क़ामूस अरबी फ़ारसी
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
शैलियों
دورانديشى كرد،- الرجل: آن مرد درباره امور خود با دورانديشى
احتياط كرد،- على الشي ء: از آن چيز نگهدارى نمود،- لنفسه: در كار خود احتياط كرد.
=احتاق-
احتياقا [حيق] على الشي ء: بر آن چيز احتياط ودورانديشى كرد.
=احتال-
احتياكا [حيك] بثوبه: جامه را بر خود پيچيد.
=احتال-
احتيالا [حول]: درباره آن كار چاره جوئى كرد،- بالدين: بدهى را
بر ذمه خود نهاد.
=احتبى-
احتباء [حبو]: هر دو ساق پاى خود را با عمامه يا دستار به پشت
خود بست،- بالثوب: جامه را بر خود پيچيد.
=الاحتباس-
مص؛ «احتباس البول»: بند آمدن بول، خارج نشدن بول از مجراى خود.
=احتبس-
احتباسا [حبس] ه: او را بازداشت كرد،- الرجل: آن مرد زندانى شد،- الرجل:
آن مرد را همنشين خود كرد،- الشي ء: آن چيز را ويژه خود قرار
داد،- في الكلام: از سخن گفتن باز ايستاد،- على كذا: خود را براى آن چيز وقف كرد.
=احتبش-
احتباشا [حبش] الشي ء: آن چيز را گردآورى وفراهم كرد.
=احتبك-
احتباكا [حبك] الثوب: جامه را محكم بخود پيچيد،- بالإزار: بند
شلوار را محكم بست.
=احتبل-
احتبالا [حبل] ت الدابة: ستور پاهاى خود را در بند فرو برد،-
الصيد: شكار بدام افتاد،- الصيد: شكار را بدام انداخت.
=احتث-
احتثاثا [حث]: او را برانگيخت، برانگيخته شد. اين كلمه مطاوع
(حث) است ولازم ومتعدى است.
=احتج-
احتجاجا [حج]: با دليل وبرهان ادعا كرد،- بالشي ء: آن چيز را
دليل وبرهان خود دانست،- على كذا: نسبت به آن كار اعتراض كرد.
=احتجب-
احتجابا [حجب]: از مردم پنهان شد.
=احتجر-
احتجارا [حجر]: براى خود حجره اى ساخت،- الشي ء: آن چيز را در
حجره اى نهاد،- به: به او پناه برد.
=احتجز-
احتجازا [حجز] الشي ء: آن چيز بهم پيوست،- الشي ء: آن چيز را
در نيفه شلوار خود قرار داد وروى آنرا بست،- بالإزار: بند شلوار خود را بست،- به: از آن خوددارى كرد،- الرجل: آن مرد به كشور حجاز درآمد.
=احتجم-
احتجاما [حجم]: آن مرد خواستار حجامت شد.
=احتجن-
احتجانا [حجن] عليه: او را محجور كرد واز تصرف در مال خود
بازداشت،- المال: مال را نزد خود گرفت واز آن مراقبت كرد، آنچه را كه از آن پراكنده شده بود جمع آورى واصلاح كرد،- الشي ء: آن چيز را با عصاى سر كج بسوى خود كشيد.
=احتد-
احتدادا [حد]: سخت شد،- عليه:
بر او خشمگين شد،- ت السكين: چاقو تيز وبران شد.
=احتدم-
احتداما [حدم] النهار: گرماى روز سخت شد،- ت القدر: ديگ سخت
جوشيد،- الشراب: مى بسيار تند وتيز شد،- الدم: سرخى خون بسيار ومايل به سياهى شد،- الرجل: آن مرد از خشم بسيار برافروخته شد؛ «احتدم غيظا»: از خشم برانگيخته شد.
=احتذى-
احتذاء [حذو]: كفش پوشيد،- مثال فلان وعلى مثاله: از فلانى
پيروى كرد وخود را بسان او درآورد.
=احتذر-
احتذارا [حذر] ه: مرادف (حذره) است.
=الاحترام-
ج احترامات [حرم]: بزرگداشت واحترام.
=احترب-
احترابا [حرب] القوم: آن قوم آتش جنگ را برافروختند.
=احترث-
احتراثا [حرث] المال: مال را بدست آورد،- الدابة: ستور را خسته
وناتوان كرد.
=احترز-
احترازا [حرز] منه: از او پرهيز كرد، خود را از او در جاى امن
محافظت كرد.
=احترس-
احتراسا [حرس] منه: از او پرهيز وخويشتن دارى كرد.
=احترش-
احتراشا [حرش] الضب: سوسمار را شكار كرد،- لعياله: براى
خانواده خود كسب روزى كرد،- الشي ء: آن چيز را جمع آورى كرد،- القوم: آن قوم گرد هم آمدند،- الرجل: آن مرد فريب داد.
=احترص-
احتراصا [حرص] على الشي ء: بر چيزى حرص زد وآنرا ويژه خود قرار
داد وبه كسى نداد.
=احترف-
احترافا [حرف]: براى خود كارى گرفت، چيزى را خواست وحيله بكار
برد،- لأهله: براى خانواده خود كسب معاش كرد.
=احترق-
احتراقا [حرق]: آتش گرفت وسوخت.
=احترم-
احتراما [حرم] ه: او را بزرگداشت وبه وى احترام نهاد،- نفسه:
بزرگى خود را نگهداشت،- الشي ء: او را از آن چيز محروم كرد؛ اين دو معنى در اين تعبير «لا تحترم فتحترم»: كسى را محروم نكن تا محروم از خير نشوى جمع شده است.
=احتز-
احتزازا [حز] ه: آن را بريد،- العود:
آن چوب را بريد.
=احتزم-
احتزاما [حزم]: ميان چيزى را با طناب يا بند بست.
=احتزن-
احتزانا [حزن]: غمگين شد.
=احتس-
احتساسا [حس] الشي ء: آن چيز را لمس كرد، آن چيز را بر كند.
=احتسى-
احتساء [حسو] المرق: شوربا را بتدريج نوشيد،- الطائر الماء:
پرنده آب را با منقار خود برداشت ونوشيد.
=احتسب-
احتسابا [حسب] الأمر: آن امر را به حساب آورد، آن امر را گمان كرد،- عليه الأمر: آن امر را بر او منكر شد،- عند الله خيرا:
آن كار را براى رضاى خدا كرد،- به: به آن چيز بسنده واكتفا كرد،- عنه: از آن
पृष्ठ 20