Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Nau'ikan
آن داشته باشد، مرد پست، احمق.
=أوكف-
إيكافا [وكف] ه: او را به گناه كشانيد،- ت المرأة: آن زن نزديك
به زايمان شد،- الدمع او البيت: اشك چشم اندكى روان شد يا سقف خانه چكه كرد.
=أوكل-
إيكالا [وكل]: كار را واگذار كرد،- بالله: بر خدا توكل كرد
وفرمانبردار شد،- العمل على فلان: همه ى كار را به فلانى واگذار كرد.
=أول-
تأويلا [أول] ه إليه: آن را به او برگردانيد،- الكلام: سخن را
تفسير كرد،- الرؤيا: خواب را تعبير كرد.
=الأول-
### || ### || ج أوائل وأوال وأولون، م أولى ج أول
وأوليات: نخستين. اين واژه ضد (الآخر) است. اين واژه اگر صفت گردد غير منصرف مى شود مانند (لقيته عاما اول): ودر غير اينصورت منصرف است مانند «ما رأيت له أولا ولا آخرا»؛ «لأول مرة»: براى نخستين بار؛ «اولا باول» و«اولا فاولا»: به تدريج، يكى پس از ديگرى؛ «اولا واخيرا»:
در پايان.
=أولى-
إيلاء [ولي] فلانا الأمر: فلانى را عهده دار آن كار كرد،- ه
ثقته: به او اطمينان داد،- ه معروفا: درباره او نيكى كرد،- ه على اليتيم: درباره آن يتيم به او سفارش كرد.
=الأولى-
ج أول وأوليات: مؤنث (الأول) است.
=أولى-
اسم اشاره است براى جمع نزديك كه در آن مذكر ومؤنث يكسان بكار برده مى شود، (أولى) نيز بمعناى (الذين) است.
=الأولى-
مثناه الأوليان، ج الأولون والأوالي [أول]: سزاوارتر، شايسته تر؛ «هو اولى بكذا» او به آن چيز شايسته تر است؛ «اولى لك»: اين تعبير در تهديد ووعده ى بد است بمعناى:
شر به تو نزديك شده پس بر حذر باش، ونيز گويند كه بمعناى واى
بر تو مى باشد.
=أولاء-
اسم اشاره است براى جمع نزديك كه در مذكر ومؤنث يكسان بكار مى
رود. وگاهى در اول آن (هاء تنبيه) در مىيد بگونه ى (هؤلاء) ونيز گاهى (كاف خطاب) به آخر آن وصل مى شود بگونه ى (أولئك). واژه ى (أولاء) بمعناى (الذين) است.
=أولج-
إيلاجا [ولج] ه: آن چيز را داخل كرد.
=أولد-
إيلادا [ولد] ت المرأة: هنگام زائيدن آن زن رسيد،- ت الشاة:
گوسفند زائيد.
=أولس-
إيلاسا [ولس] بالحديث: سخن را تصريح نكرد وبا كنايه گفت.
=أولع-
إيلاعا [ولع] فلانا بكذا: او را به آن چيز علاقمند كرد، او را بر آن چيز برانگيخت.
=أولع-
[ولع] به: او را دوست داشت وبه وى دلبستگى بسيار نمود.
=أولغ-
إيلاغا [ولغ] الكلب: سگ را سيراب كرد.
=أولم-
إيلاما [ولم]: ميهمانى بر پا كرد،- فلان: خلق وخوى وخرد فلانى
با هم جمع شدند.
=أوله-
إيلاها [وله] الحزن أو الوجد فلانا: اندوه وشيفتگى فلانى را آشفته كردند.
=أولو-
اين واژه جمع است بمعناى (ذوو) يعنى دارندگان، مفرد اين كلمه (ذو) بمعناى صاحب ومؤنث آن (أولات) ومفرد آن (ذات) است؛ «جاءني أولو العلم واولات الفضل»: مردان دانشمند وزنان فاضله نزد من آمدند.
=الأولي-
منسوب به (الأول) است، اساسى؛ «العدد الأولي»: عدد اصلى كه غير
قابل تقسيم است مگر بر خود يا يك مانند 11 و13.
=الأولية-
مؤنث (الأولي) است، موضوعى كه نياز به دليل نداشته باشد مانند
«الكل اكبر من الجزء»، به آن نيز (البديهية) گفته مى شود؛ «المواد الأولية»: مواد اوليه مانند ذغال سنگ وآهن ومس وپنبه.
=أومأ-
إيماء [ومأ] بحاجبه أو بيده أو غير ذلك: با ابرو يا دست يا جز
آنها اشاره كرد.
=أومض-
إيماضا [ومض] البرق: برق درخشيد،- الرجل: آن مرد نور برق يا
آتش را ديد، بطور پنهانى با رمز اشاره كرد، لبخند زد.
=أونى-
إيناء [وني] الرجل: آن مرد را خسته وناتوان كرد.
=الأونسكو-
يونسكو، سازمان تعاون فرهنگى بين المللى است كه داراى هدفهاى
صلح وامنيت وآموزش وپرورش وفرهنگ براى مردم جهان است.
=أوهى-
إيهاء [وهي] فلانا: فلانى را ناتوان كرد، او را سست وناچيز
گردانيد.
=أوهب-
إيهابا [وهب] الأمر لفلان: آن كار را براى فلان آماده كرد،-
الشي ء لفلان: آن چيز امكان يافت كه در اختيار فلانى قرار گيرد، آن چيز براى او هميشه فراخ وفراوان شد وتوانست چيزى را از آن ببخشد.
=أوهج-
إيهاجا [وهج] النار: آتش را روشن كرد.
=أوهف-
إيهافا [وهف] الشي ء الى كذا: آن چيز به چيزى نزديك شد،- له
الشي ء: آن چيز براى او نمايان وآشكار شد.
=أوهق-
إيهاقا [وهق] الدابة: بر گردن ستور كمند انداخت.
=أوهم-
إيهاما [وهم]: در وهم وگمان افتاد،- ه: او را به وهم وپندار
انداخت،- ه أن: او را معتقد كرد كه ... ،- ه بكذا: او را به چيزى تهمت زد وپيرايه بست،- الشي ء: همه ى آن چيز را نپذيرفت،- كذا من الحساب: چيزى را از حساب انداخت.
=اوهن-
إيهانا [وهن] ه: او را سست وناتوان كرد،- الرجل: آن مرد به
نيمه ى شب درآمد.
=الأوهية-
[وهي]: فضا وفاصله ى بالاى كوه تا ته دره.
=أي-
حرف نداء است بمعناى (يا) مانند «اي زيد»، حرف تفسير است مانند «رأيت غضنفرا اي اسدا»: غضنفرى ديدم يعنى شيرى.
Shafi 167