130

Qamus Carabi Farsi

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Nau'ikan

بالاتر، فاضلتر.

=الأمثن-

م مثناء، ج مثن [مثن]: آنكه نتواند ادرار خود را در مثانه

نگهدارد.

=الأمثولة-

ج أماثيل وأمثولات: شعرهائى كه ضرب المثل قرار مى گيرد، عبرت،

درسى كه لازم است دانش آموز آن را حفظ كند.

=أمج-

إمجاجا [مج] الفرس: اسب آغاز به دويدن كرد،- العود: مايع گياهى

آميخته به آب در چوب روان شد،- الرجل: آن مرد روانه ى شهرها شد.

=أمجد-

إمجادا-[مجد] فلانا: فلانى را بزرگداشت، او را به بزرگى ياد

كرد،- العطاء: عطاى را بسيار كرد،- الراعي الإبل: شتربان شتران را با علوفه وآذوقه سير كرد.

=الأمجد-

ج أماجد [مجد]: اسم تفضيل است.

=أمجر-

إمجارا [مجر] ت الشاة: بره در شكم گوسفند بزرگ شد بگونه اى كه

آنرا لاغر وسنگين وزن كرد ونتوانست روى پايش بايستد،- فلانا فى البيع: در معامله فروش به فلاني بهره داد.

=أمجل-

إمجالا [مجل] ت يده: بر اثر كار بسيار دست او پينه بست،- العمل

يده: كار بسيار دست او را تاول وپينه زد.

=امحى-

امحاء [محو] الشي ء: اثر آن چيز ناپديد شد.

=الأمحس-

[محس]: دباغ ماهر.

=أمحش-

إمحاشا [محش] الحر أو النار الجلد:

گرما يا آتش پوست را سوزانيد.

=أمحص-

إمحاصا [محص] من المرض: از بيمارى بهبودى يافت،- ت الشمس:

خورشيد از كسوف درآمد وآشكار شد،- ه عنه: او را از وى دور كرد.

=أمحض-

إمحاضا [محض] فلانا الود أو الحديث:

دوستى وپند را به فلانى خالصانه گفت،- له النصح: پند واندرز به

وى داد.

=أمحق-

إمحاقا-[محق] المال: مال نابود شد،- الرجل: بركت از مال آن مرد رفت،- القمر: ماه به محاق درآمد.

=امحق-

امحاقا [محق]: نيست ونابود شد.

=الأمحق-

[محق]: چيز اندكى كه بركت از آن رفته باشد.

=أمحك-

إمحاكا [محك] الرجل: آن مرد لجباز وخشمگين شد،- الخصوم فلانا:

دشمنان فلانى را به خشم درآوردند.

=أمحل-

إمحالا [محل] المكان: آن مكان خشك وبى باران شد،- المطر: باران ايستاد،- القوم: بر آن قوم خشكسالى وقحطى وارد شد،- الله الأرض: خداوند آن زمين را خشك وبى حاصل كرد.

الأمحوضة

[محض]: پند واندرز بى ريا وخالص

أمخ-

إمخاخا [مخ] العظم: استخوان مغزدار شد،- العود: در چوب آب روان شد،- الزرع: كشتزار گسترده شد،- ت الشاة:

گوسفند فربه شد.

=الإمخاض-

[مخض]: مص، شير ماداميكه در شيرزنه است.

=أمخض-

إمخاضا [مخض] اللبن: هنگام زدن شير براى بدست آوردن چربى آن

رسيد،- الرجل: هنگام زائيدن شتران آن مرد رسيد.

=أمخط-

إمخاطا [مخط] السهم: تير را به هدف زد واز آن در گذرانيد.

=أمد-

إمدادا [مد] الرجل: به داد آن مرد رسيد واو را يارى كرد، به او

مهلت داد،- الجند: سربازان را با گروه ديگرى امداد ويارى كرد،- فلانا بمال: فلانى را كمك مالى كرد،- ه الله فى الخير: خداوند به او خير وبركت دهد،- اجله: خداوند به او طول عمر دهد واجل او را بتأخير اندازد ،- النهار: روز دراز وروشن شد،- ه فى غيه: در گمراهى كه داشت وى را فرصت بيشترى داد،- في مشيته: با ناز وخود بزرگ بينى راه رفت،- الجرح: در زخم چرك پديد آمد،- الدواة: آب دوات مركب را زياد كرد، مركب يا جوهر در دوات ريخت،- الكاتب: به نويسنده قلم مركب يا جوهردار داد.

=الأمد-

ج آماد: اجل مرگ، هنگام، زمان، «طال عليهم الأمد»: زمان درازى

بر آنها گذشت، «منذ امد غير بعيد»: از زمانى نه چندان دور.

=أمدى-

إمداء [مدي] فلانا: به فلانى مهلت داد،- الرجل: آن مرد

سالخورده شد، آن مرد شير بسيار خورد.

=الإمدادات-

[مد]: كمك وامدادهاى جنگى اعم از مردان رزمنده ويا اسلحه

وابزار جنگ.

=الإمدان-

[مد]: آب كه از زمين تراوش كند يا نم پس دهد، آب شور يا بسيار شور

الأمدة-

[مد]: تارهاى پارچه كه بافته شود.

=الأمدر-

[مدر]: شكم گنده، تيره رنگ، آنكه دو طرف پهلويش برآمده باشد.

=الأمدوحة-

ج أماديح [مدح]: آنچه كه با آن ستايش كنند.

=الأمدود-

[مد]: عادت، خوى وخصلت.

=أمذى-

إمذاء [مذي] الفرس: اسب را به چرا فرستاد،- الشراب: شراب را با

آب بسيار آميخت.

=الأمذح-

[مذح]: بد بوى، گند بوى.

=أمذر-

إمذارا [مذر] ت الدجاجة البيضة: مرغ تخم را فاسد كرد.

=الأمذر-

[مذر]: آنكه بسيار به مستراح رود.

=امذق-

امذاقا [مذق] الشراب أو اللبن: شراب يا شير آميخته به آب شد.

=أمذل-

إمذالا [مذل] ت رجله: پاى آن مرد سر يا بى حس شد.

=امذل-

امذلالا [مذل]: آن مرد سست وبيحال شد،- ت رجله: پاى او بى حس

وحركت شد.

=أمر-

- أمرا ه الشي ء وبالشي ء: از او خواست تا كارى انجام دهد پس اولى (آمر) ودومى (مأمور) است،- «أمره يفعل وبان يفعل» به او دستور انجام كارى

Shafi 130