176

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Nau'ikan

=بجبج-

بجبجة [بج] الصبي: با آن كودك بازى كرد.

=بجح-

- بجحا به: به او خوشنود شد.

=البجدة-

«بجدة الأمر»: درون امر وحقيقت آن؛ «عنده بجدة الأمر»: حقيقت را او مى داند؛ «هو ابن بجدة الأمر»: او دانا وآگاه به آن چيز است.

=البجدة-

«بجدة الأمر»: مترادف (البجدة) است.

=البجدة-

«بجدة الأمر»: مترادف (البجدة) است.

=البجرة-

ج بجر: ناف، عيب؛ «ذكر عجره وبجره»: معايب آشكار وپنهانى او را

بيان كرد، چهره وصورت.

=بجس-

- بجسا الماء: آب را روان كرد،- الجرح: زخم را شكافت.

=بجس-

تبجيسا الماء والجرح: مترادف (بجس) است.

=البجس-

بسيار، روان، سايل.

=البجع-

(ح): مرغ ماهى خوار كه داراى نوكى پهن ودراز است ودر زير نوك

خود چينه دان بزرگى دارد.

=البجعة-

(ح): واحد (البجع) است

بجل-

- بجلا وبجولا: شادمان شد، بجلا:

نيكو حال شد.

=بجل-

- بجلا وبجولا: مترادف (بجل) است.

=بجل-

- بجالة وبجولا: آن مرد بزرگوار وگرامى شد.

=بجل-

تبجيلا ه: او را بزرگداشت، وى را به بزرگى ستود.

=بجل-

اسم فعل است بمعناى (حسب)؛ «بجلك»: تو را كافى است، بس است،

حرف جواب است بمعناى (نعم): بله.

=بجم-

- بجما وبجوما: از ترس يا ناتوانى خاموش شد، دير كرد ومنقبض

وگرفته شد.

=بجن-

تبجينا [بجن] المسمار: پس از كوبيدن ميخ سر آنرا كج كرد، از پر

خورى به تخمه گرفتار شد.

=البجيس-

بسيار؛ «عين بجيس»: چشمه ى پر آب؛ «ماء بجيس»: آب فراوان.

=البجيل-

بزرگوار، مهتر وسرور.

=بح-

- بحا: صدايش گرفته شد.

=البحاث-

### || [بحث]: بسيار پژوهنده، پژوهشگر، بسيار بحث كننده.

=البحاثة-

دانشمند محقق.

=البحار-

ج بحارة: ملوان.

=البحبوحة-

[بحبح]: ميان يا ميانه؛ «بحبوحة الدار»: وسط خانه؛ «بحبوحة

العيش»: فراخ زندگى وخوشى.

=بحت-

- بحوتة: پاك وخالص شد.

=البحت-

م بحتة: پاك وخالص از هر چيزى، اين واژه در همه ى حالات يكسان

تلفظ مى شود وگاهى بصورت مؤنث ومثنى وجمع نيز بكار برده مى شود ؛ «شراب بحت»: نوشابه اى خالص وغير آميخته با چيزى؛ «عربي بحت»: عرب اصيل وخالص نژاد.

=البحة-

گرفتگى وخشونت در صدا.

=البحتر-

كوتاه.

=البحتري-

كوتاه.

=بحث-

- بحثا في الأرض: زمين را كند وسوراخ كرد،- ه: او را خواست،-

عنه: از او جستجو وبازرسى كرد،- الأمر: در آن امر رسيدگى وكاوش كرد تا حقيقت آنرا دريابد.

=البحث-

مص،- ج ابحاث: كاوش وبدست آوردن چيزى از زير خاك، معدنى كه

براى بدست آوردن زر ومانند آن مورد كاوش قرار گيرد، درس، نگريستن در امرى؛ «القضية تحت البحث»: موضوع زير بررسى ومطالعه است، فصل يا گفتار يا مقاله اى كه درباره ى دانش يا ادبيات بحث كند.- ج ابجاث وبحوث عن: بازرسى از ... ، پژوهش در ...

=بحح-

تبحيحا [بح] ه: باعث گرفتگى صداى او شد.

=بحر-

- بحرا: از ترس سرگشته وحيران شد، تشنگى او سخت شد واز آب

سيراب نشد.

=البحر-

ج أبحر وبحور وبحار: دريا، فراخى وفراوانى آب. اين واژه ضد

(البر) است، ودرياى بزرگ را (الخضم) گويند، هر رودخانه ى بزرگ، آب شور، مرد بخشنده وبسيار نيكوكار،- ج بحور فى اصطلاح العروضيين: ودر عرف عروضيان وزن وقافيه ى شعر است؛ «فى بحر»: در خلال، در ميان؛ «فى بحر سنتين»: در خلال دو سال.

=البحر-

بسيار تشنه.

=البحران-

(طب): هيجان ونوسان كه در قواى مدركه در اثر سختى بيمارى پديد آيد.

=البحراني-

### || منسوب به كشور (البحرين) است.

=البحرة-

ج بحار وبحر [بحر]: شهرى كه در زمينى پست وگود قرار داشته باشد، باغ بزرگ.

=البحرة-

ج بحار وبحر: بركه، گودال آب.

=البحري-

منسوب به (البحر) است؛ «القوات البحرية»: كشتيهاى جنگى، ملوان.

=البحرية-

نيروى دريائى كه شامل بر رزمندگان وكشتيها وزير دريائيها

وناوهاى هواپيمابر است.

=البحيرة-

درياچه، آب فراخى كه گرداگرد آن زمين باشد.

=بخ-

اسم فعل است بمعناى كار يا پديده اى بزرگ كه بر آن در مقام شگفتى به چيزى يا فخر وستايش گويند ومعمولا به گونه ى تكرار گفته مى شود مانند «بخ بخ» با كسر وتنوين.

=بخ-

- بخا: از خشمى كه داشت آرام شد،- فى النوم: در خواب خرخر كرد.

=البخار-

ج أبخرة [بخر] (ف): بخار آب، آنچه كه بشكل دود از مايعات گرم

بالا رود.

=البخت-

شانس واقبال؛ «سوء البخت»:

بدبختى؛ «قليل البخت»: كم شانس. اين واژه فارسى است.

=البخترية-

راه رفتن مرد متكبر وخود

Shafi 177