70

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Nau'ikan

=استوبق-

استيباقا [وبق]: هلاك ونابود شد.

=استوبل-

استيبالا [وبل] المكان: آن مكان را موافق حال خود نيافت،- ت

الإبل: شتران از بدى چراگاه خود بيمار شدند.

=استوثج-

استيثاجا [وثج] المال: مال وثروت بسيار شد،- الفرس: اسب چاق

وفربه شد،- النبت: گياه بسيار ودرهم پيچيده شد،- من المال: مال را بسيار طلب كرد.

=استوثر-

استيثارا [وثر] الفراش: آن فرش را نرم يافت،- من المال: مال را

بسيار طلب كرد.

=استوثق-

استيثاقا [وثق] منه: از او وثيقه گرفت،- من الأموال: در

نگهدارى آن مال بسيار كوشيد.

=استوثن-

استيثانا [وثن] الشي ء: آن چيز باقى ماند ومحكم شد،- ت الإبل:

شتر بچه ها بهمراه شتران پرورش يافتند،- المال: مال اندوخته فراوان شد،- من المال: مال بسيار خواست.

=استوجب-

استيجابا [وجب] الشي ء: سزاوار آن چيز شد، آن چيز را واجب

ولازم شمرد.

=استوجز-

استيجازا [وجز] الكلام: زوايد سخن را حذف كرد.

=استوجف-

استيجافا [وجف] الحب فؤاده: عشق ومحبت دل او را ربود.

=استوحى-

استيحاء [وحي] ه: از او فرياد خواست، او را شتابانيد،- الشي ء:

از آن چيز پيروى واقتباس كرد؛ «استوحى الفكرة»: از آن چيز يا انديشه الهام گرفت،- ه الشي ء: درباره آن چيز از او پرسش كرد.

=استوحش-

استيحاشا [وحش]: احساس ترس كرد يا ترسيد. اين كلمه ضد (استأنس) است،- منه: با او انس نگرفت،- المكان:

مردم از آن مكان رفتند،- له: از دورى او احساس وحشت كرد.

=استوحل-

استيحالا [وحل] المكان: در آن مكان گل ولاى نشست.

=استوخى-

استيخاء [وخي] القوم: از آن قوم كسب خبر كرد.

=استوخم-

استيخاء [وخم] الطعام: غذا را ناگوار يافت،- المكان: هواى آن

مكان براى او ناسازگار شد، آن مكان را ناموافق ديد.

=استودى-

استيداء [ودي] بحقه: به حق او اقرار واعتراف كرد.

=استودع-

استيداعا [ودع] فلانا مالا: نزد فلانى مالى به وديعه سپرد.

=استودف-

استيدافا [ودف] الخبر: بدنبال كسب خبر رفت،- الشحم: چكيده پيه

را بدست آورد،- اللبن: شير را در ظرف ريخت،- معروف فلان: از فلانى نيكى خواست،- النبات: گياه دراز شد،- فى الإناء: سرپوش ظرف را برداشت وبه داخل آن نظر افكند.

=الإستوديو-

ج استوديوهات [ف ج]: استوديو، جاى عكاسي وضبط صدا براى سينما

وراديو وتلويزيون، كارگاه هنرمندان وهنر پيشگان.

=استورى-

استيراء [وري] الزند: آتش از آتش زنه بيرون آورد.

=استورخ-

استيراخا [ورخ] ت الأرض: زمين نم دار شد.

=استورد-

استيرادا [ورد] الماء: به آبشخور رفت،- ه: او را به آبشخور

آورد،- البضائع: كالاهاى تجارتى را از خارج وارد كرد،- الضلالة: به گمراهي در آمد،- فلانا الضلالة: او را به گمراهي در آورد.

=استورط-

استيراطا [ورط]: هلاك شد،- فى امر: خود را به كارى گرفتار كرد

كه از آن رهائى نيافت.

=استوزر-

استيزارا [وزر]: كوشيد تا وزير شود،- ه: او را وزير خود گرفت،-

الشي ء: آن چيز را برد.

=استوزع-

استيزاعا [وزع] الله شكره: به درگاه خدا سپاسگزارى كرد.

=استوسخ-

استيساخا [وسخ]: آن چيز چرك شد.

=استوسع-

استيساعا [وسع]: آن چيز فراخ شد،- الشي ء: آن چيز را فراخ يافت

يا خواست.

=استوسق-

استيساقا [وسق]: رام وفرمانبردار شد،- الأمر: آن كار مرتكب شد،- له الأمر:

آن كار براى او ممكن شد.

=استوسن-

استيسانا [وسن]: خواب آلود شد وچرت زد، بيدار شد. اين كلمه از

اضداد است .

=استوشى-

استيشاء [وشي] المعدن: در آن معدن كمى طلا يافت شد،- الحديث:

حديث را مورد پژوهش قرار داد وآنرا جمع آورى كرد،- الرجل: از آن مرد چيزى خواست وآنچه را كه در دستش بود. بيرون آورد،- الفرس: اسب را در دويدن برانگيخت.

=استوشر-

استيشارا [وشر]: از او خواست تا دندانهايش تيز ونازك شود.

=استوشم-

استيشاما [وشم]: خواستار خالكوبى شد.

=استوصى-

استيصاء [وصي] بفلان: وصيت وسفارش وصيت كننده را پذيرفت.

=استوصد-

استيصادا [وصد]: آغل براى ستوران ساخت.

=استوصف-

استيصافا [وصف] فلانا الشي ء: از فلانى خواست تا آن چيز را برايش وصف كند،- الطبيب: از پزشك خواست تا براى درمان خود نسخه تجويز كند،- الغلام:

غلام به وقت خدمت رسيد.

=استوصل-

استيصالا [وصل]: خواستار وصل شد.

=استوضح-

استيضاحا [وضح] عن الامر: درباره آن امر تحقيق كرد،- ه الأمر

او الكلام: از او خواست تا درباره آن امر يا سخن توضيح دهد،- الشي ء وعن الشي ء: دست خود را روى دو چشمش گذارد تا ببيند آن چيز ديده مى شود يا نه،- الشمس: چشم خود را بسوى خورشيد خيره كرد.

=استوضع-

استيضاعا [وضع] منه: از او تخفيف

Shafi 70