क़ामूस अरबी फ़ारसी
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
शैलियों
كرد.
=اختزن-
اختزانا [خزن] المال: مال را ذخيره كرد،- السر: راز را پنهان
كرد،- اللسان: او را از سخن گفتن بازداشت.
=اختشع-
اختشاعا [خشع] له: به او فروتنى كرد وسر فرود آورد.
=اختص-
اختصاصا [خص]: بى چيز وبينوا شد،- بالشي ء: در آن چيز بى همتا
شد،- ه بالشي ء: او را به آن چيز ويژه گى واختصاص داد،- الشي ء لنفسه: آن چيز را بخود اختصاص داد، در آن چيز منحصر بفرد شد. اين تعبير را نيز باين گونه «اختص به نفسه» بكار مى برند.
=الاختصار-
[خصر]: اختصار، ايجاز، خلاصه؛ «باختصار وبالاختصار» و«على وجه
الاختصار»: بطور خلاصه،- (ع ح): تبديل كسر به كسرى مساوى وكوچكتر.
=الاختصاص-
[خص]: مص، روى آوردن به رشته اى از علوم وصنعت،- ج اختصاصات:
صلاحيت، خبرگى؛ «ذو أو ذات الاختصاص»:
آنكه در كارى اختصاص داشته باشد؛ «دائرة الاختصاص»: اداره ويژه بكارى.
=الاختصاصي-
ج اختصاصيون [خص]:
متخصص در رشته اى از علوم.
=اختصر-
اختصارا [خصر] الكلام: سخن را كوتاه وخلاصه كرد،- الطريق:
نزديكترين راه را پيمود،- فى الشي ء: اشياء زائد آن چيز را حذف كرد،- بالعصا: بر عصا در راه رفتن خود تكيه زد،- الرجل: آن مرد دست خود را بر كمر نهاد.
=اختصف-
اختصافا [خصف]: در راه رفتن شتاب كرد.
=اختصم-
اختصاما [خصم] القوم: آنها با يكديگر زد وخورد كردند.
=اختضب-
اختضابا [خضب] بالحناء: حنا بست
اختضر-
اختضارا [خضر] الفاكهة: ميوه كال خورد،- العشب: گياه سبز را چيد.
=اختضر-
[خضر]: در جوانى مرد،- الشي ء:
آن چيز را تازه ورسيده گرفت.
=اختضع-
اختضاعا [خضع]: فروتنى كرد،- الصقر: شاهين براى فرود آمدن سر
خود را پائين آورد،- فى سيره: در راه رفتن شتاب كرد.
=اختضم-
اختضاما [خضم] الشي ء: آن چيز را بريد.
=اختط-
اختطاطا [خط] الوجه أو غيره: در چهره يا جز آن خطوطى پديد آمد،- الأرض او الدار: براى زمين يا خانه حدودى تعيين كرد،- خطة: خطه يا محدوده اى را براى خود در نظر گرفت واعلام كرد،- الغلام:
پشت لب آن پسر موى درآمد.
=اختطى-
اختطاء [خطو] ه الى كذا: بر او در امرى سبقت گرفت.
=اختطب-
اختطابا [خطب] الفتاة: آن دختر را خواستگارى كرد،- القوم
فلانا: از فلانى خواستند تا از آن قوم دخترى به ازدواج خود درآورد،- على المنبر: بر روى منبر سخنرانى كرد.
=اختطف-
اختطافا [خطف] الشي ء: آن چيز را ربود، گرفت.
=اختطم-
اختطاما [خطم] الخطام: مهار را بر بينى شتر بست.
=اختفى-
اختفاء [خفي]: پنهان شد، ناپديد شد،- الشي ء: آن چيز را بدست
آورد وآشكار ساخت،- البئر: چاه را كند.
=اختفق-
اختفاقا [خفق] العلم او السراب: پرچم يا سراب جنبيد وبحركت درآمد.
=اختل-
اختلالا [خل] عقله: خرد او مختل وديوانه شد،- الأمر: آن كار
سست وتباه شد،- توازنه: توازن خود را از دست داد،- لحمه: گوشت بدن او از فرط لاغرى كم شد،- الرجل: آن مرد سركه ساخت،- العصير: آب ميوه سركه شد،- العصير: آب ميوه را سركه كرد،- اليه: به او نيازمند شد.
=اختلى-
اختلاء [خلو]: منفرد وگوشه نشين شد، تنها در گوشه اى بسر برد،- العشب:
گياه را چيد.
=الاختلاجة-
[خلج]: لرزش، رعشه، تكان خوردن عضوى از اندام انسان.
=الاختلاس-
[خلس]: مص، دزدى فريبكارانه، ربودن با حيله گرى.
=الاختلاف-
[خلف] مص، تنوع؛ «المواطنون على اختلاف مذاهبهم واحزابهم»:
هموطنان با اختلاف روشها وعقايد خود؛ «الفواكه على اختلافها»: ميوه ها به گونه هاى مختلف ومتنوع.
=اختلب-
اختلابا [خلب] ه: او را با زبان خوش وسخن نغز فريب داد.
=اختلج-
اختلاجا [خلج]: آن چيز جنبيد وتكان خورد،- ت العين: مژه هاى چشم با حركتى اضطرارى تكان خورد،- الشي ء فى صدره: چيزى در دل او خطور كرد،- الشي ء:
آن چيز را بسوى خود كشانيد،- الولد: بچه را از شير گرفت.
=اختلج-
[خلج] من بينهم: از ميان آنها رفت ومرد.
=اختلس-
اختلاسا [خلس] الشي ء: مرادف (خلسه) است،- النظر: بطور پنهانى
نگاه كرد،- الخطى: گامهاى آرام وپنهانى برداشت،- القارئ الحركة: خواننده حركت حرف را بطور كامل اداء نكرد. در مقابل اين كلمه (الإشباع) بكار مى رود وآن عبارت از اداى حركت مد حرف است.
=اختلط-
اختلاطا [خلط]: آن چيز درهم آميخته شد،- الظلام: تاريكى شب
درهم آميخته شد،- الرجل: خرد آن مرد تباه شد.
=اختلع-
اختلاعا [خلع] الشي ء: آن چيز را بر كند،- ت المرأة من زوجها:
آن زن پول يا مالى به شوهر خود داد تا او را طلاق دهد كه هرگاه چنين كارى انجام شود آن را (الخلع) نامند،- القوم الرجل: آن قوم مال ودارائى آن مرد را گرفتند.
=اختلف-
اختلافا [خلف] ه: جانشين او شد، او را جانشين خود كرد، او را
از پشت گرفت،- القوم: آن قوم با هم اختلاف پيدا كردند. اين كلمه ضد (اتفق) است،- الى المكان: به آن مكان رفت وآمد كرد.
=اختلق-
اختلافا [خلق] الكذب: به سخن دروغ پرداخت وافترا زد.
=أختم-
إختاما [ختم] الكتاب: كتاب به پايان
पृष्ठ 28