Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
خوشبو است.
=أقال-
إقالة [قول] فلانا ما لم يقل: مدعي چيزى بر او شد كه وى نگفته بود.
=أقال-
إقالة [قيل] ه من منصبه: او را از مقامى كه داشت بر كنار كرد،- الله عشرتك:
خداوند از گناه تو در گذرد، از خطر سقوط حفظ كند،- البيع:
معامله ى فروش را فسخ كرد،- الإبل: شتران را در نيمه ى روز سيراب كرد،- ت الإبل: شتران در نيمه روز آب خوردند.
=الإقالة-
[قيل]: مص فسخ عقد يا قرار داد، بر كنار كردن كارمندى از منصب خود.
=أقام-
إقامة وقامة [قوم] المائل أو المعوج: كج وخميده را راست كرد،- ه: او را بر پاى داشت اين واژه ضد (أجلس) است،- الحق:
حق را آشكار كرد؛ «اقام البرهان او الدليل على كذا»: درباره امرى دليل وبرهان آورد،- السي ء: آن چيز را ادامه داد،- بالمكان: در آن مكان اقامت كرد وآنجا را وطن خود برگزيد،- للصلاة: براى نماز اذان گفت،- الصلاة: نماز را بجاى آورد،- القداس: به احترام مرد بزرگوار ومقدس جشن گرفت،- السوق: بازار را به راه انداخت،- الدعوى على فلان: بر عليه فلانى به دادگاه شكايت كرد؛ «اقام الدنيا واقعدها»:
زمين وزمان را تكان داد، منتها درجه ى كوشش خود را بكار برد.
=الإقامة-
ج إقامات [قوم]: مص؛ «محل الإقامة»: جاى ومحل اقامت وزندگى؛
«طوى بساط الإقامة»: از محل اقامت خود كوچ كرد ورفت؛ «اقامة الجندي»: شغل ومقررى سرباز.
=الأقب-
م قباء، ج قب [قب] من الخيل: اسب كمر باريك ولاغر.
=اقبال-
اقبيلالا [قبل] ت عينه: در چشم او كجى ولوچى پديد آمد.
=أقبح-
إقباحا [قبح] الرجل: آن مرد كارى ناپسنديده كرد.
=أقبر-
إقبارا [قبر] ه: براى او گور كند، او را گور كن كرد،- القوم:
به آن قوم دستور داد تا كشته ى خود را دفن كنند، كشته ى آنها را تحويل داد تا آن را دفن كنند.
=أقبس-
إقباسا [قبس] فلانا: به او يك پاره آتش داد،- فلانا العلم:
دانش به او آموخت.
=أقبض-
إقباضا [قبض] السيف: براى شمشير دسته اى ساخت،- فلانا المتاع:
متاع را بر روى دست فلانى حمل كرد.
=أقبل-
إقبالا [قبل] على الشي ء: به آن چيز روى آورد وملازم آن شد،- اليوم: روز از نزديك آمد،- اليه: به نزد او آمد،- عليه:
روى به او كرد. اين تعبير متناقض (ادبر عنه): از او روى گردانيد مى باشد،- فلانا الشي ء: آن چيز را در برابر فلانى قرار داد،- القوم: باد صبا بر آن قوم وزيد،- ت الأرض بالنبات: زمين گياه بر آورد،- عليه الدهر او الدنيا: زمانه يا دنيا به او روى آورد وبخت لبخند زد،- الزرع ونحوه: زمين ومانند آن غله ى بسيار داد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=اقبل-
اقبلالا [قبل] ت عينه: چشم او كج شد.
=الأقبل-
م قبلاء، ج قبل [قبل]: آنكه در چشم وى كجى باشد؛ «رجل اقبل»:
مردى كه گوئى به گوشه ى بينى خود نگاه مى كند.
=الأقة-
ج أقق: معادل نيم رطل است.
=اقتات-
اقتياتا [قوت] بالشي ء: آن چيز را خورد،- الشي ء: آن چيز را
روزى خود قرار داد.
=اقتاد-
اقتيادا [قود]: اين واژه مطاوع (قاد) است،- الدابة: ستور را
بدنبال خود راه برد؛ «اقتاد الدابة فاقتادت»: ستور را راه برد پس ستور براه افتاد. (اين واژه لازم ومتعدى) است.
=اقتار-
اقتيارا [قور] الشي ء: ميان آن چيز را بگونه ى دايره بريد.
=اقتاس-
اقتياسا [قوس وقيس] الشي ء: آن چيز را اندازه گرفت،- بفلان:
پيرو ودنباله رو فلانى شد.
=اقتاض-
اقتياضا [قيض] الشي ء: آن چيز را از بيخ كند.
=اقتاظ-
اقتياظا [قيظ] القوم بالمكان: آن قوم در فصل تابستان در آن
مكان اقامت كردند.
=اقتاف-
اقتيافا [قوف] أثر فلان: اثر فلانى را پيروى كرد.
=اقتال-
اقتيالا [قول] الشي ء: آن چيز را برگزيد،- عليهم: بر آنها حكم كرد.
=اقتال-
اقتيالا [قول وقيل] شيئا بشي ء: چيزى را به چيزى تعويض وتبديل كرد.
=اقتام-
اقتياما [قوم] أنفه: بينى او را بريد.
=أقتب-
إقتابا [قتب] البعير: بر پشت شتر جهاز قرار داد.
=إقتبس-
اقتباسا [قبس] منه النار: از او آتش گرفت،- ه نارا: از او آتشى گرفت،- منه العلم: از او دانش آموخت،- من العلم: از دانش استفاده كرد،- الشاعر او الكاتب:
شاعر يا نويسنده در سخن يا نوشته ى خود آيه يا حديث يا قاعده
اى از علم آورد.
=اقتبص-
اقتباصا [قبص] قبصة من كذا: با انگشتان خود چيزى را گرفت
وبرداشت.
=اقتبض-
اقتباضا [قبض] قبضة: يك مشت پر از چيزى برداشت،- منه المال:
مال را از او براى خود گرفت.
=اقتبل-
اقتبالا [قبل] الأمر: آن كار را اعاده وعوض كرد،- الكلام: سخن
را بگونه ى ارتجالى گفت،- الرجل: آن مرد پس از آنكه كول ونادان بود خردمند وزيرك شد.
=اقتتر-
اقتتارا [قتر] الصائد: شكارگر در كمينگاه خود نشست.
=اقتتل-
اقتتالا [قتل] القوم: آن قوم با هم جنگيدند.
=اقتحف-
اقتحافا [قحف] ما في الإناء: آنچه كه در جام بود با شتاب
نوشيد،- السيل كل شي ء: سيل آمد وهمه چيز را با خود برد.
=اقتحم-
اقتحاما [قحم]: اين واژه مطاوع (اقحم) است،- الأمر: خود را با سختى در آن امر انداخت،- المنزل: خانه را ويران كرد،- فلانا: فلانى را ناچيز وخوار
Halaman 109