباب: درب را بست،- القدر:

در ديگ را بست،- على فلان: بر فلانى سخت گرفت واو را آزرد،- الكلب بالصيد:

سگ را براى گرفتن شكار برانگيخت.

=الأوصر-

[وصر]: پيمان نامه، عهد نامه، قولنامه ى خريد وفروش كه آنرا

(الحجة) نامند.

=أوصف-

إيصافا [وصف] الغلام: آن جوان به حد خدمت رسيد.

=أوصل-

إيصالا [وصل] فلانا الى كذا: فلانى را به آن چيز رسانيد وآنرا

به وى ابلاغ كرد.

=الأوضاح-

[وضح] من الناس: گروههاى مردم از قبايل وايلهاى مختلف. اين

واژه مفرد ندارد.

=الأوضأ-

[وضأ]: زيباتر وپاكيزه تر.

=أوضح-

إيضاحا [وضح] الأمر: آن امر آشكار ونمايان شد،- الأمر: آن امر

را آشكار كرد،- ت الشجة فى الرأس: شكافتگى سر استخوان سر را نمايان كرد،- فى رأسه: سر او در اثر شكستگى زخمى شد.

=أوضع-

إيضاعا [وضع] البعير: شتر در پيمودن راه شتاب كرد،- البعير:

شتر را وادار به شتاب در راه رفتن كرد،- فى تجارته: در تجارت خود زيان كرد.

=أوضم-

إيضاما [وضم] اللحم وللحم: گوشت را بر روى تخته نهاد،- الشجر:

درختان را بر روى هم انباشت.

=الأوطاد-

[وطد]: كوهها كه داراى ثبات واستحكامند.

=أوطأ-

إيطاء [وطأ] فلانا الأرض وبالارض:

فلانى را به كوبيدن يا پايمال كردن زمين وادار كرد،- ه فرسه:

اسب خود را بار كرد،- ه على الأمر: با وى بر سر آن كار موافقت كرد،- الشعر وفى الشعر: قافيه ى شعر را آماده وتكرار كرد.

=الأوطف-

م وطفاء، ج وطف [وطف]: آنكه موهاى ابروان ومژگانش بلند وبسيار باشد؛ «ظلام اوطف»: تاريكى بسيار؛ «سحاب اوطف»: ابر نزديك به زمين؛ «عام اوطف»:

سال پر خير وبركت؛ «عيش اوطف»:

زندگانى فراخ وخوش.

=أوطن-

إيطانا [وطن] بالمكان: در آن مكان اقامت كرد،- البلد: آن شهر

را وطن خود قرار داد.

=أوعى-

إيعاء [وعي] الكلام أو الشي ء: سخن را ياد گرفت يا آن چيز را

فراهم آورد،- الزاد ونحوه: توشه وغذا ومانند آن را در ظرفى نهاد،- الشي ء: همه ى آن چيز را گرفت،- الرجل وعليه: بر آن مرد سخت گرفت وبخل ورزيد.

=الأوعى-

[وعي]: تيزهوش تر وداناتر؛ «هو أوعى من فلان»: او از فلانى

برتر وباهوش تر است.

=أوعب-

إيعابا [وعب] الشي ء: همه ى آن چيز را گرفت، آن چيز را گرد

آورى كرد،- الشي ء فى الشي ء: همه ى آن چيز را داخل در چيزى كرد،- الأمر: از آن كار فارغ شد،- الرجل: تمام زبان او را بريد،- القوم: همه ى آن قوم رفتند وكسى از آنها باقى نماند،- فى ماله: دارائى خود را به شيوه هاى گوناگون انفاق واسراف وزياده روى كرد.

=الأوعب-

[وعب]:؛ «اوعب لكذا»: سزاوارتر بر آن چيز.

=أوعث-

إيعاثا [وعث]: به راه سخت ودشوار افتاد، در راه سخت ودشوار گذر

كرد،- المتكلم: گوينده از سخن درماند،- الرجل: كار آن مرد مختلط شد،- فلانا: فلانى را وادار كرد از راه سخت گذر كند،- الأمر: آن امر را تباه كرد،- فى ماله: در مال خود اسراف كرد.

=الأوعث-

[وعث] من الأمور: كارهاى مختلط وتباه.

=أوعد-

إبعادا [وعد] ه: ويرا وعده ونويد داد، او را تهديد كرد.

=أوعر-

إيعارا [وعر] به الطريق: راه بر او دشوار شد،- المكان او

الطريق: آن جاى يا راه را دشوار يافت،- الرجل: آن مرد به زمينى سخت ودشوار درآمد، دارائى آن مرد كم شد،- الشي ء: آن چيز را كم كرد.

=الأوعر-

[وعر]: جاى سفت وسخت. اين واژه ضد (السهل) است.

=أوعز-

إيعازا [وعز] إليه في كذا ان يفعله أو يتركه:

به او سفارش واشاره كرد تا كارى را انجام دهد يا ندهد.

=أوعك-

إيعاكا [وعك] الشي ء في التراب: آن چيز را در خاك ماليد،- ت

الإبل عند الحوض: شتران گرد آبشخور ازدحام كرد.

=أوغر-

إيغارا [وغر] ه: او را خشمناك كرد،- صدره: سينه ى او را پر از كينه كرد،- ه الى كذا: او را به آن چيز ناگزير كرد،- الماء: آب را داغ كرد،- الخنزير:

خوك را زنده در آب جوش انداخت وپس از زدودن موى بدنش آنرا سر بريد،- القوم:

آن قوم بهنگام سختى گرما درآمدند،- الملك لرجل ارضا،- ه أرضا:

پادشاه به آن مرد زمين بدون خراج بخشيد،- القوم بينهم ميغرا: آن قوم با هم

Halaman 165