क़ामूस अरबी फ़ारसी

फ़ुआद अफ़राम बुस्तानी d. 1324 AH
17

क़ामूस अरबी फ़ारसी

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

शैलियों

برنده در مسابقه.

=أجرس-

إجراسا [جرس] الحادي: سرود گوى شتران آواز كرد،- الجرس: زنگ را

بصدا در آورد،- الطائر: صداى بال پرنده هنگام گذشتن شنيده شد،- الحلي: زيور آلات زن مانند زنگ آواز داد.

=أجرض-

إجراضا [جرض] ه بريقه: ناشتائى او را كم كرد.

=أجرع-

إجراعا [جرع] ت الناقة: شير ماده شتر كم شد. مثل اينكه در

پستانش بجز چند جرعه شير نمانده است.

=أجرف-

إجرافا [جرف] المكان: سيل سخت وسنگين در آن مكان آمد.

=أجرم-

إجراما [جرم] إليه وعليه: گناه كرد.

=الأجرودي-

[جرد]: آنكه بدنش بى مو باشد. اين كلمه در زبان متداول رايج است.

=أجز-

إجزازا [جز] الغنم أو البر أو النخلة: هنگام چيدن پشم گوسفندان

يا درو كشت گندم يا بريدن خرما رسيد،- القوم: پشم گوسفندان آن قوم چيده شد، كشت ايشان درو شد،- التمر: خرما خشك شد .

=أجزى-

إجزاء [جزي] الأمر منه أو عنه: بجاى او قيام كرد وكار را جايگزين ديگرى نمود واز آن بى نياز شد؛ «يجزي هذا من او عن ذاك»:

اين جاى آنرا مى گيرد.

=الأجزى-

[جزي]: آنكه كفايت بيشترى دارد؛ «اللحم السمين اجزى من المهزول»:

گوشت پرچربى جاى گوشت لاغر را مى گيرد.

=أجزاء-

[جزأ] الوحدات كالمتر واليرد والليتر الخ: واحدهاى معينى از

اندازه ومقياس وپيمانه مانند سانتيمتر ومتر ويارد وليتر.

=الأجزائي-

[جزأ]: دارو فروش.

=الأجزائية-

[جزأ]: داروخانه.

=الأجزاخانة-

داروخانه.

=أجزأ-

إجزاء [جزأ] عنه: او را از آن چيز بى نياز كرد.

=أجزر-

إجزارا [جزر] فلانا: به او گوسفندى داد تا آنرا ذبح كند.

=أجزع-

إجزاعا [جزع] منه جزعة: بازمانده آنرا باقى گذاشت.

=أجزل-

إجزالا [جزل] العطاء وفي العطاء ومن العطاء لفلان وعليه: عطا

وبخشش را بفلانى بسيار كرد.

=الأجسم-

[جسم]: درشتتر، چاق تر، ضخيم تر.

=أجش-

إجشاشا [جش] الشي ء: آن چيز را كوبيد وشكست،- البر: دانه را

آرد زبر كرد.

=الأجش-

م جشاء، ج جش [جش]: آنكه صداى درشت دارد.

=أجشم-

إجشاما [جشم] ه الامر: او را بر آن كار تكليف كرد.

=الأجعب-

م جعباء، ج جعب [جعب]: مرد شكم گنده، مرد سست كار.

=أجعل-

إجعالا [جعل] له: او را مزد كارى كه مى كند داد،- ه جعلا: مزد

او را داد،- الماء: آب پر از حشرات وپليديها شد.

=أجفى-

إجفاء [جفو] فلانا: فلانى را دور كرد.

=أجفل-

إجفالا [جفل] البعير: شتر با شتاب فرار كرد،- ت النعامة: شتر

مرغ گريخت،- القوم: آن قوم با شتاب گريختند،- ت الريح: باد با سرعت وزيد.

=أجل-

- أجلا: دير كرد.

=أجل-

تأجيلا الشي ء: براى آن چيز ضرب الاجل تعيين كرد، آن چيز را به تأخير انداخت؛ «أجلوا الاجتماع»: جلسه را بتأخير انداختند.

=أجل-

إجلالا [جل] ه: او را بزرگداشت،- ه عن العيب: او را از عيب

ونقص منزه ساخت،- عمرو زيدا: عمرو به زيد بسيار بخشيد.

=الأجل-

مصدر (اجل) است. اين كلمه را نخست براى تعليل شر وگناه بكار بردند ولى سپس در معناى وسيعترى براى بيان علت هر چيزى بكار برند: «من اجلك»: بخاطر تو؛ «لأجلك»: براى تو؛ «لأجل ان»:

براى اينكه.

=أجل-

حرف جواب است بمعناى (نعم)، بله، آرى.

=الأجل-

ج آجال: پايان عمر؛ «الى اجل غير مسمى»: بدون تعيين وقت، هنگام مرگ.

=الأجل-

م جلى [جل]: بزرگتر، بالاتر، والاتر.

=أجلى-

إجلاء [جلو] عن بلده: از شهر خود خارج شد،- ه عن بلده: او را

از شهرش بيرون كرد،- الرجل منزله: آن مرد خانه خود را از ترس رها كرد.

=الأجلى-

م جلواء [جلو]: آنكه موى جلوى پيشانيش ريخته شده باشد، زيبا،

حوب روى؛ «ابن اجلى»: بامداد روشن.

=أجلب-

إجلابا [جلب] لأهله: براى خانواده خود كسب روزى كرد،- القوم:

آن قوم را جمع آورى نمود،- القوم: آن قوم سر وصدا راه انداختند، از هر سو روانه جنگ شدند،- على الفرس: بر اسب بانگ زد تا سبقت بگيرد،- الدم: خون خشك شد.

=الأجلح-

م جلحاء، ج جلح وأجلاح وجلحان [جلح]: آنكه موى سرش از دو طرف

پيشانى ريخته شده باشد.

=أجلد-

إجلادا [جلد] المكان: در آن مكان تگرك آمد،- ه اليه: او را به

وى نيازمند وناچار گردانيد.

=أجلس-

إجلاسا [جلس] ه: او را نشانيد.

=الأجلع-

م جلعاء، ج جلع [جلع]: مرادف (الجلع) است.

=الأجله-

م جلهاء، ج جله [جله]: آنكه موى جلوى پيشانيش ريخته شده باشد.

=أجم-

إجماما [جم] الماء: از آب استفاده نكرد تا جمع شود،- الفرس:

اسب را رها كرد وسوار آن نشد،- الفؤاد: قلب را آسايش داد،- الفراق: هنگام جدائى رسيد،- الأمر: آن كار فرا رسيد.

=الأجم-

م جماء، ج جم [جم]: گوسفند بى شاخ، رزمنده بدون نيزه؛ «الحصن الأجم»:

पृष्ठ 17