Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Nau'ikan
=بجبج-
بجبجة [بج] الصبي: با آن كودك بازى كرد.
=بجح-
- بجحا به: به او خوشنود شد.
=البجدة-
«بجدة الأمر»: درون امر وحقيقت آن؛ «عنده بجدة الأمر»: حقيقت را او مى داند؛ «هو ابن بجدة الأمر»: او دانا وآگاه به آن چيز است.
=البجدة-
«بجدة الأمر»: مترادف (البجدة) است.
=البجدة-
«بجدة الأمر»: مترادف (البجدة) است.
=البجرة-
ج بجر: ناف، عيب؛ «ذكر عجره وبجره»: معايب آشكار وپنهانى او را
بيان كرد، چهره وصورت.
=بجس-
- بجسا الماء: آب را روان كرد،- الجرح: زخم را شكافت.
=بجس-
تبجيسا الماء والجرح: مترادف (بجس) است.
=البجس-
بسيار، روان، سايل.
=البجع-
(ح): مرغ ماهى خوار كه داراى نوكى پهن ودراز است ودر زير نوك
خود چينه دان بزرگى دارد.
=البجعة-
(ح): واحد (البجع) است
بجل-
- بجلا وبجولا: شادمان شد، بجلا:
نيكو حال شد.
=بجل-
- بجلا وبجولا: مترادف (بجل) است.
=بجل-
- بجالة وبجولا: آن مرد بزرگوار وگرامى شد.
=بجل-
تبجيلا ه: او را بزرگداشت، وى را به بزرگى ستود.
=بجل-
اسم فعل است بمعناى (حسب)؛ «بجلك»: تو را كافى است، بس است،
حرف جواب است بمعناى (نعم): بله.
=بجم-
- بجما وبجوما: از ترس يا ناتوانى خاموش شد، دير كرد ومنقبض
وگرفته شد.
=بجن-
تبجينا [بجن] المسمار: پس از كوبيدن ميخ سر آنرا كج كرد، از پر
خورى به تخمه گرفتار شد.
=البجيس-
بسيار؛ «عين بجيس»: چشمه ى پر آب؛ «ماء بجيس»: آب فراوان.
=البجيل-
بزرگوار، مهتر وسرور.
=بح-
- بحا: صدايش گرفته شد.
=البحاث-
### || [بحث]: بسيار پژوهنده، پژوهشگر، بسيار بحث كننده.
=البحاثة-
دانشمند محقق.
=البحار-
ج بحارة: ملوان.
=البحبوحة-
[بحبح]: ميان يا ميانه؛ «بحبوحة الدار»: وسط خانه؛ «بحبوحة
العيش»: فراخ زندگى وخوشى.
=بحت-
- بحوتة: پاك وخالص شد.
=البحت-
م بحتة: پاك وخالص از هر چيزى، اين واژه در همه ى حالات يكسان
تلفظ مى شود وگاهى بصورت مؤنث ومثنى وجمع نيز بكار برده مى شود ؛ «شراب بحت»: نوشابه اى خالص وغير آميخته با چيزى؛ «عربي بحت»: عرب اصيل وخالص نژاد.
=البحة-
گرفتگى وخشونت در صدا.
=البحتر-
كوتاه.
=البحتري-
كوتاه.
=بحث-
- بحثا في الأرض: زمين را كند وسوراخ كرد،- ه: او را خواست،-
عنه: از او جستجو وبازرسى كرد،- الأمر: در آن امر رسيدگى وكاوش كرد تا حقيقت آنرا دريابد.
=البحث-
مص،- ج ابحاث: كاوش وبدست آوردن چيزى از زير خاك، معدنى كه
براى بدست آوردن زر ومانند آن مورد كاوش قرار گيرد، درس، نگريستن در امرى؛ «القضية تحت البحث»: موضوع زير بررسى ومطالعه است، فصل يا گفتار يا مقاله اى كه درباره ى دانش يا ادبيات بحث كند.- ج ابجاث وبحوث عن: بازرسى از ... ، پژوهش در ...
=بحح-
تبحيحا [بح] ه: باعث گرفتگى صداى او شد.
=بحر-
- بحرا: از ترس سرگشته وحيران شد، تشنگى او سخت شد واز آب
سيراب نشد.
=البحر-
ج أبحر وبحور وبحار: دريا، فراخى وفراوانى آب. اين واژه ضد
(البر) است، ودرياى بزرگ را (الخضم) گويند، هر رودخانه ى بزرگ، آب شور، مرد بخشنده وبسيار نيكوكار،- ج بحور فى اصطلاح العروضيين: ودر عرف عروضيان وزن وقافيه ى شعر است؛ «فى بحر»: در خلال، در ميان؛ «فى بحر سنتين»: در خلال دو سال.
=البحر-
بسيار تشنه.
=البحران-
(طب): هيجان ونوسان كه در قواى مدركه در اثر سختى بيمارى پديد آيد.
=البحراني-
### || منسوب به كشور (البحرين) است.
=البحرة-
ج بحار وبحر [بحر]: شهرى كه در زمينى پست وگود قرار داشته باشد، باغ بزرگ.
=البحرة-
ج بحار وبحر: بركه، گودال آب.
=البحري-
منسوب به (البحر) است؛ «القوات البحرية»: كشتيهاى جنگى، ملوان.
=البحرية-
نيروى دريائى كه شامل بر رزمندگان وكشتيها وزير دريائيها
وناوهاى هواپيمابر است.
=البحيرة-
درياچه، آب فراخى كه گرداگرد آن زمين باشد.
=بخ-
اسم فعل است بمعناى كار يا پديده اى بزرگ كه بر آن در مقام شگفتى به چيزى يا فخر وستايش گويند ومعمولا به گونه ى تكرار گفته مى شود مانند «بخ بخ» با كسر وتنوين.
=بخ-
- بخا: از خشمى كه داشت آرام شد،- فى النوم: در خواب خرخر كرد.
=البخار-
ج أبخرة [بخر] (ف): بخار آب، آنچه كه بشكل دود از مايعات گرم
بالا رود.
=البخت-
شانس واقبال؛ «سوء البخت»:
بدبختى؛ «قليل البخت»: كم شانس. اين واژه فارسى است.
=البخترية-
راه رفتن مرد متكبر وخود
Shafi 177