क़ामूस अरबी फ़ारसी
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
शैलियों
=الأرصاد-
جمع (الرصد) است؛ «الأرصاد الجوية»: روشهاى علمى آموزش
هواشناسى.
=أرصد-
إرصادا [رصد] الرقيب: ديده بان را به ديده بانى راه برگزيد،-
الحساب: به حساب رسيدگى وآنرا آماده كرد،- له شيئا: چيزى را براى او آماده كرد؛ «ارصد مبلغا من المال لكذا»: مبلغى پول براى آن كار اختصاص داد،- له خيرا او شرا: او را چه از نظر خير يا شر پاداش داد.
=أرصن-
إرصانا [رصن] ه: آن چيز را كامل واستوار كرد.
=أرض-
- أرضا المكان: زمين پر گياه وسبزه وزيبا شد.
=أرض-
- أرضا ت الخشبة: چوب را موريانه خورد.
=أرض-
- أراضة المكان: آن زمين پر گياه وسبزه وزيبا شد.
=أرض-
إرضاضا [رض]: شير وخرما خورد ودر نتيجه سنگين ولخت شد، به سختى
دويد،- التعب العرق: خستگى عرق تن او را روان ساخت،- فى الأرض: در زمين به سفر پرداخت.
=الأرض-
ج أرضون وأراض: كره زمين، «اتانا ابن ارض»: بيگانه يا غريبى بما رسيد كه پدر ومادرش شناخته نيستند؛ «ارض النعل»:
تخت كفش يا كف سم ستوران يا آنچه كه بر زمين كشيده شود.
=الأرض-
[رض]: مرد نشسته كه از جاى برنخيزد.
=أرضى-
إرضاء [رضو] الرجل: آن مرد را راضى وخشنود كرد.
=أرضب-
إرضابا [رضب] ت السماء: آسمان باريد،- المطر: باران پياپى فرود آمد.
=الأرضة-
ج أرض (ح): موريانه.
=أرضخ-
إرضاخا [رضخ] للرجل: به آن مرد كمى از بسيار را بخشيد.
=أرضع-
إرضاعا [رضع] ه: او را شير داد،- ت المرأة: آن زن كودكى دارد
كه شير مى خورد.
=الأرضي-
[أرض]: منسوب به (الأرض) است، آنچه كه در زير زمين باشد.
=الأرضي شوكي-
(ن): كنگر، كنگر فرنگى، نام ديگر آن (الخرشوف) است.
=الأرطماسيا-
أو الشيح (ن): گياهى است از تيره مركبات گل لوله اى كه در
مناطق بيابانى روئيده مى شود.
=أرطب-
إرطابا [رطب] البسر: خرما رطب شد،- النخل: هنگام رطب درخت
رسيد،- القوم: نخلهاى آن قوم رطب داد،- ت الأرض: رطب آن زمين بسيار شد،- الثوب ونحوه: جامه يا مانند آن را خيس كرد.
=أرطل-
إرطالا [رطل] الرجل: گوشهاى آن مرد گسترده وفراخ شد.
=الأرطنسيا-
(ن): گل ادريسى يا گل ژاپنى كه داراى گلهاى سفيد يا گلى رنگ است.
=أرعى-
إرعاء [رعي] الماشية: ستور را چرانيد،- المكان: آن جاى را
چراگاه كرد،- ت الأرض: گياهان آن زمين بسيار شد،- الله الماشية: خداوند براى چريدن ستور علف رويانيد،- عليه: نسبت به او مهربانى ودلسوزى كرد،- ه سمعه: به سخنان او گوش داد.
=أرعد-
إرعادا [رعد] الرجل: آن مرد دچار رعد شد، صداى رعد را شنيد،- ه الخوف: از ترس لرزه بر اندامش افتاد، او را لرزانيد،- زيدا: زيد را تهديد كرد وبراى او خط ونشان كشيد.
=أرعد-
[رعد]: لرزيد.
=أرعش-
إرعاشا [رعش] ه: او را ناتوان كرد.
=الأرعن-
[رعن]: آنكه در سخن بى پروا باشد، آنكه داراى بينى دراز است،
كوهى كه داراى دماغه هاى بلند باشد.
=ارعوى-
ارعواء [رعو] عن الجهل: از نادانى دست برداشت، بازگشت؛ «ارعوى عن غيه»:
از انحراف وسرپيچى كه داشت بازگشت.
=أرغى-
إرغاء [رغو] اللبن ونحوه: آن شير كف برآورد،- ه: او را خوار
وزبون كرد؛ «ارغى الرجل وأزبد»: از خشم فرياد كشيد وتهديد كرد.
=أرغد-
إرغادا [رغد] القوم: آن قوم در فراخ زندگى وفراوانى قرار گرفتند،- الله عيشه:
خداوند زندگى او را فراخ كرد،- القوم مواشيهم: آن قوم ستوران
خود را براى چريدن آزاد گذاردند.
=الأرغل-
(مو): از ابزار موسيقى شرقى كه عبارت از دو قطعه ناى به هم
پيوسته است وداراى سوراخهائى مى باشند كه با انگشتان بر آن مى نوازند وآهنگهاى غم انگيز از آن برمىيد.
=أرغم-
إرغاما [رغم] ه: او را زبون كرد، او را به خشم درآورد، او را
به انجام كارى ناپسنديده وادار كرد،- الله انفه: خدا او را خوار كند،- ه الذل: خوارى او را افتاده كرد،- اهله: خانواده خود را با بى ميلى ترك كرد،- اللقمة من فيه: لقمه را از دهان خود بر خاك افكند،- ت الغنم او الظباء: آب بينى گوسفندان يا آهوان روان شد.
=الأرغن-
(مو): از ابزار موسيقى است، ارگ، ارغنون- اين كلمه يونانى است.
=الأرغنون-
### || (مو): مرادف (الأرغن) است.
=أرفاغ-
[رفغ] الناس: مردم فرومايه وپست.
=أرف-
إرفافا [رف] ت الدجاجة على بيضها:
مرغ بالهاى خود را بر روى تخمهايش گسترانيد.
=أرفأ-
إرفاء [رفأ] اليه: به او نزديك شد وپناه برد،- الشي ء اليه: آن
چيز را به او نزديك كرد،- ت السفينة: كشتى به ساحل نزديك شد.
=ارفت-
ارفتاتا [رفت]: شكسته وكوبيده شد،- الحبل: ريسمان پاره شد،- العظم:
استخوان خرد وريز ريز شد.
=أرفخ-
إرفاخا [رفخ] العجين: رنگ خمير تغيير كرد وترش شد. اين تعبير در زبان متداول رايج است.
पृष्ठ 44