155

क़ामूस अरबी फ़ारसी

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

शैलियों

حق او را منكر شد،- عليه فعله: از كار فلانى عيب وايراد گرفت.

=الانكسار-

[كسر] (ف): تحول نور در جهتى از ميان جسمى شفاف به ميان جسم

شفافى ديگر مانند آب وهوا كه در اصطلاح فيزيك بر آن (انعكاس نور) يا (شكست نور) اطلاق مى شود.

=انكسر-

انكسارا [كسر]: مطاوع (كسر) است بمعناى شكسته شد،- العسكر: لشكريان شكست خوردند وپراكنده شدند. در اينجا اسم مفعول اين واژه (مكسور) است و(منكسر ) گفته نميشود،- عن الشي ء: از آن چيز ناتوان شد،- التاجر: بازرگان ورشكست شد،- الحر: گرما كاسته شد،- العجين:

خمير نرم شد.

=انكسف-

انكسافا [كسف] ت الشمس والقمر:

خورشيد وماه گرفته شدند.

=انكشح-

انكشاحا [كشح] القوم عن الماء: آن قوم از اطراف آب پراكنده شدند.

=انكشط-

انكشاطا [كشط]: مطاوع (كشط) است،- الروع: نگرانى وترس برطرف شد.

=انكشف-

انكشافا [كشف] الشي ء: آن چيز آشكار شد.

=أنكع-

إنكاعا [نكع] ه: او را برگردانيد وراند وخسته كرد،- عن الأمر:

او را با شتاب از آن كار بازداشت،- ت فلانا بغيته: آنچه را كه ميخواست از دستش رفت.

=الأنكع-

[نكع]: مرد سرخ پوست كه پوست روى بينىش ريخته شده باشد.

=أنكف-

إنكافا [نكف] ه: او را از آلودگى وننگ پاك كرد،- الله: خداوند را پاك ومنزه دانست واو را تقديس كرد.

=انكف-

انكفافا [كف]: مطاوع (كف) است،- عن المكان: آن مكان را رها كرد.

=انكفأ-

انكفاء [كفأ] القوم: آن قوم پراكنده شدند وبرگشتند، گريختند،-

إلى كذا: به آن چيز متمايل شد،- اللون: آن رنگ برگشت ودگرگون شد.

=أنكل-

إنكالا [نكل] ه عنه: او را از خود دور ساخت، از آن چيز روى گردان كرد.

=انكل-

انكلالا [كل] السيف: شمشير كند شد،- الرجل: آن مرد لبخند زد،- البرق:

برق كمى درخشيد،- السحاب عن البرق:

تاريكى ابر از برق روشن شد.

=الأنكليس-

(ح): مترادف (الأنقليس) يا (الحنكليس) به معناى مارماهى است.

اين واژه يونانى است وعربى آن (الجري) است.

=انكمى-

انكماء [كمي]: پنهان شد.

=انكمش-

انكماشا [كمش] الثوب بعد الغسل:

جامه پس از شستشوى چروك خورد وكوتاه شد،- على نفسه: خود خور شد

ودر كار تنها ومانده شد.

=انلوق-

[لوق]: اين واژه مطاوع (لوق) است ودر زبان متداول رايج مى باشد.

=أنمى-

إنماء [نمي] الشي ء: آن چيز را تكثير يا فراوان كرد،- الصيد:

شكار را با تير زد وافتاد ولى شكار از او فرار كرد وسپس مرد.

=ضد اين كلمه (أصمى) است كه هر گاه شكار را با تير زنند در جا

شكار كشته شود،- الحديث: سخن را با سخن چينى پخش كرد،- الراعي الإبل: شتربان شتران را دور كرد،- الكلأ الإبل: گياهان شتران را فربه كردند،- الكرم: درخت مو خوشه هاى انگور داد؛ «انميت لفلان»: او را در اشتباه كم رها كردم تا به حد اعلا برسد وديگر عذر او پذيرفته نشود.

=الإنماء-

[نمي]: مص،- الاقتصادي: ترويج وتوسعه ى اقتصادى.

=انمار-

انميارا [مور] الشعر: موى ريخته شد.

=انماز-

انميازا [ميز]: برتر از ديگران شد.

=انماع-

انمياعا [ميع] السمن: پيه يا چربى آب شد وروان گرديد.

=انمحص-

انمحاصا [محص] فلان من يده: آن چيز از دست وى بيرون شد،- ت الشمس:

خورشيد آشكار وروشن شد،- الورم: ورم فرو نشست وآرام شد.

=انمحق-

انمحاقا [محق]: آن چيز نيست ونابود شد،- الهلال: هلال در پايان

ماه ديده نشد.

=أنمر-

إنمارا [نمر]: به آب پاك وگوارا دست يافت.

=الأنمر-

م نمراء، ج نمر [نمر]: آنچه كه بر آن نقطه هاى سفيد وسياه

باشد،- من الخيل والغنم: اسب يا گوسفندى كه به گونه ى پلنگ سياهى در سفيدى داشته باشد وهمچنين ابر كه بر آن برآمدگيهاى سفيد در رنگهاى ديگر باشد.

=انمرط-

انمراطا [مرط] الشعر: موى فرو ريخته شد.

=انمرع-

انمراعا [مرع] في البلاد: به شهرها درآمد.

=انمرق-

انمراقا [مرق] السهم: تير به هدف خورد واز پشت آن بيرون شد.

اين واژه بمعناى (مرق) است،- الشعر: موى ريخته شد.

=انمزق-

انمزاقا [مزق]: آن چيز پاره شد.

=أنمس-

إنماسا [نمس] بين القوم: ميان آن قوم فتنه وآشوب افكند.

=انمس-

انماسا [نمس] الرجل: آن مرد پنهان شد،- فى الشي ء: به آن چيز درآمد.

=الأنمس-

م نمساء، ج نمس [نمس]: تيره تر.

=انمسخ-

انمساخا [مسخ] ت العضد: گوشت بازو كم شد.

=أنمش-

إنماشا [نمش] الرجل: آن مرد سخن چينى كرد.

=انمش-

انمشاشا [مش] له الشي ء: آن چيز براى او حاصل شد، بدست آمد.

=الأنمش-

م نمشاء، ج نمش [نمش ]: آنكه بر پوست بدنش نقطه هاى كوچكى به

رنگ ديگر باشد.

=أنمص-

إنماصا [نمص] النبت: گياه پس از چرا دوباره روئيد.

=انمصع-

انمصاعا [مصع] الحمار: خرگوشهاى خود را براى شنيدن دراز كرد،- فى الأرض:

در زمين به سير وسياحت پرداخت.

पृष्ठ 155