Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Nau'ikan
=التصغير-
[صغر]: مص، افزودن ياء ساكنى است پس از حرف دوم اسم با ضم حرف
اول وفتح حرف دوم مانند (رجيل) كه تصغير (رجل) است ودلالت بر تقليل يا كوچك بودن را دارد.
=تصفح-
تصفحا [صفح] الشي ء: در آن چيز تأمل كرد ونگريست ،- الكتاب: بر
مطالب كتاب آگاهى يافت،- القوم: در رفتار وكردار آن قوم نگريست تا امور آنان را دريابد.
=التصفية-
[صفو]: مص، تسويه ى حسابها، فروش سريع كالا بابهاى كم ونرخ
ارزان، حل وفصل مشكلات؛ «تصفية مشاكل معلقة»: تسويه ى مشكلات ايجاد شده.
=التصفيح-
[صفح]: مص نهادن روكش فلزى وفولادى بر چيزى مانند كشتيها يا
تانكها براى محافظت آنها از بمبهاى دشمن.
=تصقر-
تصقرا [صقر]: آن مرد بوسيله ى باز شكارى شكار كرد.
=تصلى-
تصليا [صلي] النار وبالنار: از گرمى آتش رنج برد، خود را با
آتش گرم كرد،- عصاه: عصاى خود را بر روى آتش گردانيد.
=تصلب-
تصلبا [صلب]: آن چيز سخت وسفت شد.
=تصلصل-
تصلصلا [صلصل] اللجام أو الحلي:
لگام پا زيور آلات صدا كرد.
=تصلع-
تصلعا [صلع] ت الشمس: خورشيد از زير ابر درآمد،- ت السماء: ابر
آسمان پراكنده شد ورفت،- ت الحية: مار بدون گرد وخاك آشكار شد.
=تصلف-
تصلفا [صلف]: آن مرد خود را به چاپلوسى زد، چاپلوسى كرد.
=تصمد-
تصمدا [صمد] له بالعصا: با عصا قصد او كرد.
=التصميم-
[صم]: مص، عزم، قرار، تعمد وقصد قبلى؛ «عن سابق تصور وتصميم»:
با تصميم گيرى قبلى،- ج تصاميم:
برنامه ريزى يا نقشه كشى براى ساختمان يا راه وجز آنها، آهنگ
واقدام به كار يا پروژه اى از پروژه هاى علمى يا ادبى وجز آنها.
=تصنع-
تصنعا [صنع]: آن مرد تظاهر به چيزى كرد كه در آن نبود، آن مرد
وادار به آرايش شد،- ت المرأة: آن زن خود را آرايش وزيبا كرد.
=تصنف-
تصنفا [صنف] الشجر أو النبات:
درختان يا گياهان بگونه هاى مختلفى درآمدند، گياه براى برگ در
آوردن شكافته شد،- الشفة: لب پوست انداخت،- ت الساق: ساقه ى درخت شكافته شد.
=التصنيع-
[صنع]: مص تطبيق روش واسلوب فنى صنايع.
=التصنيف-
[صنف]: مص مفرد (التصانيف) است.
=تصوب-
تصوبا [صوب]: به پائين رفت. اين واژه ضد (تصعد) است.
=تصوبن-
تصوبنا: خود را با صابون شست.
اين واژه در زبان متداول رايج است.
=تصوح-
تصوحا [صوح]: آن چيز شكافته شد، آن چيز خشك شد.
=تصور-
تصورا [صور] الشي ء: تصوير آن چيز به ذهن وخيال او آمد،- له
الشي ء: آن چيز در ذهن او شكل وصورت گرفت،- الرجل: بر زمين افتاد يا كج شد تا بيفتد؛ «طعنه فتصور»: او را با نيزه زد وافتاد يا اينكه مايل به افتادن شد.
=التصوري-
[صور]: آنچه كه به فن بحث در تصورات وافكار ويژه گى داشته باشد.
=تصوف-
تصوفا [صوف]: آن مرد صوفى شد، به اخلاق وروش صوفيان درآمد.
=التصوف-
[صوف]: مذهب صوفيان، تصوف.
=تصون-
تصونا [صون] من العيب: از عيب وبدى خود را كنار گرفت.
=التصويت-
[صوت]: دادن رأى در انتخابات.
=التصوير-
مص،- (ف ج): فن تصوير رنگى اشخاص واشياء،- الشمسى: عكاسى،
عكسبردارى كه به آن نيز (التصوير الفوتوغرافى) گويند،- الجوي: عكسبردارى هوائى از شهرها ومكانها بوسيله ى هواپيما؛ «آلة تصوير»: دستگاه عكاسى، دوربين عكاسى.
=التصويرة-
ج تصاوير-[صور]: تمثال، مجسمه.
=التصوينة-
[صون]: ديوار كه اطراف خانه كشيده شود كه برخى آنرا (الحوش)
نامند يا ديوار اطراف باغ ومزرعه ومانند آن. اين واژه در زبان متداول رايج است.
=تصيح-
تصيحا [صيح]: شكافته شد،- البقل: بالاى گياه خشك شد در حاليكه
هنوز نم داشت.
=تصيد-
تصيدا [صيد] الطير: پرنده را با نيرنگ شكار كرد وگرفت.
=تصير-
تصيرا [صير] ه: شبيه وهمشكل وى شد.
=تصيف-
تصيفا [صيف] المكان وبه: در تابستان در آن مكان اقامت كرد.
=تضاءل-
تضاؤلا [ضأل]: خرد ولاغر شد، كوچك شد،- الشي ء: آن چيز ترنجيد
وچروكيده شد.
=تضاحك-
تضاحكا [ضحك] الرجل: آن مرد خنديد، خود را به خنده زد،- القوم:
آن قوم يكديگر را خنداند.
=تضاد-
تضادا [ضد] الرجلان: آن دو مرد مخالف يكديگر شدند.
=تضارب-
تضاربا [ضرب] القوم: آن قوم با هم به زد وخورد پرداختند.
=تضارس-
تضارسا [ضرس] القوم: آن قوم با هم دشمنى وجنگ كردند،- البناء:
ساختمان ناهموار ساخته شد وبگونه اى دندانها نامرتب گرديد.
=تضارع-
تضارعا [ضرع] الرجلان: آن دو مرد همسان ومشابه يكديگر شدند.
=التضاريس-
[ضرس]: «تضاريس الارض»: پست وبلنديهاى زمين كه دندانه وار باشد.
=تضاعف-
تضاعفا [ضعف] الشي ء: آن چيز دو
Shafi 234