Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Nau'ikan
=انزعج-
انزعاجا [زعج]: نگران شد، سرگردان شد، آن چيز كنده شد.
=انزعق-
انزعاقا [زعق] الرجل: آن مرد در شب هنگام ترسيد،- الفرس: اسب
به پيش رفت وشتابيد.
=أنزف-
إنزافا [نزف] البئر: همه ى آب چاه را بيرون كشيد،- الرجل: براى
آن مرد چيزى باقى نماند، مست شد، خرد از سر او پريد، دليلى براى دعوى ودشمنى نيافت،- ت البئر: همه ى آب چاه درآورده شد،- العبرات: اشكها را پاك كرد وبند آورد.
=أنزق-
إنزاقا [نزق] الفرس: اسب را شتابانيد،- فلان: فلانى پس از خويشتن دارى كم عقل وسفيه شد،- النعيم فلانا: فراخى ونعمت او را به بى بند وبارى كشانيد،- الرجل فى الضحك:
آن مرد خنده ى بسيار كرد.
=أنزل-
إنزالا ومنزلا [نزل] الضيف:
مهمان را به خانه ى خود آورد،- الشي ء:
آن چيز را فرود آورد،- الله الكلام: خداوند سخن را وحي كرد،- به خسارة فادحة:
زيان سختى به او رسانيد.
=انزم-
انزماما [زم]: آن چيز سخت بسته شد.
=انزوى-
انزواء [زوي]: چهره در هم كشيد، كناره گيرى كرد،- القوم بعضهم الى بعض:
آن قوم به يكديگر پيوستند.
=أنس-
- أنسا: آرامش يافت،- به واليه: به آن خوى گرفت وشادمان شد،-- أنسا به واليه: با او همنشين وشادمان شد.
=أنس-
- أنسا وأنسة: آرامش خاطر يافت.
=اين واژه ضد (توحش) است،- به واليه: با او انس گرفت وشادمان شد،- به: به آن چيز خوشحال شد
أنس-
- أنسا وأنسة: اين واژه ضد (توحش) است،- أنسا به واليه: با او أنس گرفت وشادمان شد،- به : به آن چيز خوشحال شد.
=أنس-
يؤنس تأنيسا [أنس] ه: او را آرامش داد. اين واژه ضد (اوحش) است،- الشي ء:
آن چيز را ديد وشناخت.
=أنس-
إنساسا [نس] الدابة: ستور را تشنه كرد.
=الأنس-
مص، آرامش وخورسندى. اين واژه ضد (الوحشة) است.
=الإنس-
ج أناس وأناسي: انسان، بشر به جز جن وفرشته.
=الأنس-
ج آناس: آنكه با وى مأنوس شوند، گروه بسيار.
=أنسى-
إنساء [نسو] ه الشي ء: او را وادار به ترك آن چيز كرد،- الرجل
الشي ء: آن مرد را امر كرد تا آن چيز را فراموش كند.
=الأنسى-
[نسي] (ع ا): رگ ساق پاى.
=إنساب-
انسيابا [سيب]: با شتاب راه رفت،- ت الحية: مار با شتاب حركت
كرد وخزيد،- فلان نحونا: آن مرد به طرف ما برگشت.
=إنساح-
انسياحا [سيح] بطنه: شكم او چاق وبزرگ وبه زمين نزديك شد،- الثوب:
جامه پاره شد،- ت الصخرة: آن سنگ پرتاب شد وبه دو پاره تقسيم
گرديد،- باله: قلب او فراخ شد.
=انساع-
انسياعا [سيع] الماء: آب روان وپراكنده شد،- الجامد: آن چيز
جامد ذوب شد.
=الأنساع-
[نسع] من الطريق: كوچه وخيابان كه وسيله ى دام وستور كنده
وداراى حفره هائى شده باشد.
=انساق-
انسياقا [سوق]: اين واژه مطاوع (ساق) است،- ت الإبل: شتران در
پى هم به راه افتادند.
=الإنسان-
ج أناسي وأناسية وآناس [أنس]:
انسان، بشر. اين واژه در مذكر ومؤنث يكسان بكار برده ميشود
ونيز بر مطلق جنس بشرى گفته ميشود؛ «انسان العين»: سياهى چشم.
=الإنساني-
[أنس]: آنكه يا آنچه كه براى خوبى وخير انسانها بكوشد؛ «مؤسسة انسانية»: مؤسسه ى خيريه؛ «عمل انساني»: كارى انسانى وبشر دوستانه
الإنسانية-
[أنس]: آنچه كه به انسان بجز حيوان ويژگى داشته باشد، بشريت؛
«الإنسانية المتألمة او المجاهدة»: انسانيت آزرده يا مبارز، صفات نيك انسانى مانند سخا وكرم وحسن خلق وانسانيت.
=أنسأ-
إنساء [نسأ] الشي ء: آن چيز را بتأخير انداخت، عقب انداخت،- ه
البيع وفى البيع: آن چيز را به نسيه به او فروخت،- عنه: از او عقب افتاد وفاصله گرفت.
=انسأف-
انسئافا [سأف] ليف النخل: پوست ليف نخل خرما كنده وپراكنده شد.
=الأنسب-
[نسب]: اسم تفضيل است؛ «هذا الشعر انسب من ذاك»: اين شعر بهتر
ومناسبتر است از آن شعر، موافق تر، مناسبتر.
=انسبك-
انسباكا [سبك] الذهب ونحوه: طلا ومانند آن در بوته گداخته
گرديد ودر قالب ريخته شد.
=الأنسة-
[أنس]: مترادف (الأنس) است.
=انستر-
انستارا [ستر]: خود را پوشانيد، پنهان شد.
=الانسجام-
[سجم]: مص،- عند البديعيين: ودر نزد علماى بديع باين معنى است
كه سخن بايد خالى از پيچيدگى وسهل وآسان با كلماتى نغز واز هر گونه تكلف بدور باشد ودر دلها اثر بگذارد.
=انسجر-
انسجارا [سجر] الإناء: ظرف پر شد،- ت الإبل فى سيرها: شتران
بدنبال هم راه پيمودند.
=انسجل-
انسجالا [سجل]: اين واژه مطاوع (سجل) است.
=انسجم-
انسجاما [سجم] الماء: آب ريخته شد،- الكلام: سخن با نظم وبا
استوارى بيان شد.
=انسح-
انسحاحا [سح] إبط البعير عرقا: زير بغل شتر عرق كرد وروان شد.
=الانسحاب-
[سحب]: روى گردانى، كنار رفتن، به عقب برگشتن، كشيده شدن
Shafi 146