Kamus Arab-Parsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genre-genre
تا لبريز شد،- الماء: آب را خالى كرد،- الدمع: اشك ريخت،-
القوم من المكان: آن قوم از آن مكان بيرون رفتند وپراكنده شدند،- القوم فى الحديث: آن قوم به سخن پرداختند وشتاب كردند،- القوم على الرجل: آن قوم بر آن مرد تاختند و، چيره شدند،- بالشي ء: آن چيز را بدور افكند؛ «ما افاض بكلمة»: هيچ سخنى نگفت .
=الأفاعيل-
[فعل] عند العروضيين: در نزد عروضيان بمعناي (التفاعيل) است.
=الأفاف-
[أف]: آنكه بسيار افسوس خورد، بسيار اف گوينده.
=أفاق-
إفافة [فوق] من النوم: از خواب بيدار شد،- من غفلته: آن مرد از غفلت وبيخبرى بيرون آمد،- السكران من سكره: آن مرد مست هشيار شد،- من مرضه: از بيمارى بهبود يافت،- المجنون من جنونه: آن ديوانه از ديوانگى كه داشت بر سر عقل آمد،- عنه النعاس: چرت زدن از او بدر شد،- الزمان:
روزگار پس از تنگى فراخ شد،- الحالب:
دوشنده ى شير ميان دو دوشيدن استراحت گرفت،- ت الناقة: در
پستان ماده شتر مقدارى شير در فاصله ى دو دوشيدن جمع شد،- السهم: سر تير را در زه كمان قرار داد تا تير اندازى كند.
=الأفاق-
آنكه براى كسب وكار به سير وسياحت بپردازد.
=الأفاك-
ج أفاكون: دروغگو.
=أفانين-
[فن] الكلام: راه وروش فن سخنگوئى وانواع آن.
=الأفاويق-
[فوق]: آب باران كه در ابر ذخيره شده وپى در پى ببارد.
=أفتى-
إفتاء [فتو] فلانا في المسألة: درباره آن مسأله به فلانى فتوى داد.
=افتات-
افتواتا [فوت] ه الأمر: كار از او گذشت،- الكلام: سخن را نو
آورى كرد،- على فلان فى الأمر: در آن امر فلانى را محكوم كرد،- برأيه: در رأى خود استبداد كرد،- بامره: كار خود را بدون مشورت با كسى انجام داد.
=افتاق-
افتياقا [فوق] الرجل: آن مرد فقير شد.
=افتأت-
افتئاتا [فأت] برأيه: در رأى خود استبداد كرد،- علي الباطل: بر
من بهتان زد.
=افتئت-
[فأت]: ناگهان مرد.
=افتأل-
افتئالا [فأل] به: به آن چيز فال خوب زد. اين واژه ضد (تشاءم) است.
=الافتتاح-
[فتح]: مص؛ «افتتاح الجلسة»:
سر آغاز جلسه، گشايش جلسه ى رسمى.
=الافتتاحي-
[فتح]: منسوب به (الافتتاح) است؛ «المقال الافتتاحي»: آغاز
سخنراني، سر مقاله ى روزنامه يا مجله.
=الافتتاحية-
سر مقاله ى روزنامه.
=افتتح-
افتتاحا [فتح] الأبواب: در بها را باز كرد،- البلاد: كشور
گشائى كرد،- الأمر بكذا: كار را با آن چيز آغاز كرد.
=افتتن-
افتتانا [فتن]: آن مرد دچار فتنه اى شد كه مال وخرد او را برد،
در فتنه افتاد،- ه: او را به فتنه انداخت،- فى دينه: از دين خود برگشت.
=افتجأ-
افتجاء [فجأ] الرجل: ناگهان بر آن مرد آمد.
=افتجر-
افتجارا [فجر] في الكلام: سخن را بى آنكه از كسى شنيده باشد
جعل واختراع كرد.
=افتحص-
افتحاصا [فحص] عنه: درباره او بحث وجستجو كرد.
=أفتخ-
إفتاخا [فتخ] الرجل: آن مرد خسته ودرمانده شد.
=افتخ-
افتخاخا [فخ] النائم: در خواب خرخر كرد.
=الأفتخ-
[فتخ]: آنكه بند انگشتانش سست ونرم وناتوان باشد؛ «رجل افتخ الطرف»:
مرد سست نگاه.
=افتخر-
افتخارا [فخر]: مترادف (فخر) است.
=افتدى-
افتداء [فدي] به: او را باز خريد كرد،- منه بكذا: او را در
برابر مال يا چيزى رهائى داد،- ت المرأة نفسها من زوجها: آن زن به شوهر خود مالى داد تا از او رها شود وطلاق بگيرد.
=أفتر-
إفتارا [فتر]: پلكهاى چشم او ناتوان ونگاهش شكسته شد،- ه الداء او السكر:
بيمارى يا مستى او را ناتوان كرد.
=افتر-
افترارا [فر] البرق: برق درخشيد،- الرجل: آن مرد خنده زيبائى
كرد،- الشي ء: آن چيز را به درون بينى كشيد.
=افترى-
افتراء [فرو] الفرو: پوستين در بر كرد.
=افترى-
افتراء [فري] عليه الكذب: دروغ بر او بست،- عليه: بر او تعدى
كرد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.
=الافتراض-
[فرض]: مص،- عند المنطقيين:
روش عكس قضاياى منطقى است.
=افترز-
افترازا [فرز] الأمر: آن امر را حل وفصل كرد.
=افترس-
افتراسا [فرس] الأسد فريسته: شير گردن شكار خود را گرفت وخرد
كرد، شكار كرد.
=افترش-
افتراشا [فرش] الشي ء: آن چيز گسترده شد،- الشي ء: آن چيز را لگدمال كرد،- الثوب ونحوه: جامه ومانند آنرا بگونه ى فرش گسترد،- ذراعيه: دو بازوى خود را همچون فرش پهن كرد،- الرجل:
آن مرد را بر زمين افكند،- الطريق: راه را پيمود،- إثر فلان:
بدنبال اثر فلانى رفت،- ت الشجة الدماغ: استخوان سر را شكافت ولى خرد نكرد،- المال: آن مال را غصب كرد،- عرضه: به آب رو وناموس وى تجاوز كرد.
=افترص-
افتراصا [فرص] الفرصة: فرصت را غنيمت شمرد.
=افترض-
افتراضا [فرض]: فرض كرد، انديشه ى خود را براى مسأله اى بكار گرفت،- الله الأحكام على عباده: خداوند احكام را بر بندگان خود واجب گردانيد،- الجند: سربازان حقوق وپاداش خود را گرفتند.
Halaman 104