क़ामूस अरबी फ़ारसी
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
शैलियों
افتاد،- ت الدابة: دست وپاى ستور در ريسمان افتاد.
=تحت-
ج تحوت: ظرف مكان بمعناى زير است، اين واژه ضد (فوق) است ومعمولا اضافه مى شود وهرگاه از اضافه قطع شود مبنى بر ضم خواهد شد مانند «جاء من تحت»؛ «تحت التجربة»: زير آزمايش است «تحت التحضير»: در شرف آماده شدن است؛ «تحت الحفظ»: زير نظر؛ «تحت السلاح»:
آماده ى جنگ با افزار جنگى؛ «تحت اشراف»: با رعايت؛ «تحت
تصرفه»: زير امر واشاره ى او؛ «تحت الطبع»: زير چاپ؛ «تحت عنوان كذا»: با عنوان ونشانه ى فلان؛ «تحت يده»: در حوزه ودسترس وى است.
=التحتاني -
نسبت به (التحت) است؛ «الملابس التحتانية»: لباسهاى زير ساير
جامه ها.
=تحتم-
تحتما [حتم] الشي ء على نفسه: آن چيز را بر خود حتمى ولازم كرد.
=تحثر-
تحثرا [حثر] النخل: ميوه ى نخل آشكار شد.
=تحجب-
تحجبا [حجب]: پنهان شد، در پس پرده رفت.
=تحجر-
تحجرا [حجر]: بسان سنگ شد،- الرجل: آن مرد اطاقى براى خود
گرفت،- على فلان: بر او سخت گرفت، او را محروم كرد.
=تحجل-
تحجلا [حجل] الفرس: دست وپاى اسب سفيد شد.
=تحجن-
تحجنا [حجن] العود: چوب كج وخميده شد.
=التحجيل-
[حجل]: سفيدى در پاى اسب.
=تحدى-
تحديا [حدي] ه: با او مسابقه داد وبر او چيره شد؛ «تحدى خصمه»: از دشمن خود خواست تا با وى مسابقه دهد،- فلانا:
به فلانى اخطار كرد تا در آن كار جرأت ودليرى نكند زيرا
توانائى آن را ندارد،- الموت: آهنگ مرگ كرد.
=تحدب-
تحدبا [حدب]: آن مرد گوژپشت شد، ت المرأة: آن زن پس از مرگ
شوهرش ازدواج نكرد وبا فرزندانش روز گذرانيد،- عليه: بر او مهربانى كرد،- به: به آن چيز آويخت ودل بست.
=تحدث-
تحدثا [حدث] بالشي ء وعن الشي ء:
از آن چيز سخن گفت وخبر داد،- الى فلان: با فلانى مذاكره كرد.
=تحدد-
تحددا [حد] بهم: به آنها تعرض كرد.
=تحدر-
تحدرا [حدر]: فرود آمد، پائين آمد.
=تحدس-
تحدسا [حدس] الأخبار وعن الأخبار:
براى بدست آوردن خبر كوشيد تا آنرا مخفيانه بداند.
=تحدم-
تحدما [حدم] الرجل: از فرط خشم آتش گرفت.
=التحديد-
مص، تعيين؛ «على التحديد» أو «على وجه التحديد»: بطور دقيق،
بطور واقع.
=تحذر-
تحذرا [حذر] منه: از او بر حذر شد.
=تحذق-
تحذقا [حذق]: حاذق شد،- عليه:
مهارت آشكار كرد.
=تحذلق-
تحذلقا [حذلق]: مدعى مهارت شد؛ «انه يتحذلق فى كلامه»: در سخن
خود ظرافت ومهارت بكار مى برد.
=تحرى-
تحريا [حري]: آنچه را كه شايسته تر باشد خواست يا شايسته تر آن
دو امر را برگزيد،- الأمر: آن كار را طلب كرد وبرترى داد،- عنه: درباره ى او تحقيق وبررسى كرد.
=تحرج-
تحرجا [حرج]: از گناه دورى نمود.
=تحرر-
تحررا [حر] العبد: آن بنده آزاد شد.
=تحرز-
تحرزا [حرز] منه: از آن پرهيز كرد وخود را نگهداشت.
=تحرس-
تحرسا [حرس] منه: از او خود را محافظت كرد.
=تحرش-
تحرشا [حرش] الضب وبالضب:
سوسمار را شكار كرد،- به: او را ترسانيد، به او تعرض كرد تا وي
را برانگيزد.
=تحرص-
تحرصا [حرص]: تظاهر به آزمندى كرد، بدنبال بدست آوردن فرصت شد.
=تحرف-
تحرفا [حرف] لعياله: براى خانواده ى خود از هر شغلى استفاده
كرد،- عنه: از آن برگشت وعدول كرد.
=تحرق-
تحرقا [حرق]: آتش او را سوزانيد؛ «تحرق شوقا»: شوق بسيار او را
فرا گرفت، از بسيارى شوق آب شد.
=تحرك-
تحركا [حرك]: تكان خورد. اين واژه ضد (سكن) است.
=تحركش-
تحركشا به: به او معترض شد. اين واژه در زبان متداول رايج است.
=تحرم-
تحرما [حرم] به: با او معاشرت كرد وحرمت يكديگر را
نگاهداشتند،- منه بحرمة: از صحبت وحمايت او برخوردار شد.
=التحري-
[حري]: مص،- ج تحريات:
پژوهش، بحث، تحقيق؛ «رجال التحري»:
مأمورين آگاهى شهربانى كه بدنبال كشف جرم ومجرم مى باشند؛
«شرطة التحري»: پليس تحقيق وآگاهى؛ «مصلحة التحري»: سازمان پليس مخفى.
=التحريج-
[حرج]: كاشت درختان جنگلى، جنگل كارى مصنوعي.
=التحرير-
[حر]: آزاد كردن بنده، رهائى از اشغال بيگانه، نوشتن؛ «رئيس التحرير»:
سردبير روزنامه يا مجله؛ «ادارة التحرير»:
دفتر روزنامه يا مجله،- ج تحارير: نامه، رساله، كتاب.
=تحزى-
تحزيا [حزو]: پيشگوئى كرد، از غيب خبر داد،- الشي ء: آن چيز را
تخمين زد.
=تحزب-
تحزبا [حزب] القوم: آن قوم به دور هم جمع شدند،- لفلان: به او
گرويد ودر يارى وى كوشيد.
=تحزز-
تحززا [حز] العود: اين واژه مطاوع (حزه) است.
=تحزم-
تحزما [حزم]: كمر خود را با ريسمان يا مانند آن بست.
=تحزن-
تحزنا [حزن]: اندوهگين شد،- عليه ولأمره: بر او واندوه وى غمين شد.
पृष्ठ 212