106

Kamus Arab-Parsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genre-genre

=أفرث-

إفراثا [فرث] الكرش: شكنبه را شكافت وآنچه كه درون آن بود

بيرون آورد،- الحب كبده: عشق جگر او را سوزانيد.

=أفرج-

إفراجا [فرج] الغبار: گرد وغبار بر طرف شد،- عن معتقل او مسجون:

بازداشتى يا زندانى را آزاد كرد،- القوم عن المكان: قوم آن جاى

را رها كردند ورفتند،- ت الدجاجة: مرغ داراى جوجه ها شد.

=أفرح-

إفراحا [فرح] ه: او را شادمان كرد،- الدين: داشتن بدهى او را

اندوهگين كرد، او را گرانبار كرد.

=أفرخ-

إفراخا [فرخ] ت البيضة والطائرة: تخم شكافته شد وجوجه بيرون

آمد، پرنده جوجه دار شد،- الروع: ترس وبيم بر طرف شد،- الأمر: پايان كار پس از اشتباه روشن شد.

=أفرز-

إفرازا [فرز] الشي ء عن غيره: آن چيز را از ساير چيزها جدا

كرد،- فلانا بشي ء: چيزى را برگزيد وبراى فلانى اختصاص داد،- الصيد الصائد: شكار به شكارچى فرصت داد تا از نزديك آنرا با تير بزند.

=الأفرس-

[فرس]: تيز بين تر، دلير سوارتر.

=أفرش-

إفراشا [فرش] ه بساطا: براى او فرش گسترد، الشاة للذبح: گوسفند

را براى ذبح بر زمين افكند،- الرجل: آن مرد داراى فرش شد،- الشجر: شاخه هاى درخت بلند وكشيده شد،- عنه: از او كند ودور شد،- عنه الموت: خطر مرگ از وى گذشت،- المكان: آن جاى پر از پروانه شد،- السيف: شمشير را تيز كرد.

=أفرص-

إفراصا [فرص] الفرصة: فرصت بدست آورد،- ته الفرصة: فرصت به او

توانائى كار را داد.

=أفرض-

إفراضا [فرض] لفلان كذا: براى فلانى فريضه يا زكاتى تعيين

كرد،- ت الماشية: تعداد ستوران بحد نصاب رسيد وپرداخت زكاة آنها واجب شد،- فلانا شيئا: به فلانى چيزى بخشيد.

=الأفرض-

[فرض]: آنكه به علم فرائض داناتر است؛ «فلان أفرض الناس»:

فلانى داناترين مردم است.

=أفرط-

إفراطا [فرط]: افراط وزياده روى كرد،- الإناء: جام را پر كرد

تا لبريز شد،- على الرجل: بر آن مرد تكليف شاق كرد،- الرجل: در آن كار شتاب كرد،- رسولا: نماينده اى از خود فرستاد،- بيده الى السيف ليستله: در كشيدن شمشير از نيام بر او پيشى گرفت،- فلان ولدا: فرزند كوچكى از فلانى قبل از بلوغ مرد،- الشي ء: آن چيز را فراموش كرد، رها كرد.

=أفرع-

إفراعا [فرع] الشي ء: آن چيز بلند ودراز شد،- اللجام الفرس: لگام دهن اسب را خون آلود كرد،- ت الضبع الغنم او فى الغنم:

كفتار در گوسفندان افتاد وآنها را كشت ونابود كرد،- الأمر: آن امر را آغاز كرد،- حاجته او سفره: نيازمندى يا مسافرت خود را پذيرفت،- الأرض: در زمين به سير وسياحت پرداخت،- اهله:

سرپرستى خانواده خود را پذيرفت،- من الجبل : از كوه فرود آمد،- بالقوم: بر آن قوم وارد شد.

=أفرع-

[فرع] بفلان: فلانى دستگير وكشته شد.

=الأفرع-

م فرعاء؛ ج فرع [فرع]: آنكه موى سرش انبوه باشد.

=أفرغ-

إفراغا [فرغ] الإناء: جام را خالى كرد،- الماء: آب را ريخت،- الدماء:

خونها را ريخت،- الذهب ونحوه: زر يا مانند آنرا در قالب ريخت،-

مجهوده فى العمل: در آن كار همه ى كوشش خود را نمود.

=الأفرغ-

م فرغاء: ج فرغ [فرغ]: مترادف (الفارغ) است وبمعناى خالى وتهى

مى باشد.

=أفرق-

إفراقا [فرق] المريض من مرضه: بيمار بهبودى يافت،- غنمه:

گوسفندان خود را گم كرد.

=الأفرق-

م فرقاء، ج فرق [فرق]: مردى كه موى ريش يا پيشانيش از هم جدا باشد، آنكه ميان دندانهايش فاصله باشد؛ «ديك افرق»:

خروسى كه گوشه هاى تاج سرش از هم جدا باشد؛ «تيس افرق»: بز كه

ميان دو شاخش فاصله زياد باشد.

=أفرك-

إفراكا [فرك] السنبل: دانه هاى خوشه رسيد وشايسته ى خوردن شد.

=الأفرم-

[فرم]: مردى كه دندانهايش شكسته يا پوسيده شده باشد.

=الإفرنج-

فرنگيان كه معمولا مردم ساكن در غرب اروپا مى باشند.- اين واژه فرانسوى است-

الإفرنجة-

مترادف (الإفرنج) است.

=الإفرند-

ج إفرندات [فرند]: پرند، جوهر ونگار شمشير.

=الأفره-

[فره]: آنكه در وى اثر نشاط وزيركى باشد.

=الإفريز-

ج أفاريز [فرز] من الحائط: افريز يا سردرى وآنچه كه از ديوار

به جلو بر آمده باشد.- اين كلمه فارسى است-

أفز-

أفزا: جهيد، برجست.

=أفز-

إفزازا [فز] ه: او را ترسانيد، او را سرگردان كرد.

=أفزر-

إفزارا [فزر] الشي ء: آن چيز را خرد وتكه تكه كرد.

=أفزع-

إفزاعا [فزع] ه: او را ترسانيد، ترس او را از بين برد،- عنه:

بيم را از او ببرد وبه وى آرامش داد،- ه من النوم: او را از خواب بيدار كرد،- القوم: به يارى آن قوم شتافت.

=الأفزر-

[فزر]: آنكه بر پشت يا سينه اش قوز داشته باشد.

=أفسح-

إفساحا [فسخ] المكان: مترادف (فسح) وبمعناى آن جاى فراخ شد مى باشد.

=أفسد-

إفسادا [فسد] ه: او را فاسد كرد. اين واژه ضد (اصلح) است.

Halaman 106