Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Nau'ikan
=تشرب-
تشربا [شرب] الثوب العرق: پيراهن عرق بدن را بخود گرفت وخشك
كرد چنانچه گوئى آنرا بتدريج آشاميد.
=تشرج-
تشرجا [شرج] الشي ء في الشي ء:
چيزى در چيزى ديگر فرو رفت وبهم آميخته شدند.
=تشرد-
تشردا [شرد]: بگونه ى آواره زندگى كرد،- القوم: آن قوم رفتند وپراكنده شدند
التشرد-
[شرد]: آوارگى، بيخانمانى، آنكه براى زيستن وسايل زندگى نداشته
ومسكنى ندارد.
=تشرر-
تشررا [شر]: با تكلف شر بپا كرد.
=تشرشر-
تشرشرا [شرشر]: منه: از او جدا شد، دور شد.
=تشرط-
تشرطا [شرط]: با تكلف شروطي را پذيرفت،- فى العمل: در آن كار
نيك انديشيد.
=تشرف-
تشرفا [شرف] الرجل: شرف وبزرگى يافت،- بكذا: آن چيز را براى
خود شرفى شمرد؛ «تشرفنا»: مشرف شديم وبزرگى يافتيم،- البيت: خانه داراى تراس وبالكون شد،- المكان: بر بالاى آن مكان رفت،- الشي ء: دست را بر بالاى ابر وبسان كسيكه از آفتاب سايه بگيرد نهاد وبه آن چيز نگريست،- للشي ء: در آن چيز نگريست،- على الشي ء: از جاى بلند بر آن چيز نگاه كرد.
=تشرق-
تشرقا [شرق]: آن مرد در آفتاب نشست، آفتاب گرفت.
=تشرم-
تشرما [شرم]: از هم گسيخته وپاره شد.
=التشريج-
[شرج]: خياطى وكوك زدن درشت بر روى پارچه، اين واژه را در زبان
متداول [تسريج] گويند.
=التشريح-
[شرح]: مص؛ «علم التشريح» (طب): كالبد شكافى براى پژوهش وبررسى
علل وعوامل مرگ.
=التشريع-
[شرع]: مص قانون گذارى؛ «سلطة التشريع»: هيأت قانون گذارى.
=التشريعي-
[شرع]: آنچه كه در رابطه ى با قانون گذارى باشد؛ «السلطة
التشريعية»: نيروى قانون گذارى، پارلمان يا مجلس.
=التشريفات-
[شرف]: اصول وروشهاى متداول در جشنهاى مذهبى يا سياسى ... ؛
«رئيس التشريفات» و«مدير التشريفات»: رئيس يا مدير تشريفات.
=التشريق-
[شرق]: مص، نماز عيد نزد مسيحيان كه پس از برآمدن خورشيد بجاى
آورند؛ «ايام التشريق»: سه روز پس از عيد قربان است كه گوشتهاى قربانى را در آن خرد وريز يا خشك كنند.
=تشرين-
ج تشارين: نام دو ماهى است كه بين ايلول وكانون اول از سال
شمسى ميلادى قرار دارد. اين دو ماه از فصل سال معادل ماههاى مهر وآبان از سال شمسى هجرى مى باشد؛ «تشرين الأول»: ماه دهم از سال ميلادى است وداراى 31 روز مى باشد كه به آن نيز (اكتوبر) گويند؛ «تشرين الثانى»: ماه يازدهم از سال ميلادى است وداراى 30 روز است كه به آن نيز (نوفمبر) گويند.
=تشطب-
تشطبا [شطب]: مطاوع (شطب) است،- الماء ونحوه: آب يا مانند آن
جارى شد.
=تشظى-
تشظيا [شظي]: شكافته شد، پراكنده شد،- العود: پاره هاى چوب به
هوا پاشيده شد؛ «كالدرتين تشظى عنهما الصدف»: بسان دو مرواريد كه صدف شكاف برداشت وآنها نمايان شدند.
=تشعب-
تشعبا [شعب] القوم: آن قوم به گروههاى مختلف درآمدند وپراكنده
شدند،- تهم الفتنة: فتنه وآشوب آنها را پراكنده كرد،- عنه: از او دور شد،- ت اغصان الشجرة: شاخه هاى درخت پخش واز هم جدا شدند،- الزرع: گياهان به گونه هاى مختلفى درآمدند،- النهر: از رودخانه نهرهائى جدا شد،- الشي ء: آن چيز اصلاح شد.
=تشعث-
تشعثا [شعث]: متفرق وپراكنده شد،- الشعر: موى پريشان وتيره
شد،- من الطعام: از آن غذا كمى خورد.
=تشعشع-
تشعشعا [شعشع] الشهر: روزهاى ماه بجز چند روزى سپرى شد.
=تشعل-
تشعلا [شعل] ت النار: آتش برافروخته شد.
=التشعيث-
[شعث]: مص، در اصطلاح عروضيان حذف يكى از دو حرف متحرك از وتد
(فاعلاتن) است كه به (مفعولن) درآيد.
=تشغل-
تشغلا [شغل] بكذا: به آن كار مشغول شد.
=تشفى-
تشفيا [شفي] من غيظه: از خشمى كه داشت آرام شد؛ «تشفى من
فلان»: از فلانى انتقام گرفت وخوشنود شد.
=تشفع-
تشفعا [شفع] لي والي بفلان أو في فلان: از فلانى براى من طلب
شفاعت كرد.
=تشقق-
تشققا [شق] الحطب: مطاوع (شقق) است،- الفرس: اسب لاغر شد.
=التشقيف-
«تشقيف الحطب»: خرد كردن هيزم به قطعه هاى ريز. اين واژه در
زبان متداول رايج است وسريانى است.
=تشكى-
تشكيا [شكو]: بيمار شد،- اليه: از او شكايت كرد،- من جرح: از زخمى درد كشيد-
تشكر-
تشكرا [شكر] له: او را سپاسگزارى كرد.
=تشكك-
تشككا [شك]: در آن چيز شك كرد.
=تشكل-
تشكلا [شكل]: آن چيز بخود شكل گرفت،- ت المرأة: آن زن دسته گلى
بر سر نهاد،- العنب: انگور رسيده شد.
=التشكيلة-
(اع): مجموعه؛ «تشكيلة من الدبابات»: مجموعه اى از تانكها،- فى
اصطلاح العامة: ودر زبان متداول بر شكوفه يا گل كه زن بر سر مى نهد اطلاق مى شود، شكوفه وگل.
=تشلشل-
تشلشلا [شلشل] الماء: آب پخش وپراكنده شد،- السيف بالدم: شمشير خون
Shafi 231