225

क़ामूस अरबी फ़ारसी

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

शैलियों

=تزعزع-

تزعزعا [زعزع]: تكان سخت خورد ولق شد؛ «لا يتزعزع»: ثابت

واستوار وپا برجاست.

=تزعفر-

تزعفرا [زعفر]: خوشبو وآميخته با زعفران شد.

=تزعم-

تزعما [زعم]: دروغ ودلنگ گفت،- القوم على الأمر: آن قوم بر سر

امرى كه راست ودروغ آن معلوم نباشد گفتگو كردند،- القوم: مهتر ورهبر آن قوم شد،- حزبا او نحوه: رئيس حزب يا مانند آن شد.

=تزفر-

تزفرا [زفر]: گوشت وشير خورد- اين واژه سريانى است-

تزقف-

تزقفا [زقف] اللقمة: لقمه را بلعيد.

=تزقم-

تزقما [زقم]: آن چيز را با شتاب خورد،- اللبن: در خوردن شير

زياده روى كرد.

=تزكى-

تزكيا [زكو]: صدقه داد، پاكيزه شد،- الشي ء: آن چيز رشد ونمو كرد .

=تزكر-

تزكرا [زكر] الإناء: آن ظرف يا جام پر شد.

=تزكزك-

تزكزكا [زكزك]: مطاوع (زكزك) است او را قلقلك داد ونيشگون گرفت واو خنديد. اين واژه در زبان متداول رايج است-

التزكية-

[زكو]: مص، زكات؛ «تزكية الشهود»: تزكيه وتعديل گواهان؛ «فاز

بالتزكية»: بدون رقيب پيروز شد. اين تعبير معمولا براى برنده شدن نمايندگى مجلس گفته مى شود.

=تزلج-

تزلجا [زلج]: ليز خورد،- على الجليد وغيره: بر روى يخ وجز آن

بازى اسكى كرد.

=التزلج-

[زلج]: مص،- المائي: اسكى بازى بر روى اب.

=تزلحف-

تزلحفا [زلحف]: دور شد.

=تزلزل-

تزلزلا [زلزل] ت الأرض: زمين لرزيد،- ت نفسه: جان او بهنگام

مرگ در سينه تكان خورد.

=تزلف-

تزلفا [زلف]: به پيش رفت ونزديك شد،- الى فلان: به فلانى تملق

وچاپلوسى كرد.

=تزلق-

تزلقا [زلق]: خود را آرايش وزيبا كرد تا چهره اش برافروخته باشد.

=تزمت-

تزمتا [زمت]: بزرگوار وبا وقار شد.

=تزمجر-

تزمجرا [زمجر] الأسد: شير پياپي غريد.

=تزمخر-

تزمخرا [زمخر] النمر: پلنگ خشمگين شد ونعره كشيد.

=تزمزم-

تزمزما [زمزم] الجمل: شتر بانگ كرد،- به شفتاه: دو لب شتر جنبيد.

=تزمل-

تزملا [زمل] بثوبه: خود را در جامه اش پيچيد.

=تزند-

تزندا [زند]: خشمگين شد، پاسخ دادن بر او سخت شد،- فى امر كذا:

درباره ى فلان امر خسته وگرفته شد.

=تزندق-

تزندقا [زندق]: زنديق شد؛ «من تمنطق تزندق»: آنكه علم منطق

آموزد گرايش به زنديقى كند زيرا علم منطق باعث فساد عقايد دينى مى گردد.

=تزنر-

تزنرا [زنر]: آن مرد زنار بر خود آويخت،- الشي ء: آن چيز نرم

وباريك شد.

=تزهد-

تزهدا [زهد]: آن مرد زاهد وپارسا شد.

=تزوى-

تزويا [زوي]: آن چيز ترنجيده ودرهم كشيده شد، گوشه گير شد.

=تزوج-

تزوجا [زوج] امرأة وبامرأة: زن گرفت،- فى قوم: از آن قوم زن

گرفت وازدواج كرد.

=تزود-

تزودا [زود]: توشه گرفت،- بكذا: به آن چيز خود را مجهز كرد،

آنچه كه ضرورى وسودمند بود براى خود گرفت.

=تزور-

تزورا [زور ]: دروغ گفت، آن چيز را براى خود آراست.

=التزوير-

[زور]: مص، گمراه كردن، تزوير كردن، چيزى را بدلى وتقليدى

ساختن كه به سازنده يا مخترع اصلى آن زيان رساند.

=تزيا-

تزييا [زي]: جامه ولباس پوشيد،- بزي القوم: همانند آن قوم جامه پوشيد.

=تزيد-

تزيدا [زيد] السعر: بها گران شد،- فى الشي ء: با تكلف آن چيز

را گرانقيمت كرد،- الرجل فى حديثه: آن مرد در سخن خود گزافه گوئى كرد.

=تزيغ-

تزيغا [زيغ]: آرايش وخودنمائى كرد.

=تزيف-

تزيفا [زيف] ت الدراهم: درهمها ناسره وتقلبي شد.

=تزيق-

تزيقا [زيق] ت المرأة: آن زن آرايش كرد وسرمه كشيد.

=تزين-

تزينا [زين]: مطاوع (زين) است.

=التزيين-

[زين]: مص، فن آرايش است.

آرايشگرى.

=تساءل-

تساؤلا [سأل] القوم: آن قوم از يكديگر پرسش كردند.

=تساب-

تسابا [سب] الرجلان: آن دو مرد به يكديگر دشنام دادند.

=تسابى-

تسابيا [سبي] القوم: بعضى از آن قوم بعضى را اسير كردند.

=تسابق-

تسابقا [سبق] القوم: آن قوم با هم مسابقه دادند.

=تساجل-

تساجلا [سجل] الرجلان: آن دو مرد با هم مبارزه كردند.

=تساجم-

تساجما [سجم] ت الدموع: اشكها روان شد.

=تساحق-

تساحقا [سحق] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را لگدمال كردند.

=تساخى-

تساخيا [سخو]: با تكلف سخاوت وبخشندگى كرد.

=تسار-

تسارا [سر]: القوم: آن قوم با هم راز گفتند ويكديگر را به رازى

آگاه ساختند.

=تساع-

نه تا نه تا؛ «جاء القوم تساع»: آن قوم نه نفر نه نفر آمدند.

=التساعي-

نه گانه.

=التساعية-

نماز مسيحيان است كه در ظرف نه روز بر پا مى شود.

=تسافه-

تسافها [سفه] علينا: بر ما تجاهل كرد، خود را بنادانى زد.

=تساقى-

تساقيا [سقي] الرجلان: آن دو مرد يكديگر را نوشانيدند.

=تساقط-

تساقطا [سقط] الشي ء: آن چيز

पृष्ठ 226