क़ामूस अरबी फ़ारसी
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
शैलियों
نرم تن وكمى فربه باشد.
=الباضع-
شمشير برنده، آنكه براى فروش كالا حمل كند.
=باطأ-
مباطأة [بطأ] ه: با وى سهل انگارى كرد وكار را به امروز وفردا
كشانيد.
=الباطح-
آنكه بر روى خوابيده باشد.
=باطش-
مباطشة وبطاشا [بطش] ه: هر يك از دو طرف به يكديگر حمله كردند.
=الباطل-
[بطل]: ناحق، باطل، بيهوده، آنكه در راه زندگى با نادانى قدم
بردارد؛ «باطلا»: به ناحق، بيهوده، ملغى شده، غير مشروع،- ج اباطيل: دروغ، شيطان، افسونگر.
=باطن-
مباطنة [بطن] ه: با او راز گفت ودوستى خالصانه كرد.
=الباطن-
ج بواطن: داخل، درون؛ «باطن الكف»: كف دست؛ «باطن القدم»: كف
پا؛ «باطنا»: ضمنا، در باطن، امرى پنهانى، پوشيده وسربسته، ذاتى، جوهرى؛ «في باطن الأمر»: در اصل ودر حقيقت.
=الباطنة-
راز پنهانى، نيت درونى.
=الباطني-
داخلي، درونى؛ «الطب الباطني»: پزشكى بيماريهاى داخلى.
=الباطون-
(ب): بتون، آميخته اى از خاك وماسه وريك وسيمان در ساختمان؛
«الباطون المسلح»: بتون ساختمان كه در آن آهن نيز بكار رفته باشد.
=الباطية-
ج بواط [بطي]: قرابه ى شيشه اى كه آنرا پر از شراب كنند.
=باع-
- بوعا [بوع] الرجل: دست خود را بگونه ى افقى باز كرد، دست خود
را براى دادن عطا باز كرد،- الفرس فى جريه: اسب در دويدن گامهاى خود را بلند برداشت،- الحبل: ريسمان را با (باع) خود يعنى به اندازه ى كشيدن دو دست خود اندازه گيرى كرد، براى كوشنده دست خود را بالا برد.
=باع-
يبيع بيعا ومبيعا [بيع] فلانا كتابا أو من فلان كتابا: كتاب را
به او فروخت وبهايش را دريافت كرد، آنرا از او خريد.
=الباع-
ج أبواع وباعات وبيعان [بوع]: اندازه وفاصله ى كشيدن دو دست؛
«طويل الباع ورحب الباع» مرد بخشنده وتوانا؛ «قصير الباع ضيق الباع»: مرد بخيل وناتوان.
=الباعث-
ج بواعث: علت، سبب، انگيزه.
=الباعثة-
ج بواعث: مترادف (الباعث) است.
=الباعجة-
ج بواعج: پهنه ى دره كه سيل در آن راه افتد.
=باعد-
مباعدة وبعادا [بعد] ه: او را دور كرد.
اين واژه ضد (قرب) است.
=الباعد-
ج بعد: نابود شونده، دور.
=باعل-
مباعلة وبعالا [بعل] القوم قوما: برخى از افراد آن دو گروه از
يكديگر زن گرفته وازدواج كردند.
=الباعوث-
ج بواعيث: نماز روز دوم عيد فصح نزد مسيحيان، نماز طلب باران از خدا.- اين واژه سريانى است-
باغى-
مباغاة وبغاء [بغي] ت الأمة: آن زن زنا كرد، گناه كرد.
=باغت-
مباغتة وبغاتا [بغت] ه: ناگهان بر او وارد شد، او را غافلگير كرد.
=باغم-
مباغمة [بغم] ه: با صداى نرم با او سخن گفت.
=باق-
- بوقا [بوق] الرجل: آن مرد دروغ گفت،- بوقا وبؤوقا: براى راه
انداختن شر ودشمنى آمد،- ت البائقة القوم: بر آن قوم سختى وبلا فرود آمد،- القوم: آن قوم را فريب داد واز آنها دزدى كرد،- القوم عليه: آن قوم بر آن مرد گرد آمدند واو را به ستم كشتند.
=الباقة-
ج باقات [بوق]: دسته ى گل، بسته ى گل، باقه ى گل.
=الباقر-
اين واژه اسم جمع است بمعناى گروه گاوان.
=الباقعة-
ج بواقع: پرنده اى كه از ترس شكار به مردابها وآبهاى راكد
درآيد، مرد دانا وبا هوش كه فريب نخورد؛ «ما فلان الا باقعة من البواقع»: فلانى زيرك وتيزهوشى است كه فريب نمى خورد.
=الباقلى-
غول، افسونگر، مار، بلا.
=الباقلى-
مترادف (الباقلى) است.
=الباقلاء-
مترادف (الباقلى) است.
=الباقور-
مترادف (الباقر) است.
=الباقول-
ج بواقيل: كوزه ى بى دسته، دوات سفالى.- اين واژه يونانى است-
الباقي-
[بقي]: ثابت، برقرار، پاينده، از نامهاى خداوند متعالى،- (ع)
ح): حاصل طرح وباقيمانده ى آن.
=الباقية-
ج باقيات وبواق [بقي]: ثابت واستوار.
=باكر-
مباكرة [بكر] ه: بامداد نزد وى آمد، در آغاز حال بسوى او شتافت.
=الباكر-
[بكر]: فا، آنكه در بامداد وپگاه درآيد؛ «اتاه باكرا»: بهنگام
سحر نزد وى آمد.
=الباكرة-
مؤنث (الباكر) است،- ج بواكر:
آغاز ميوه وسبزى نوبر.
=الباكور-
اولين باران بهار، هر چيز زودرس،- عند العامة: ودر زبان متداول
بمعناى چوب سر كج است كه با آن شاخه هاى درخت را مى كشند.
=الباكورة-
ج بواكير وباكورات: آغاز رسيدن ميوه ها، نخستين هر چيزى؛ «هذا
باكورة اعماله»: اين اولين اثر كارهاى اوست.
=الباكي-
ج بكاة [بكي]: گريه كننده كه اشك ريزد.
=الباكية-
ج باكيات وبواك: مؤنث (الباكي) است.
=بال-
- بولا [بول]: ادرار كرد. بول كرد.
=البال-
[بول]: انديشه وفكر؛ «ما خطر الأمر ببالي» آن امر به خاطرم نرسيد؛ «ما بالي؟»:
مرا چه مى شود، حال وزندگى؛ «هو مشغول البال»: او سرگرم زندگى است؛ «رخي البال»: او در فراخ زندگى است؛ «كاسف البال»: او دل گرفته است، آنچه كه به آن اهميت دهند؛ «ليس هذا من بالي»:
पृष्ठ 174