109

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

خوشبو است.

=أقال-

إقالة [قول] فلانا ما لم يقل: مدعي چيزى بر او شد كه وى نگفته بود.

=أقال-

إقالة [قيل] ه من منصبه: او را از مقامى كه داشت بر كنار كرد،- الله عشرتك:

خداوند از گناه تو در گذرد، از خطر سقوط حفظ كند،- البيع:

معامله ى فروش را فسخ كرد،- الإبل: شتران را در نيمه ى روز سيراب كرد،- ت الإبل: شتران در نيمه روز آب خوردند.

=الإقالة-

[قيل]: مص فسخ عقد يا قرار داد، بر كنار كردن كارمندى از منصب خود.

=أقام-

إقامة وقامة [قوم] المائل أو المعوج: كج وخميده را راست كرد،- ه: او را بر پاى داشت اين واژه ضد (أجلس) است،- الحق:

حق را آشكار كرد؛ «اقام البرهان او الدليل على كذا»: درباره امرى دليل وبرهان آورد،- السي ء: آن چيز را ادامه داد،- بالمكان: در آن مكان اقامت كرد وآنجا را وطن خود برگزيد،- للصلاة: براى نماز اذان گفت،- الصلاة: نماز را بجاى آورد،- القداس: به احترام مرد بزرگوار ومقدس جشن گرفت،- السوق: بازار را به راه انداخت،- الدعوى على فلان: بر عليه فلانى به دادگاه شكايت كرد؛ «اقام الدنيا واقعدها»:

زمين وزمان را تكان داد، منتها درجه ى كوشش خود را بكار برد.

=الإقامة-

ج إقامات [قوم]: مص؛ «محل الإقامة»: جاى ومحل اقامت وزندگى؛

«طوى بساط الإقامة»: از محل اقامت خود كوچ كرد ورفت؛ «اقامة الجندي»: شغل ومقررى سرباز.

=الأقب-

م قباء، ج قب [قب] من الخيل: اسب كمر باريك ولاغر.

=اقبال-

اقبيلالا [قبل] ت عينه: در چشم او كجى ولوچى پديد آمد.

=أقبح-

إقباحا [قبح] الرجل: آن مرد كارى ناپسنديده كرد.

=أقبر-

إقبارا [قبر] ه: براى او گور كند، او را گور كن كرد،- القوم:

به آن قوم دستور داد تا كشته ى خود را دفن كنند، كشته ى آنها را تحويل داد تا آن را دفن كنند.

=أقبس-

إقباسا [قبس] فلانا: به او يك پاره آتش داد،- فلانا العلم:

دانش به او آموخت.

=أقبض-

إقباضا [قبض] السيف: براى شمشير دسته اى ساخت،- فلانا المتاع:

متاع را بر روى دست فلانى حمل كرد.

=أقبل-

إقبالا [قبل] على الشي ء: به آن چيز روى آورد وملازم آن شد،- اليوم: روز از نزديك آمد،- اليه: به نزد او آمد،- عليه:

روى به او كرد. اين تعبير متناقض (ادبر عنه): از او روى گردانيد مى باشد،- فلانا الشي ء: آن چيز را در برابر فلانى قرار داد،- القوم: باد صبا بر آن قوم وزيد،- ت الأرض بالنبات: زمين گياه بر آورد،- عليه الدهر او الدنيا: زمانه يا دنيا به او روى آورد وبخت لبخند زد،- الزرع ونحوه: زمين ومانند آن غله ى بسيار داد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.

=اقبل-

اقبلالا [قبل] ت عينه: چشم او كج شد.

=الأقبل-

م قبلاء، ج قبل [قبل]: آنكه در چشم وى كجى باشد؛ «رجل اقبل»:

مردى كه گوئى به گوشه ى بينى خود نگاه مى كند.

=الأقة-

ج أقق: معادل نيم رطل است.

=اقتات-

اقتياتا [قوت] بالشي ء: آن چيز را خورد،- الشي ء: آن چيز را

روزى خود قرار داد.

=اقتاد-

اقتيادا [قود]: اين واژه مطاوع (قاد) است،- الدابة: ستور را

بدنبال خود راه برد؛ «اقتاد الدابة فاقتادت»: ستور را راه برد پس ستور براه افتاد. (اين واژه لازم ومتعدى) است.

=اقتار-

اقتيارا [قور] الشي ء: ميان آن چيز را بگونه ى دايره بريد.

=اقتاس-

اقتياسا [قوس وقيس] الشي ء: آن چيز را اندازه گرفت،- بفلان:

پيرو ودنباله رو فلانى شد.

=اقتاض-

اقتياضا [قيض] الشي ء: آن چيز را از بيخ كند.

=اقتاظ-

اقتياظا [قيظ] القوم بالمكان: آن قوم در فصل تابستان در آن

مكان اقامت كردند.

=اقتاف-

اقتيافا [قوف] أثر فلان: اثر فلانى را پيروى كرد.

=اقتال-

اقتيالا [قول] الشي ء: آن چيز را برگزيد،- عليهم: بر آنها حكم كرد.

=اقتال-

اقتيالا [قول وقيل] شيئا بشي ء: چيزى را به چيزى تعويض وتبديل كرد.

=اقتام-

اقتياما [قوم] أنفه: بينى او را بريد.

=أقتب-

إقتابا [قتب] البعير: بر پشت شتر جهاز قرار داد.

=إقتبس-

اقتباسا [قبس] منه النار: از او آتش گرفت،- ه نارا: از او آتشى گرفت،- منه العلم: از او دانش آموخت،- من العلم: از دانش استفاده كرد،- الشاعر او الكاتب:

شاعر يا نويسنده در سخن يا نوشته ى خود آيه يا حديث يا قاعده

اى از علم آورد.

=اقتبص-

اقتباصا [قبص] قبصة من كذا: با انگشتان خود چيزى را گرفت

وبرداشت.

=اقتبض-

اقتباضا [قبض] قبضة: يك مشت پر از چيزى برداشت،- منه المال:

مال را از او براى خود گرفت.

=اقتبل-

اقتبالا [قبل] الأمر: آن كار را اعاده وعوض كرد،- الكلام: سخن

را بگونه ى ارتجالى گفت،- الرجل: آن مرد پس از آنكه كول ونادان بود خردمند وزيرك شد.

=اقتتر-

اقتتارا [قتر] الصائد: شكارگر در كمينگاه خود نشست.

=اقتتل-

اقتتالا [قتل] القوم: آن قوم با هم جنگيدند.

=اقتحف-

اقتحافا [قحف] ما في الإناء: آنچه كه در جام بود با شتاب

نوشيد،- السيل كل شي ء: سيل آمد وهمه چيز را با خود برد.

=اقتحم-

اقتحاما [قحم]: اين واژه مطاوع (اقحم) است،- الأمر: خود را با سختى در آن امر انداخت،- المنزل: خانه را ويران كرد،- فلانا: فلانى را ناچيز وخوار

Halaman 109