29

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Nau'ikan

رسيد.

=الاختمار-

[خمر]: مص، و- (ك): تخمير:

تحولات شيميائى در مواد عضوى.

=اختمر-

اختمارا [خمر] ت المرأة: آن زن روسرى پوشيد، مقنعه بر سر كرد،- العصير:

آب ميوه يا چكيده ميوه مي شد،- العجين:

خمير جاى افتاد.

=اختمل-

اختمالا [خمل] ت الماشية: ستوران در زمين پر گياه چريدند.

=اختنق-

اختناقا [خنق]: مطاوع (خنق) است وبمعناى خفه شد مى باشد.

=اختوى-

اختواء [خوي]: عقل از سر او بدر رفت،- الفرس: بر ميان پا ودست

اسب نيزه زد،- ما عند فلان: هر چه كه فلانى داشت از او گرفت.

=الاختياري-

[خير]: آنچه كه انجام آن ممكن يا غير ممكن باشد؛ «عمل اختياري»:

عمل يا شغل آزاد كه در اختيار شخص باشد؛ «اختياريا»: با رضايت

نفس وبدون الزام يا اجبار.

=أخثر-

إخثارا [خثر] اللبن: شير را بسته وغليظ كرد،- الزبد: كره را

ذوب نكرد بلكه آنرا بسته وجامد كرد.

=الأخثم -

[خثم]: آنكه داراى بينى پهن يا كلفت باشد.

=أخجل-

إخجالا [خجل] ه: او را شرمگين كرد،- النبات: گياه بلند وبهم

پيچيده شد.

=أخدج-

إخداجا [خدج] ت الدابة: آن ستور بچه ناقص زائيد،- الشي ء: آن

چيز كم شد،- صلاته: فلانى در نماز خود بعضى از اركان آن را نخواند.

=أخدر-

إخدارا [خدر] الأسد: شير در بيشه خود قرار گرفت،- الأسد عرينه:

شير خوابگاهش را در پناه خود قرار داد،- الليل القوم: تاريكى شب آن قوم را در كنف خود قرار داد وپنهان كرد،- البنت: آن دختر را در پس پرده قرار داد يا او را ملزم به ماندن در خانه كرد،- العضو: عضو را سست وخراب كرد،- بالمكان: در آن مكان اقامت كرد،- مع اهله: با خانواده خود بسر برد.

=الأخدر-

[خدر]: شب تاريك وسياه،- (ح): گورخر وحشى.

=الأخدري-

[خدر] (ح): گورخر وحشى.

=أخدع-

إخداعا [خدع] ه: او را به نيرنگ برانگيخت،- الشي ء: آن چيز را

پنهان كرد ومورد كتمان قرار داد.

=الأخدع-

ج أخادع [خدع]: اسم تفضيل است.

=الأخدعان-

مثنى الأخدع، ج أخادع [خدع] (ع ا): نام دو رگ است در دو طرف

گردن كه پوشيده است.

=أخدم-

إخداما [خدم] ه: به او خدمتگزار بخشيد.

=الأخدم-

م خدماء، ج خدم [خدم]: هر اسبى كه سفيدى ساق آن گرداگرد مچ پاى

آن باشد.

=الأخدود-

ج أخاديد [خد]: گودال يا شكاف زمين كه بگونه ي مستطيل باشد.

=أخذ-

- أخذا وتأخاذا [أخذ] ه: آن را گرفت، آن چيز را بدست گرفت؛ «اخذه النوم»: خواب بر او غلبه كرد؛ «اخذ القلوب»:

دلها را ربود وافسون كرد؛ «اخذ مأخذه»: از او پيروى كرد؛ «اخذ

مجراه»: در راه معمولى خود براه افتاد،- رأيه: با او مشورت كرد،- العدة ل: براى او آماده شد،- يفعل: اقدام بكارى كرد. مرادف (طفق) است،- فى كذا: آغاز بكارى كرد،- من شاربه: سبيل يا شارب خود را چيد يا كوتاه كرد،- الخوف منه مأخذا: ترس او را فراگرفت،- ت فيه الخمر: مي در او اثر كرد،- ه بذنبه: او را به گناهى كه مرتكب شده بود كيفر داد،- عليه طريقه: او را بر كارى كه كرده بود نكوهش نمود،- ه بالشدة: به سختى با او رفتار كرد،- ه بالحسنى: به نيكى با او رفتار كرد،- بيده او بناصره: او را يارى كرد،- بخاطره: مصيبتى را كه بر او وارد شده بود تسليت گفت،- اخذه وبإخذه: از روش وخوى او پيروى كرد،- ه على حين غرة: ناگهان بر او وارد شد يا ناگهان او را گرفت،- على نفسه: با خود عهد بست،- ه على عاتقه: مسئوليت را بعهده گرفت،- على يده: از كارى كه مى خواست انجام دهد او را بازداشت،- عنه: از او نقل قول كرد، از او آموخت؛ «اخذ عن كتب الأولين»: از كتابهاى قديمى نقل كرد؛ «اخذ عنه الجبر والهندسة»: از او علم جبر وهندسه آموخت.

=الأخذ-

[أخذ]: گرفتن، تناول، تبادل؛ «الأخذ والعطاء»: گرفتن وبخشيدن،

مجادله؛ «الأخذ والرد»: مشاجره لفظى، گفت وشنود.

=أخر-

تأخيرا [أخر] ه عنه: او را از ديگرى عقب انداخت، آنرا به تأخير انداخت اين تعبير ضد (قدمه عليه)

الأخر-

[أخر]: پسين، آخرى؛ «شق الثوب أخرا ومن أخر»: پس جامه يا پائين

جامه را بريد ودو نيم كرد.

=الأخرى-

[أخر]: آخرت. منسوب اين كلمه (أخروي) است،- ج أخر وأخريات:

مؤنث (الآخر) است؛ «مرة أخرى»: دوباره،- ج أخريات: مؤنث (الآخر) است.

=الأخراة-

ج أخر وأخريات [أخر]: مؤنث (الآخر) است.

=اخراج-

اخريجاجا [خرج]: مرادف (اخرج) است.

=الإخراج-

[خرج]: مص،- (ف ج):

كارگردانى امور نمايش ويا سينما؛ «تولى الإخراج» و«من اخراج»:

كارگردانى كرد يا از كارگردانى او.

=أخرب-

إخرابا [خرب] البيت: خانه را ويران كرد،- المكان: آن مكان خالى شد.

=أخرج-

إخراجا [خرج] الشي ء: آن چيز را ظاهر ونمايان كرد،- الكتاب: كتاب را منتشر ساخت،- الرجل: آن مرد ماليات خود را پرداخت،- ت الراعية المرتع: چرنده قسمتى از مرتع را چريد.

=اخرج-

اخرجاجا [خرج] الحيوان : رنگ پوست آن جانور سفيد وسياه بود.

Shafi 29