198

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Nau'ikan

البيت»: خانواده؛ «هو جاري بيت بيت»: او همسايه ى ديوار بديوار

من است؛ «بيت الرجل»: خانواده ى مرد؛ «بيت المقدس» و«البيت المقدس»: قدس، اورشليم؛ «البيت العتيق» و«البيت الحرام»: كعبه ى معظمه؛ «بيت المال» خزانه ى دولت؛ «بيت العنكبوت»: خانه ى عنكبوت (كاردونك)؛ «بيت الخلاء»: مستراح؛ «بيت الشعر»: بيت شعرى؛ «بيت القصيد او القصيدة»: ابيات شعرى يك قصيده يا بيت شعر كه متضمن بيان غرض شاعر باشد.

=البيت-

قوت؛ «له بيت ليلة»: او قوت يك شب را دارد.

=البيتة-

مترادف (البيت) است.

=البيجاما-

ج بيجامات: لباس خواب، پيژاما.

=- اين واژه هندى است-

بيد-

اسمى است ملازم با اضافه ى به (أن) ودو معمول آن ومعناى آن

«غير» است. اين واژه همواره منصوب است وهيچگاه صفت واستثناى متصل نمى باشد وبلكه با آن استثناى منقطع مىيد مانند «فلان كثير المال بيد أنه بخيل»: فلانى توانگر وثروتمند است ولى بخيل است.

=البيداء-

ج بيد وبيدوات: بيابان.

=البيداغوجيا-

فن تربيت فرزندان وآموزش آنها. اين واژه يونانى است.

=بيدر-

بيدرة الحنطة: گندم را خرمن كرد.

=البيدر-

ج بيادر (ز): خرمنگاه، جائيكه گندم درو شده را گرد آورند

وكوبند.

=البيدق-

(ح): پرنده ايست شكارى بسان باشه.

=البيذار-

آنكه مال خود را بيهوده خرج كند، مرد پرگوى وياوه گوى.

=البيذق-

ج بياذق: راهنماى سفر، مرد پياده؛ «بيذق الشطرنج»: يكى از

قطعات شطرنج.

=- اين واژه فارسى است-

البيرق-

ج بيارق: پرچم.- اين واژه تركى است-

البيرقدار-

پرچمدار.- اين واژه تركى است-

البيرمون-

روز پيش از بعضى اعياد مسيحيان است. اين واژه يونانى است.

=البيرة-

آب جو.- اين واژه ايتاليائى است-

البيزار-

ج بيازرة: دارنده ى باز، بازدار، كشاورز.

=البيزر-

شيشه ى بذر ودانه فروش، چوب گازر.

=البيش-

ج أبياش (ز): گودالى كه در آن نهالهاى كشاورزى را قرار مى دهند. اين تعبير در زبان متداول رايج است،- (ن):

گياهى است علفى از رسته ى حوذانيات كه در مناطق كوهستانى مى

رويد. اين گياه داراى زهرى كشنده است كه در پزشكى از آن براى بيمارى تشنج استفاده مى كنند.

=البيص-

تنگى وسختى؛ «وقعوا فى حيص بيص»: در تنگنائى افتادند كه راه

گريز ندارند.

=بيض-

تبييضا [بيض] ه: آن را سفيد كرد،- الله وجهه: خداوند او را

منزه ومبرى گرداند،- صحيفته: آنرا بگونه ى زيبائى درآورد،- الإناء: ظرف را با قلع سفيد كرد،- الكتابة: نوشته را با خطى واضح وروشن نوشت.

=البيض-

من الليالي: شبهاى مهتابى؛ «الأيام البيض»: روزهاى روشن.

=البيضاء-

مؤنث (الأبيض) است؛ «ارض بيضاء»: سرزمين خشك وباير؛ «اليد

البيضاء»: نعمت وبخشندگى ونكوئى؛ «ثورة بيضاء»: انقلاب سفيد وبدون خونريزى؛ «صحفته بيضاء»: نام او نيك است؛ «اكذوبة بيضاء»: شوخى ومزاح؛ «ليلة بيضاء»: شبى كه در آن نخوابند وبيدار مانند.

=البيضان-

من الناس: مردم سفيد پوست. اين واژه ضد (السودان) است.

=البيضة-

ج بيضات وبيض وبيوض [بيض]: تخم، تخم مرغ،- (ا ع): كلاه خود

آهنى كه از ابزار جنگى است، بيضه ى انسان ج بيضان؛ «بيضة الديك»: ضرب المثلى است براى كسى كه كارى را يكبار انجام دهد وديگر ندهد؛ «بيضة الدار»: ميان خانه يا بيشترين قسمت آن؛ «بيضة القوم»: ساحت ومحدوده ى آن قوم؛ «بيضة البلد»: بزرگترين خانواده ى شهر؛ «بيضة الحر»: سختى گرما؛ «بيضة النهار»: سپيدى وروشنائى روز؛ «اتاه فى بيضة النهار»: در روشنائى روز نزد او آمد.

=البيطار-

ج بياطرة: دام پزشك.

=بيطر-

بيطرة الدابة: ستور را درمان كرد ونعل آنرا استوار گردانيد.

=البيطرة-

دام پزشكى.

=البيطري-

منسوب به (البيطرة) است؛ «الطبيب البيطري»: پزشك دام وستور؛

«الطب البيطري»: پزشكى حيوانات.

=البيع-

ج بيوع وبيوعات (ت): فروش كالا وگرفتن بهاى آن، خريد.

=البيع-

[بيع]: فروشنده.

=البيعة-

اسم مره از (باع) است، بيعت وتوليت.

=البيعة-

ج بيع وبيعات: كليساى مسيحيان.

=البيقة-

(ن): گياهى است از رسته ى قطانيات. داراى شكوفه اى بنفش اين

گياه براى علوفه ى حيوانات كشت مى شود.

=البيقور-

مترادف (الباقر) است.

=البيك-

مترادف (البك) است.- اين واژه تركى است-

البيكار-

(ه): پرگار رسم دايره.- اين واژه فارسى است-

بيكر-

بيكرة: پرگار بكاربرد.

=البيلسان-

(ن): درخت بلسان كه از رسته ى (الخمانيات) است شكوفه هاى آن

سفيد رنگ وپهن است وبراى زينت كشت مى شود وداراى خواص بسيارى است.

=البيمارستان-

بيمارستان كه عربى آن (المستشفى) است. اين واژه فارسى است.

Shafi 199