Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Nau'ikan
واژه فارسى است-.
=الأنجرة-
ج أناجر [نجر] مترادف (الأنجر) است.
=انجرد-
انجرادا [جرد]: مطاوع (جرد) است،- الثوب: جامه كهنه وفرسوده
شد،- بنا السير: راه به ما دور ودراز شد.
=انجرس-
انجراسا [جرس] الحلي: از زيور آلات صدائى بسان صداى زنگ شنيده شد.
=أنجز-
إنجازا [نجز] الحاجة: نيازمندى را بر آورد،- الوعد: به وعده
وفا كرد،- على القتيل: زخمى را از پاى درآورد وكشت.
=انجزع-
انجزاعا [جزع] الشي ء: آن چيز گسيخته شد، شكست.
=انجزم-
انجزاما [جزم] الحرف: حرف مجزوم وساكن شد،- العظم: استخوان
شكسته شد.
=أنجس-
إنجاسا [نجس] ه: آن چيز را نجس كرد.
=أنجع-
إنجاعا [نجع] الطعام وغيره: غذا وجز آن سودمند شد،- الرجل: آن
مرد رستگار شد،- الراعي الفصيل: شتربان بچه ى شتر را شير داد.
=انجعب-
انجعابا [جعب]: بر زمين افتاد.
=انجفل-
انجفالا [جفل] القوم: آن قوم با شتاب گريختند.
=انجل-
إنجالا [نجل] الدابة: ستور را به كشتزار فرستاد.
=الأنجل-
ج نجل ونجال م نجلاء ج نجل [نجل]:
آنچه كه فراخ ودراز وپهن باشد، آنكه درشت چشم وزيبا باشد.
=انجلى-
انجلاء [جلو]: آن چيز روشن وآشكار شد؛ «انجلى الهم عن قلبى».
اندوه وافسردگى از دلم بيرون رفت.
=انجلب-
انجلابا [جلب]: جلب شد، كشانيده شد.
=انجلط-
انجلاطا [جلط] البعير أو الشي ء: شتر يا آن چيز جدا يا تنها شد.
=انجلع-
انجلاعا [جلع] الشي ء: آن چيز كشف وروشن شد.
=أنجم-
إنجاما [نجم] الشي ء: آن چيز آشكار شد،- ت السماء: ستارگان
آسمان آشكار وروشن شدند،- الشتاء او البرد: سرما وزمستان رفت،- ت الحرب: جنگ پايان يافت،- الرجل عن الأمر: آن كار را كنار گذاشت.
=انجمع-
انجماعا [جمع] الشي ء: اجزاى آن چيز به هم پيوستند.
=الإنجيل-
ج أناجيل: انجيل، كتاب مقدس مسيحيان.- اين واژه يونانى است-.
=الإنجيلي-
يكى از مدونين انجيل، آنكه عضو كليساى انجيلى است؛ «شماس
انجيلي»: مقام كليسائى قبل از كهنوت است.
=أنحى-
إنحاء [نحو]: هنگام راه رفتن به يكسو خميده شد،- بصره عنه: چشم خود را از او برگردانيد،- عليه: بر او اعتماد كرد،- على فلان ضربا: با زدن به طرف فلانى آمد.
=أنحى-
إنحاء [نحي] عليه بالسيف: با شمشير بر او حمله كرد؛ «انحى عليه باللوائم»: با سرزنش بسوى او روى آورد،- له السلاح:
با اسلحه او را زد.
=انحاز-
انحيازا [حوز] إليه: بسوى او روى آورد،- عنه: از او عدول كرد،-
القوم: آن قوم مواضع خود را رها كردند، گريختند.
=انحاش-
انحياشا [حوش]: جمع شد،- عنه:
از آن بيزار شد،- له الصيد: شكار به سوى او رفت.
=انحاص-
انحياصا [حيص] عن كذا: از آن چيز عدول كرد.
=انحت-
انحتاتا [حت] الورق من الشجر: برگ درخت پراكنده شد،- شعره عن
رأسه: موى از سر او فرو ريخت،- ت الأسنان: دندانها پوك وخورده شدند.
=انحجز-
انحجازا [حجز]: مطاوع (حجز) است؛ «حجزه فانحجز»: آنرا توقيف
كرد پس توقيف شد.
=انحدر-
انحدارا [حدر]: فرود آمد؛ «انحدرت من الجبل الى المدينة»: از
بالاى كوه به سوى شهر فرود آمدم،- الجلد: پوست ورم كرد.
=انحرد-
انحرادا [حرد]: تنها ومنفرد شد،- النجم: آن ستاره فرود افتاد.
=انحرف-
انحرافا [حرف] عنه: از او روى گردان شد،- مزاجه: ناخوش شد،- به
عن كذا: به چيزى او را ستود، او را روى گردان كرد.
=أنحز-
إنحازا [نحز] القوم: شتران آن قوم به بيمارى نحاز (سرفه) دچار شدند.
=أنحس-
إنحاسا [نحس] ت النار: دود آتش بسيار شد.
=انحسر-
انحسارا [حسر] الشي ء: آن چيز آشكار شد،- ت الطير: پرنده پرهاى
نو درآورد.
=انحسم-
انحساما [حسم]: بريده شد، قطع شد.
=انحص-
انحصاصا [حص] الشعر: موى ريزش كرد،- الذنب: دم بريده شد،- اللحية:
موى ريش شكسته وكوتاه شد.
=انحصر-
انحصارا [حصر]: در تنگنا قرار گرفت، منحصر شد.
=انحط-
انحطاطا [حط]: مطاوع (حط) است؛ «حطه فانحط»: او را خوار وسبك
كرد پس خوار وسبك شد،- السعر: نرخ پائين آمد، بها ارزان شد،- ت الناقة فى سيرها: ماده شتر با شتاب راه پيمود.
=الانحطاط-
[حط]: مص، به عقب برگشتن وعقب افتادگى؛ «عصر الانحطاط»: دوران
عقب افتادگى بويژه در ادبيات؛ «الانحطاط النفسي»: عقب ماندگى نيروى انديشيدن.
=انحطم-
انحطاما [حطم]: شكسته شد.
=أنحف-
إنحافا [نحف] ه: او را لاغر وناتوان كرد.
=انحق-
انحقاقا [حق] الرباط: ريسمان سخت بسته شد، گره خورد.
=أنحل-
Shafi 143