क़ामूस अरबी फ़ारसी
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
शैलियों
=أعصم-
إعصاما [عصم] من الشر: از شر وبدى دورى كرد،- به: همراه وملازم
او شد،- بالفرس: يال اسب را گرفت،- القربة: دهانه مشك را با رسن بست.
=الأعصم-
م عصماء، ج عصم [عصم] من الظباء:
آهو كه دستش سفيد وساير اندامش سرخ يا سياه باشد.
=اعصوصب-
اعصيصابا [عصب] الشر: شر سخت شد،- القوم: آن قوم گرد هم آمدند
وچند گروه شدند.
=أعض-
إعضاضا [عض] ه الشي ء: او را وادار كرد تا آن چيز را بگزد،- ت
البئر: آن چاه عميق وگود شد.
=أعضب-
إعضابا [عضب] الناقة ونحوها: گوش ماده شتر ومانند آنرا پاره كرد.
=الأعضب-
م عضباء، ج عضب [عضب]: آنكه برادرى ندارد، آنكه يار وياورى
ندارد، بريده گوش، شكسته شاخ.
=الأعضد-
[عضد]: آنكه بازويش باريك است، آنكه يكى از دو بازويش كوتاه است.
=أعضل-
إعضالا [عضل] الأمر: امر پيچيده ودشوار شد،- ت المرأة ونحوها
من الحيوان بولدها: آن زن يا آن ماده حيوان سخت زا شد،- به الأمر: آن كار او را درمانده وبيچاره كرد،- الأمر فلانا: آن كار فلانى را خسته ودرمانده كرد،- الداء الأطباء: آن بيمارى پزشكان را خسته كرد.
=أعضه-
إعضاها [عضه]: دروغ گفت وبهتان زد.
=أعطى-
إعطاء [عطو] ه الشي ء: آن چيز را به او داد،- البعير أو-
البعير بيده: شتر رام شد.
=أعطب-
إعطابا [عطب] ه: او را هلاك ونابود كرد.
=أعطش-
إعطاشا [عطش] ه: او را تشنه كرد،- الرجل: دام وستور آن مرد
تشنه شدند.
=أعطن-
إعطانا [عطن] الإبل: شتران را پس از ورود به آب ونوشيدن آرامش
داد تا دوباره برگردند وآب بنوشند.
=أعظم-
إعظاما [عظم] الأمر: آن كار بزرگ شد،- الشي ء: آن چيز را بزرگ
كرد، آن را بزرگ شمرد،- الكلب عظما: به سگ استخوان خورانيد.
=الأعظم-
ج أعاظم [عظم]: افعل التفضيل است؛ «الحبر الأعظم»: پاپ كه بزرگ
مسيحيان است؛ «السواد الأعظم»: بيشترين افراد ملت.
=أعف-
إعفافا [عف] الله فلانا: خداوند فلانى را پاكدامن وپارسا كند.
=أعفى-
إعفاء [عفو] ه من الأمر: او را از آن امر تبرئه كرد،- زيدا
بحقه: حق زيد را پرداخت،- الله فلانا: خداوند فلاني را شفا دهد،- المريض: آن بيمار بهبود وشفا يافت،- الرجل: ثروت آن مرد بسيار وبى نياز شد، بازمانده دارائى خود را انفاق كرد،- الرجل: به آن مرد عطا كرد وبخشيد،- الشعر: موى را رها كرد تا انبوه وبلند شد.
=الأعفر-
م عفراء، ج عفر [عفر]: آنچه كه بر روى آن خاك ريخته شده باشد،- (ح):
گونه اى از آهوان كه در دويدن سست وناتوان باشند.
=أعفص-
إعفاصا [عفص] الحبر: در مركب مازو ريخت.
=أعفن-
إعفانا [عفن] الشي ء: آن چيز را گنديده يافت.
=أعق-
إعقاقا [عق] فلان: فلانى نافرمانى كرد،- الكرم: درخت انگور از
خود نهال نو بر آورد،- ت الفرس: اسب آبستن شد.
=الأعق-
[عق]: عاق، نافرمان.
=الأعقاب-
[عقب]: جمع (عقب وعقب) است؛ «اعقاب الأمور»: پايان امر ويا
كارها؛ «فى اعقابه»: بيدرنگ وپس از آن؛ «رجعوا على اعقابهم»: از جائيكه آمده بودند برگشتند.
=أعقب-
إعقابا [عقب] ه: جانشين وى شد،- فلان: فلانى در گذشت وفرزندى بجاى گذارد،- ه فى الراحلة: با او در سوار شدن بر ستور به نوبت پرداخت،- ه: به او پاداش نيك داد؛ «اعقبت الرجل»: آن مرد را پاداش نيك دادم؛ «عاقبته»: او را كيفر دادم؛ «العاقبة»: پاداش نيك؛ «العقاب»:
كيفر ومجازات،- الأمر: پايان آن كار خوب بود،- الرجل: از كار بد به كار نيك پرداخت،- ت الأرض: زمين پس از چريده شدن دوباره سبزه وگياه بر آورد .
=أعقب-
[عقب] عزه ذلا: عزت وى به خوارى تبديل شد.
=أعقد-
إعقادا [عقد] الدبس ونحوه: شيره يا مانند آنرا جوشانيد تا سفت
وغليظ شد.
=الأعقد-
م عقداء ج عقد [عقد]: آنكه در زبانش لكنت وگرفتگى باشد، آنچه
كه گره داشته باشد، سگ يا گرگ پيچيده دم.
=أعقر-
إعقارا [عقر] الله المرأة: خداوند آن زن را نازا كند،- ه: او
را به شگفتى انداخت.
=الأعقف-
م عقفاء، ج عقف [عقف]: آنچه كه خميده وكج باشد.
=أعقل-
إعقالا [عقل] ه: او را خردمند يافت،- الرجل: بر آن مرد زكات
يكسال واجب شد.
=أعقم-
إعقاما [عقم] الله المرأة: خداوند آن زن را عقيم ونازا كند.
=أعكى-
إعكاء [عكي]: مرد،- ه: آنرا سخت بست.
=الأعكى-
م عكواء، ج عكو [عكو]: آنكه بسيار درشت باشد، آنكه دو پهلوى
سفت وسخت داشته باشد.
=الأعكب-
[عكب]: اسم جمع است براى (العنكبوت)،- م عكباء، ج عكب: آنكه
انگشتان پايش بهم نزديك وبر روى هم افتند.
=أعكر-
إعكارا [عكر] الليل: تاريكى شب بسيار شد،- الماء: آب را كدر وگل آلود
पृष्ठ 97