167

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Nau'ikan

آن داشته باشد، مرد پست، احمق.

=أوكف-

إيكافا [وكف] ه: او را به گناه كشانيد،- ت المرأة: آن زن نزديك

به زايمان شد،- الدمع او البيت: اشك چشم اندكى روان شد يا سقف خانه چكه كرد.

=أوكل-

إيكالا [وكل]: كار را واگذار كرد،- بالله: بر خدا توكل كرد

وفرمانبردار شد،- العمل على فلان: همه ى كار را به فلانى واگذار كرد.

=أول-

تأويلا [أول] ه إليه: آن را به او برگردانيد،- الكلام: سخن را

تفسير كرد،- الرؤيا: خواب را تعبير كرد.

=الأول-

### || ### || ج أوائل وأوال وأولون، م أولى ج أول

وأوليات: نخستين. اين واژه ضد (الآخر) است. اين واژه اگر صفت گردد غير منصرف مى شود مانند (لقيته عاما اول): ودر غير اينصورت منصرف است مانند «ما رأيت له أولا ولا آخرا»؛ «لأول مرة»: براى نخستين بار؛ «اولا باول» و«اولا فاولا»: به تدريج، يكى پس از ديگرى؛ «اولا واخيرا»:

در پايان.

=أولى-

إيلاء [ولي] فلانا الأمر: فلانى را عهده دار آن كار كرد،- ه

ثقته: به او اطمينان داد،- ه معروفا: درباره او نيكى كرد،- ه على اليتيم: درباره آن يتيم به او سفارش كرد.

=الأولى-

ج أول وأوليات: مؤنث (الأول) است.

=أولى-

اسم اشاره است براى جمع نزديك كه در آن مذكر ومؤنث يكسان بكار برده مى شود، (أولى) نيز بمعناى (الذين) است.

=الأولى-

مثناه الأوليان، ج الأولون والأوالي [أول]: سزاوارتر، شايسته تر؛ «هو اولى بكذا» او به آن چيز شايسته تر است؛ «اولى لك»: اين تعبير در تهديد ووعده ى بد است بمعناى:

شر به تو نزديك شده پس بر حذر باش، ونيز گويند كه بمعناى واى

بر تو مى باشد.

=أولاء-

اسم اشاره است براى جمع نزديك كه در مذكر ومؤنث يكسان بكار مى

رود. وگاهى در اول آن (هاء تنبيه) در مىيد بگونه ى (هؤلاء) ونيز گاهى (كاف خطاب) به آخر آن وصل مى شود بگونه ى (أولئك). واژه ى (أولاء) بمعناى (الذين) است.

=أولج-

إيلاجا [ولج] ه: آن چيز را داخل كرد.

=أولد-

إيلادا [ولد] ت المرأة: هنگام زائيدن آن زن رسيد،- ت الشاة:

گوسفند زائيد.

=أولس-

إيلاسا [ولس] بالحديث: سخن را تصريح نكرد وبا كنايه گفت.

=أولع-

إيلاعا [ولع] فلانا بكذا: او را به آن چيز علاقمند كرد، او را بر آن چيز برانگيخت.

=أولع-

[ولع] به: او را دوست داشت وبه وى دلبستگى بسيار نمود.

=أولغ-

إيلاغا [ولغ] الكلب: سگ را سيراب كرد.

=أولم-

إيلاما [ولم]: ميهمانى بر پا كرد،- فلان: خلق وخوى وخرد فلانى

با هم جمع شدند.

=أوله-

إيلاها [وله] الحزن أو الوجد فلانا: اندوه وشيفتگى فلانى را آشفته كردند.

=أولو-

اين واژه جمع است بمعناى (ذوو) يعنى دارندگان، مفرد اين كلمه (ذو) بمعناى صاحب ومؤنث آن (أولات) ومفرد آن (ذات) است؛ «جاءني أولو العلم واولات الفضل»: مردان دانشمند وزنان فاضله نزد من آمدند.

=الأولي-

منسوب به (الأول) است، اساسى؛ «العدد الأولي»: عدد اصلى كه غير

قابل تقسيم است مگر بر خود يا يك مانند 11 و13.

=الأولية-

مؤنث (الأولي) است، موضوعى كه نياز به دليل نداشته باشد مانند

«الكل اكبر من الجزء»، به آن نيز (البديهية) گفته مى شود؛ «المواد الأولية»: مواد اوليه مانند ذغال سنگ وآهن ومس وپنبه.

=أومأ-

إيماء [ومأ] بحاجبه أو بيده أو غير ذلك: با ابرو يا دست يا جز

آنها اشاره كرد.

=أومض-

إيماضا [ومض] البرق: برق درخشيد،- الرجل: آن مرد نور برق يا

آتش را ديد، بطور پنهانى با رمز اشاره كرد، لبخند زد.

=أونى-

إيناء [وني] الرجل: آن مرد را خسته وناتوان كرد.

=الأونسكو-

يونسكو، سازمان تعاون فرهنگى بين المللى است كه داراى هدفهاى

صلح وامنيت وآموزش وپرورش وفرهنگ براى مردم جهان است.

=أوهى-

إيهاء [وهي] فلانا: فلانى را ناتوان كرد، او را سست وناچيز

گردانيد.

=أوهب-

إيهابا [وهب] الأمر لفلان: آن كار را براى فلان آماده كرد،-

الشي ء لفلان: آن چيز امكان يافت كه در اختيار فلانى قرار گيرد، آن چيز براى او هميشه فراخ وفراوان شد وتوانست چيزى را از آن ببخشد.

=أوهج-

إيهاجا [وهج] النار: آتش را روشن كرد.

=أوهف-

إيهافا [وهف] الشي ء الى كذا: آن چيز به چيزى نزديك شد،- له

الشي ء: آن چيز براى او نمايان وآشكار شد.

=أوهق-

إيهاقا [وهق] الدابة: بر گردن ستور كمند انداخت.

=أوهم-

إيهاما [وهم]: در وهم وگمان افتاد،- ه: او را به وهم وپندار

انداخت،- ه أن: او را معتقد كرد كه ... ،- ه بكذا: او را به چيزى تهمت زد وپيرايه بست،- الشي ء: همه ى آن چيز را نپذيرفت،- كذا من الحساب: چيزى را از حساب انداخت.

=اوهن-

إيهانا [وهن] ه: او را سست وناتوان كرد،- الرجل: آن مرد به

نيمه ى شب درآمد.

=الأوهية-

[وهي]: فضا وفاصله ى بالاى كوه تا ته دره.

=أي-

حرف نداء است بمعناى (يا) مانند «اي زيد»، حرف تفسير است مانند «رأيت غضنفرا اي اسدا»: غضنفرى ديدم يعنى شيرى.

Shafi 167