78

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Nau'ikan

بود؛ «يوما اشبه ذلك»: روزى كه مانند آن روز بود.

=الأشبه-

[شبه]: اسم تفضيل است؛ «هو اشبه ب»: او شبيه است ب ... ؛ «ما

اشبه الليلة بالبارحة»: اين تعبير ضرب المثلى است در همسانى وتشابه آينده با گذشته.

=الأشبور-

[شبر] (ح): گونه اى ماهى است.

=الإشبين-

ج أشابين، م إشبينة [شبن]: ساقدوش داماد يا عروس در شب عروسى.- اين كلمه سريانى است-

أشت-

إشتاتا [شت] الأشياء: آن چيزها را پراكنده كرد؛ «اشت بي قومي»:

قوم من كارهاى مرا پراكنده واز هم جدا كردند.

=أشتى-

إشتاء [شتو] القوم: آن قوم به فصل زمستان در آمدند، آن قوم در زمستان تهى دست وبينوا شدند؛ «هذا شي ء يشتينى»:

اين چيز براى من در فصل زمستان كافى وبسنده باشد.

=اشتاب-

اشتيابا [شوب]: در هم آميخته شد.

=اشتار-

اشتيارا [شور] العسل: عسل را جمع آورى كرد.

=اشتاط-

اشتياطا [شيط] عليه: بر او خشمگين شد.

=اشتاع-

اشتياعا [شيع] الرجلان في دار: آن دو مرد با هم در يك خانه

شريك شدند.

=اشتاف-

اشتيافا [شوف] اليه: او را بدقت نگريست،- البرق: به آذرخش

نگريست تا جهت آنرا در آسمان بداند،- الجرح زخم سخت وسفت شد.

=اشتاق-

اشتياقا [شوق] ه و- اليه: دل او بسويش مايل ومشتاق شد.

=اشتام-

اشتياما [شيم] في الشي ء أو الأمر: در آن چيز داخل شد.

=اشتأى-

اشتئاء [شأي] القوم: بر آن قوم پيشى وسبقت گرفت،- التراب من

البئر: خاك را از چاه بيرون كشيد.

=اشتبك-

اشتباكا [شبك]: آن چيز درهم وآميخته شد،- القوم بالأيدي: آن

قوم با يكديگر زد وخورد كردند،- فى حرب: در جنگ پيكار كرد، جنگ را آغاز كرد.

=اشتبه-

اشتباها [شبه] في الأمر: در راستى ودرستى آن امر شك كرد،- الأمر عليه: كار بر او پوشيده شد،- فى فلان: به فلانى گمان برد ولى مطمئن نبود،- الرجلان:

هر يك شبيه ديگرى بودند.

=اشتجر-

اشتجارا [شجر] القوم: آن قوم با هم مشاجره وپيكار كردند،-

الرجل: آن مرد دست خود را زير چانه اش نهاد وبر آرنج خود تكيه كرد،- نومه: خواب او نا آرام شد،- الرجل: آن مرد به جلو رفت، پيشرفت كرد، خود را با شتاب رهانيد.

=اشتد-

اشتدادا [شد]: سخت واستوار شد،- عليه المرض: بيمارى بر او سخت شد،- على قرنه فى الحرب: بر رقيب خود در جنگ به سختى حمله كرد،- فى السير:

در راه رفتن شتاب كرد.

=اشتده-

اشتداها [شده]: سرگردان شد.

=الأشتر-

م شتراء، ج شتر [شتر]: آنكه لب پايينش شكافته باشد، آنكه پلك

چشمش برگشته يا شكافته يا فروهشته باشد.

=اشترى-

اشتراء [شري] الشي ء: آن چيز را خريد، فروخت.

=الاشتراع-

[شرع]: مص، «تثنية الاشتراع»:

سفر پنجم از كتاب اسفار موسى.

=الاشتراك-

ج اشتراكات [شرك]: مص، آنچه از مال كه براى مدت معينى در برابر

استفاده از چيزى پرداخت شود؛ «الاشتراك فى جريدة او مجلة»: آبونمان شدن در روزنامه يا مجله.

=الاشتراكات-

[شرك] ويقال لها أيضا المضاعفات (طب): سخت شدن حال بيمار در

اثر پديد آمدن عوارض ديگرى در دوران بيمارى.

=الاشتراكي-

[شرك]: آنكه پيرو مكتب سوسياليسم است، اشتراكي.

=الاشتراكية-

[شرك]: سوسياليسم يا عقيده اشتراكى كه هدف آن تغيير جامعه

بگونه شركت دادن همه مردم در امور دارائى وكار ومصرف در كشور است.

=اشترط-

اشتراطا [شرط] عليه كذا: او را ملزم به چيزى يا كارى كرد.

=اشترع-

اشتراعا [شرع] الشريعة: براى دين قانون وآئين وضع كرد.

=اشترك-

اشتراكا [شرك] الأمر: آن كار پوشيده ومشتبه شد،- القوم فى كذا:

آن گروه با هم در امرى شركت كردند،- فى عمل كذا: در آن كار مشاركت كرد، براى انجام كار كمك كرد،- فى الجريدة: بهاى روزنامه را پرداخت ودر آن مشترك شد.

=اشتط-

اشتطاطا [شط]: مترادف (اشط) است.

=اشتعل-

اشتعالا [شعل] ت النار: آتش شعله ور شد،- فلان: فلانى از خشم

بر افروخته شد،- الرأس شيبا: در اثر پيرى موى سر سفيد شد.

=اشتغل-

اشتغالا [شغل]: به كار مشغول شد،- بكذا: به آن كار سرگرم شد،-

الدواء فيه: دارو در او اثر خوب وشفا بخش داشت،- فيه السم: زهر در بدن او كارگر شد،- قلبه: دل او آشفته ودر كارهايش سرگردان شد.

=اشتف-

اشتفافا [شف] الإناء: آنچه كه در ظرف بود نوشيد.

=اشتفى-

اشتفافا [شفي]: به مراد خود رسيد وبه آن بسنده نمود،- بكذا: به

آن چيز شفا يافت،- به: او را شماتت كرد واز مصيبتى كه بر وى وارد شده بود خوشحال شد،- غليله منه: نياز خود را گرفت ودلش خورسند شد.

=اشتق-

اشتقاقا [شق] الشي ء: پاره اى يا نيمى از آن چيز را گرفت،- الكلمة من الكلمة:

كلمه را از كلمه اى ديگر ساخت؛ «اشتق ضرب من الضرب»: واژه (ضرب) از (الضرب) مشتق وگرفته شده است،- الطريق فى الفلاة: راه بيابان پيش گرفت وروانه شد،- الفرس فى عدوه: اسب هنگام دويدن به چپ وراست حركت كرد،- فى الكلام او الخصومة: به هنگام سخن يا منازعه بدون

Shafi 78