Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Nau'ikan
=تأخى-
تأخيا [أخو] ه: او را برادر خود خواند يا گرفت،- الشي ء: قصد بدست آوردن حقيقت آن چيز را نمود.
=تأخى-
تأخيا [أخو ووخي] الأمر: مترادف (توخى) است: آهنگ انجام آن كار
را كرد.
=تأخر-
تأخرا [أخر]: عقب افتاد، به عقب برگشت. اين واژه ضد (تقدم) است.
=تأدى-
تأديا [أدو]: وسيله وابزارى براى خود گرفت، آماده شد،- اليه
الخبر: خبر به او رسيد،- له من حقه: دين او را پرداخت.
=تأدب-
تأدبا [أدب]: فرهنگ وادب آموخت، مهذب شد،- عن فلان: از اخلاق
فلانى اثرپذير شد، تحت تأثير اخلاق فلانى قرار گرفت،- به: از او پيروى نمود؛ «تأدب بأدبه»: ادب از او آموخت.
=التؤدة-
[وأد]: متانت وشكوه وبردبارى.
=التأديب-
[أدب]: مجازات وكيفر دادن؛ «مجلس التأديب»: دادگاه ادارى.
=التأديبات-
مقررات وقوانين كيفرى.
=التأديبي-
نسبت به (التأديب) است؛ «مجلس تأديبي»: جلسه ى انتظامى، شوراى
دادگاه ادارى.
=تأذى-
تأذيا [أذي]: آزرده شد، آزردگى در او اثر كرد.
=تأرب-
تأربا [أرب]: با تكلف به زيركى پرداخت،- ت العقدة: گره سفت
ومحكم شد،- الأمر: آن كار مشكل وسخت گرديد.
=تأرج-
تأرجا [أرج]: از آن بوى خوش پخش شد.
=تأرجح-
تأرجحا [رجح] الشي ء: آن چيز تكان خورد ولرزيد.
=التأريخ-
ج تواريخ [أرخ]: معرفى وقت وزمان؛ «تاريخ الشي ء»: زمان حدوث
آن چيز.
=تأزر-
تأزرا [أزر]: شلوار پوشيد.
=تأزز-
تأززا [أز] المجلس: مجلس پر از مردم شد.
=تأزم-
تأزما [أزم] القوم: آن قوم دچار سختى شدند،- ت الحالة: وضع
وخيم شد.
=تأسى-
تأسيا [أسو]: بردبار شد وتسلى يافت.
=تأسد-
تأسدا [أسد]: بسان شير شد،- عليه:
بر او دلير شد.
=تأسس-
تأسسا [أس] البيت: اساس خانه ساخته شد.
=تأسف-
تأسفا [أسف]: افسوس خورد، اندوهگين شد.
=تأسل-
تأسلا [أسل] ه: در اخلاق وعادات ورفتار او بسان وى شد.
=تأسن-
تأسنا [أسن] الماء: آب دگرگون شد،- وده: دوستى او تغيير يافت.
=التأسيسي-
آنچه كه اساس ساختمان يا پى ريزى انجمن يا پروژه اى را وضع
كند؛ «المجلس التأسيسي»: مجلس مؤسسان يا مجلس خبرگان كه قانون اساسى كشور را وضع مى كند.
=تأشب-
تأشبا [أشب] القوم: آن قوم با هم آميختند،- الشجر: درختان در
هم پيچيده وبه هم پيوسته شدند.
=التأشير-
مص، نشان، علامت، مهر كه بر روى اسناد زننده،- ج تآشير: آنچه
را كه ملخ ومانند آن نيش زند.
=التأشيرة-
نشان زده شده بر روى اوراق واسناد رسمى مانند امضا ومهر؛
«تأشيرة المرور»: اجازه ى ورود به كشورى، ويزا.
=تأصل-
تأصلا [أصل]: ريشه دار شد.
=تأفف-
تأففا [أف]: بر اثر سختى واندوه «أف» گفت.
=تأكد-
تأكدا [أكد]: آن چيز استوار وسخت شد،- من: از ... يقين حاصل كرد.
=تأكر-
تأكرا [أكر] الأرض: زمين را كند وشخم زد.
=تأكسد-
تأكسدا (ك): آن چيز با اكسيژن پيوسته شد، زنگ زد- اين واژه يونانى است-
تأكل-
تأكلا [أكل] ت السن: دندان سائيده شد وپوسيد وافتاد .
=التأكيد-
[أكد]: اثبات، تضمين، متأكد شدن، تأكيد كردن.
=التأكيدات-
تضمينات.
=تألى-
تأليا [ألو]: سوگند خورد،- على نفسه أن: خود را ملزم ومتعهد
ساخت كه ...
=تألب-
تألبا [ألب]: جمع وانبوه شد،- على: بر چيزى توطئه كرد.
=تألف-
تألفا [ألف] ه: با او همصحبت شد ومدارا كرد،- الشي ء: آن چيز
تأليف ويا تنظيم شد،- ت الوزارة: هيأت وزيران يا كابينه تشكيل شد،- القوم: آن قوم گردهم آمدند.
=تألق-
تألقا [ألق] البرق: برق درخشيد،- ت المرأة: آن زن خود را آراست.
=التألق-
[ألق] (ف): درخشندگى وتابندگى بعضى از مواد بدون ايجاد حرارت.
از اين وسيله براى نشان دادن علامات رانندگى در راهها وهمچنين كشتيها استفاده مى شود وگونه هاى بسيارى دارد مانند تابندگى فسفر كه اثر دراز مدت دارد ونيز تابندگى فلور كه زود خاموش مى شود.
=تألم-
تألما [ألم]: دردمند شد.
=تأله-
تألها [أله]: ادعاى خدائى كرد، عابد وزاهد ونيايشگر شد.
=التأليف-
مص،- ج تآليف: كتاب كه مسائل علمى در آن گردآورى شده باشد.
=التؤم-
[تأم]: يكى از دو قلوها؛ «هو تؤمه»:
با او دو قلو است.
=التئم-
مترادف (التؤم) است.
=تأمر-
تأمرا [أمر] عليه: بر او چيره شد وامر ونهى كرد،- ه: با او
مشورت كرد.
=تأمرك-
تأمركا الرجل: آن مرد آمريكائى شد، او با اخلاق وروش
آمريكائيان پرورش يافت وعادت كرد.
=التأمري-
إنسان، آدمى زاده.
=تأمل-
تأملا [أمل] الأمر وفيه: در آن كار انديشيد وتأمل كرد؛ «تأمل جمال الطبيعة»:
Shafi 203