Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Nau'ikan
باريد،- ت القربة: آنچه كه در مشك بود روان شد.
=أرذى-
إرذاء [رذي] ه: آنرا نرم وسست كرد، آن را به دور افكند.
=أرذل-
إرذالا [رذل]: كار زشت وناپسنديده كرد، ياران او پست شدند،- ه:
او را فرومايه كرد،- الدراهم: درهمها را قلابى وناروا كرد وبرگردانيد.
=الأرذل-
ج أراذل وأرذلون [رذل]: بدتر، پست تر، مرد فرومايه وپست.
=أرز-
إرزازا [رز] ت الجرادة: ملخ دم خود را به زمين فرو برد تا تخم ريزد.
الأرز (ن):
درختى است از تيره صنوبرها داراى چوبهاى سفت ومرغوب همانند سرو، معروفترين انواع آن ارز لبنان وارز اطلس وارز كوههاى حملاياست.
=الأرز-
(ن): برنج كه از تيره نجيليات ودانه هاى آن معروف است واز غذاهاى اصلى بسيارى از مردم است ودر مناطق گرمسيرى ومعتدل در زمينهاى باتلاقى كشت مى شود.
=الأرز-
[أرز] (ن): مرادف (الأرز) است.
=أرزح-
إرزاحا [رزح] العنب: درخت افتاده انگور را بلند كرد.
=أرزم-
إرزاما [رزم] ت الناقة: آن ماده شتر نسبت به بچه خود مهربانى كرد،- الرعد:
بانگ رعد رسا بود.
=الأرزن-
[رزن] (ن): درخت ارزن كه داراى چوبهاى سفت وسخت مى باشد واز آن
عصا وچوبدستى سازند.
=الأرزية-
[أرز] (ن): درخت كاج كه از رسته صنوبريات است.
=الإرزيز-
[رز]: نيزه ثابت، لرزه، تگرگ ريز بشكل برف، مردى كه صداى بلند
ورسا دارد، تلفن.
=أرس-
إرساسا [رس] السقم في جسده: بيمارى در تن وى پايدار شد.
=أرسى-
إرساء [رسو] الشي ء: آن چيز استوار وثابت شد،- السفينة: كشتى
را در لنگرگاه قرار داد،- الوتد فى الأرض: ميخ را در زمين كوفت.
=الإرسالية-
ج إرساليات [رسل]: مبلغان دينى، خانه مبلغان.
=أرسب-
إرسابا [رسب] ه: آن را ته نشين كرد.
=الأرستقراطي-
آنكه از طبقه بزرگان واشراف باشد. اين كلمه يونانى است.
=الأرستوقراطية-
طبقه بزرگان واشراف، حكم بزرگان واشراف- اين كلمه يونانى است.
=أرسح-
إرساحا [رسح] ه: او را لاغر كرد.
=الأرسح-
م رسحاء، ج رسح [رسح]: آنكه سرين ورانهايش كم گوشت باشد.
=أرسخ-
إرساخا [رسخ] ه: آن چيز را ثابت واستوار كرد؛ «ارسخ الشي ء فى
ذهنه»: آن چيز را در ذهن او گنجانيد.
=الأرسع-
م رسعاء، ج رسع [رسع]: آنكه پلكهاى چشم او فاسد شده باشد.
=أرسف-
إرسافا [رسف] الدابة: ستور را با پاى بسته راند.
=أرسل-
إرسالا [رسل] ه: او را فرستاد، آنرا رها ساخت،- القول: سخن را
بى پروا گفت،- به اليه: او را بسوى وى متوجه ساخت،- فى طلبه: بدنبال او فرستاد، او را خواست،- فلانا عليه: فلانى را بر وى چيره كرد،- قوله مثلا: سخن او ضرب المثل شد.
=أرسم-
إرساما [رسم] الناقة: شتر را سخت راند.
=أرسن-
إرسانا [رسن] الدابة: بر ستور رسن بست، ستور را رها كرد تا هر
طور كه بخواهد بچرد،- المهر: كره اسب رام شد وسر خود را براى بستن رسن به آرامى داد.
=أرش-
إرشاشا [رش] ت السماء: آسمان باران ريزه باريد،- ت الطعنة: جاى زخم فراخ وخون آن پخش شد،- الشواء: چربى وروغن گوشت بريان شده چكيد،- الفرس:
اسب را با تاختن به عرق انداخت.
=أرشى-
إرشاء [رشو] الدلو : به دلو رسن بست،- الشجر: شاخه هاى درخت
كشيده وبلند شدند،- القوم فى دمه: آن قوم در خون او شريك شدند،- القوم بسلاحهم فيه: آن قوم سلاح خود را بر روى او كشيدند.
=الإرشاد-
[رشد]: مص، ارشاد، توجيه؛ «الإرشاد القومي»: ارشاد ملى.
=أرشح-
إرشاحا [رشح] الإناء: آب از ظرف چكيد،- الجسد: تن عرق كرد؛ «لم
يرشح له بشي ء»: چيزى به او نداد.
=أرشد-
إرشادا [رشد] ه الى كذا وعليه وله: او را هدايت وراهنمائى
كرد،- الغلام: آن جوان بالغ شد.
=أرشف-
إرشافا [رشف] الماء: آب را بسيار مكيد.
=أرشق-
إرشاقا [رشق] الرامي: تيرانداز تير را به جائى كه روبروى او
بود افكند،- النظر اليه: به او تيز نگريست،- القوم ببصره: با چشم خود به سوى آن قوم نگاه كرد،- ت الظبية: آهو گردن خود را براى نگاه كردن برافراشت.
=الأرشق-
[رشق]: آراسته وسبكبال؛ «ما ارشق هذه القوس»: اين كمان چه سبك
ودر پرتاب تير چه سريع است، زيبا وآراسته؛ «جيد ارشق»: گردنى زيبا وآراسته.
=أرشم-
إرشاما [رشم] الإناء: ظرف را مهر زد،- الشجر: درخت برگ در آورد،- ت الأرض:
گياه آن زمين برآمد،- ت الماشية: چهار پا يا ستور گياه تازه برآمده را چريد،- البرق:
برق درخشيد.
=الأرشم-
[رشم]: آنكه بر او نشانه وخطها باشد، سگ كه ميان دو منخرش سياه است، آنكه با بوى طعام بر آن حريص شود،- من الغيث: باران اندك؛ «عام ارشم»:
سالى خشك وكم خير.
=الأرشية-
[رشو]: جمع (الرشاء) است؛ «ارشية النبات»: رشته هاى گياهان كه
رشد كنند.
=الأرشيمندريت-
دارنده رتبه ومقام كليسائى معروف. اين كلمه يونانى است.
=الأرص-
م رصاء، ج رص [رص]: آنكه دندانهايش به هم نزديك باشد.
Shafi 43