50

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Nau'ikan

=الازهرار-

[زهر]: مص، طرز وشكل بيرون.

آمدن شكوفه هاى درخت وآرايش گلها؛ مانند خوشه انگور كه گونه اى

از شكوفه كردن درخت مو است.

=الأزهران-

[زهر]: خورشيد وماه.

=أزهق-

إزهاقا [زهق] الباطل: باطل را نابود كرد،- السهم: تير را از

هدف گذرانيد،- ت الناقة السرج: ماده شتر زين را جلو برد وآنرا بر گردن خود انداخت،- فى السير: در راه رفتن شتاب كرد.

=أزهم-

إزهاما [زهم] العظم: استخوان مغزدار شد.

=أزوج-

إزواجا [زوج] بينهما: آندو را با هم پيوند داد.

=ازوار-

ازويرارا [زور] عنه: از او روى گردانيد وعدول كرد.

=ازور-

ازورارا [زور] عنه: از او روى گردانيد وعدول كرد.

=الأزور-

م زوراء، ج زور [زور]: آنكه كجى يا خميگى داشته باشد، كج، آنكه

با گوشه چشم نگاه كند.

=الأزوط-

[زوط]: آنكه يك چشمش تنگ تر از چشم ديگرش است يا حدقه آن منحرف

است. اين كلمه در زبان متداول رايج است.

=ازول-

ازولالا [زول] الشي ء: مرادف (زال) است وبه معناى آن چيز تكان

خورد مى باشد.

=ازيان-

ازيينانا [زين]: مطاوع (زين) است وبمعناى آراسته شد مى باشد.

=الأزيد-

[زيد]: افعل التفضيل از كلمه (زاد) است.

=الأزيز-

[أز]: آواز رعد، سرما.

=أزين-

إزيانا [زين] ه: معادل (زانه) است وبمعناى آن را آراست مى باشد.

=ازين-

ازينانا [زين]: مطاوع (زين) است.

=ازين-

ازيانا [زين]: مطاوع (زين) است.

=أس-

### || - أسا [أس] الدار: حدود خانه را پى ريزى كرد وآنرا ساخت.

=الأس-

ج إساس: پى وپايه ساختمان، آغاز هر چيزى،- (ع ح): دليل وراهنماى حساب.

=الأس-

ج إساس: مرادف (الأس) است.

=الإس-

ج إساس: مرادف (الأس) است.

=أسا-

يأسو أسوا وأسا [أسو] الجرح: زخم را درمان كرد،- الرجل: آن مرد

را دلدارى داد وتسليت گفت،- بينهم: ميان آنها را آشتى داد،- ه بفلان: فلانى را بر او سرور وپيشوا گردانيد.

=أسى-

تأسية [أسو] الرجل: آن مرد را دلدارى وتسليت گفت، آن مرد را

درمان كرد، به آن مرد كمك ويارى كرد.

=أساء-

اساءة [سوأ] الشي ء: آن كار را تباه كرد ،- التصرف: كارها را

خوب انجام نداد؛ «اساء معاملته»: با او بدرفتارى كرد،- الاستعمال: از حق تجاوز وافراط كرد،- به الظن: به او بد گمان شد،- اليه: به او بد كرد،- ه: او را خشمگين واندوهگين كرد.

=الإساء-

ج آسية [أسو]: دارو.

=الإساءة-

[سوأ]: مص، بدى كردن، ناسزا گفتن، زيان.

=أساح-

إساحة [سيح] ه: او را به سياحت وادار كرد،- الفرس بذنبه: اسب دم خود را فرو هشت

الأساحل-

[سحل]: مجاري آب.

=أساد-

إسادة [سود] ت المرأة: آن زن بچه سياه زائيد، آن زن بچه

بزرگوار زائيد.

=أسار-

إسارة [سير] الرجل: آن مرد را به رفتن واداشت.

=الإسار-

[أسر]: بند چرمى يا دوال؛ «وقع فى اساره»: دنباله رو او شد.

=الأسارير-

[سر]: زيبائيهاى چهره.

=الأساريع-

[سرع]: خطوط ونشانه ها در كمان،- (ح): به واژه (السرفة) مراجعه شود.

=أساس-

إساسة [سوس] ه الناس: مردم او را به رياست خود برگزيدند،- الطعام: در غذا شپشك افتاد،- ت الشاة: پوست گوسفند پر از شپش شد

الأساس-

ج أسس [أس]: اساس ساختمان، پى ساختمان، آغاز هر چيزى، پايه واستناد؛ «على اساس كذا»: بر مبناى فلان چيز؛ لا اساس له من الصحة»: فلان كار اساس درستى ندارد،- أو القاعدة (ك):

ماده اى مانند سوديم وپوتاسيوم وكالسيوم كه ريشه داشته باشد كه

در نتيجه آب ونمك از آن بدست آيد.

=الأساسي-

منسوب به (الأساس) است؛ «الحجر الأساسي»: سنگ اوليه ساختمان؛

«السبب الأساسي»: سبب وعلت اوليه هر چيزى.

=الأساطين-

[سطن]: جمع (الأسطوانة) است؛ «هم اساطين الزمان»: آنها

دانشمندان وبزرگان زمانه اند.

=أساع-

إساعة [سوع وسيع] الشي ء: آن را ضايع كرد.

=أساغ-

إساغة [سوغ] الطعام أو الشراب: خوراك يا نوشيندى را به آسانى

در گلو فروبرد.

=أساف-

إسافة [سوف]: دارايى او از دست رفت، فرزند او مرد،- ه الله:

خداوند او را نابود كرد.

=أساق-

إساقة [سوق] ه الماشية: ستوران را به او داد تا آنها را براند.

=اساقط-

اسيقاطا [سقط] الشي ء: آن چيز پياپى فرود آمد .

=أسال-

إسالة [سيل] الماء: آب را به جريان انداخت،- الجامد: آن چيز

جامد را گداخت يا ذوب كرد،- غرار النصل: نوك تير را دراز وتيز كرد.

=أسام-

إسامة [سوم] الماشية: ستوران را به چراگاه برد،- اليه ببصره:

به او چشم دوخت يا او را چشم زخم زد.

=أسامة-

[أسم]: اسم علم جنس براى شير است.

=أسأل-

إسآلا [سأل] ه سؤله وسؤلته ومسألته:

نياز وى را برآورده كرد.

=أسأم-

إسآما [سأم] ه: او را خسته وكسل كرد.

=الأسباب-

[سب]: جمع (السبب) است، «تعاطى الاسباب»: براى رفع نيازهاى

زندگى داد وستد كرد، «اسباب السماء»: بلندى ها وپهنه هاى آسمان.

=الأسباد-

[سبد]: جامه هاى سياه، «اسباد العشب»: برآمدگى اوليه گياه.

=الإسبانخ-

(ن): گياه اسفناج.

=أسبت-

إسباتا [سبت]: بروز شنبه درآمد.

=أسبح-

إسباحا [سبح] ه: او را به شنا واداشت.

=أسبخ-

إسباخا [سبخ] فى الحفر: زمين را گود كرد تا به شوره زار رسيد،- المكان: آن زمين شوره زار وسخت شد.

Shafi 50