Qamus Carabi Farsi
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Nau'ikan
كرد،- الشراب: شراب دردگين شد.
=أثفن-
إثفانا [ثفن] العمل يده: كار دست او را كلفت وخشن كرد.
=الأثفية-
ج أثافي: سنگ كه زير ديگ قرار مى گيرد؛ «ثالثة الأثافي»: جزء مكمل هر چيزى، جزء سوم سه پايه كه ديگ بر روى آن قرار دهند.
=الإثفية-
ج أثافي: مرادف (الأثفية) است.
=الأثقال-
جمع (الثقل) است، آنچه كه در جوف وباطن زمين باشد؛ «اخرجت
الأرض اثقالها»: زمين آنچه كه در باطن خود داشت بيرون ريخت؛ «رفع الأثقال»: در بازيهاى ورزشى عبارت از بلند كردن وزنهاى سنگين است.
=أثقب-
إثقابا [ثقب] النار: آتش را روشن كرد.
=أثقل-
إثقالا [ثقل] ه: بار سنگين بر او تحميل كرد، آن را سنگين كرد،- كاهله:
امر يا كار سنگينى بر عهده او نهاد،- ه المرض: بيمارى بر او
سخت شد.
=أثكل-
إثكالا [ثكل] الأم ولدها و- الولد أمه:
مادر را بى فرزند يا فرزند را بى مادر كرد،- ت المرأة: آن زن
بى فرزند شد.
=أثل-
- أثؤلا: در شكوه وبزرگى استوار شد، در زمين ريشه دوانيد.
=أثل-
- أثالة: مرادف (أثل) است.
=أثل-
- إثلالا [ثل] فمه: دندانهاى او ريخت.
=الأثل-
(ن): گياهى است كه معمولا در پيرامون آبها مى رويد، برگهاى آن
ريز وشكوفه هايش خوشه ايست. چوب آن سخت ونيكوست واز آن كاسه وپشقاب سازند وبه فارسى آنرا درخت شوره گز نامند.
=الأثلة-
ج أثلات وآثال وأثول (ن): واحد (الأثل) است، اصل وريشه.
=الأثلة-
اصل، ريشه.
=أثلث-
إثلاثا [ثلث] القوم: آن قوم به سه گروه تقسيم شدند، سى نفر
شدند؛ «كانوا تسعة وعشرين فاثلثوا»: بيست ونه نفر بودند پس سى نفر شدند.
=أثلج-
إثلاجا [ثلج] ت السماء: از آسمان برف باريد،- القوم: آن قوم به
برف زدند،- ت الأرض: برف بر زمين افتاد،- ه: او را شادمان كرد؛- ت نفسى به: به او دلم خوش است،- ت عنه الحمى: تب از او بريده شد.
=الأثلم-
[ثلم]: آنچه كه گوشه يا لبه اش شكسته شده باشد.
=أثم-
- إثما وأثما وأثاما ومأثما : گناه كرد، عملى حرام كرد.
=أثم-
تأثيما ه: او را به گناه متهم كرد.
=الإثم-
ج آثام: گناه، كار حرام، كار غير مجاز.
=الأثمد-
(ك): مرادف (الإثمد) است.
=الإثمد-
(ك): سرمه كه به چشم كشند ودر اصطلاح دانشمندان شيمى موسوم به
(أنتيموان) است.
=أثمر-
إثمارا [ثمر] الشجر: درخت ميوه داد،- الشجر الثمر: درخت ميوه
خود را عرضه كرد،- القوم: آن قوم را ميوه خورانيد.
=أثمل-
إثمالا [ثمل] اللبن: كف شير زياد شد،- اللبن: شير را تكان داد
تا كره بدهد،- ه: او را مست كرد.
=أثمن-
إثمانا [ثمن] القوم: آن قوم هشت نفر شدند،- المال زيدا ولزيد:
بهاى مال را به زيد پرداخت.
=الأثمن-
[ثمن]: ارزشمندتر، گرانتر.
=أثنى-
إثناء [ثني] الرجل: دومي آن مرد شد،- عليه: او را ستايش كرد؛ «اثنى عليه عاطر الثناء»: او را به نيكى ستود،- عليه بالضرب:
مبادرت به زدن او كرد.
=اثنى-
اثناء [ثني]: مرادف (انثنى) است.
=الأثناء-
[ثني]: جمع (الثني) است؛ «اثناء الكلام»: ميان سخن؛ «فى هذه
الأثناء»: در خلال آن؛ «جاؤوا في اثناء الأمر»: در بين كار آمدند.
=الأثنان-
م ثنتان واثنتان [ثني]: دو چيز يا دو نفر. عدد دو.
=الأثنولوجيا-
دانش شناخت نژادهاى انسانى وصفات واخلاق آنها. اين كلمه يونانى است.
=الاثنى عشري-
[ثني] (ع ا): روده كوچك از جهت معده- اثنى عشر.
=الإثنين-
روز دوشنبه كه ميان يكشنبه وسه شنبه مى باشد.
=الأثيث-
ج إثاث من النبات أو الشعر: آنچه از گياه يا موى سر كه بسيار
ودر هم پيچيده باشد.
=الأثير-
[فك]: اين كلمه نزد ستاره شناسان قديم فلك نهم است،- (ف): ودر
نزد دانشمندان طبيعى ماده ايست بدون وزن كه از تمام اجسام ومواد مى گذرد وامتداد صوت وگرما بوسيله موجهاى آن صورت مى گيرد. اين كلمه يونانى است.
=الأثيرات الملحية-
(ك): تركيبات عضوى است كه در مواد چرب وگلها وميوه ها وجود دارد.
=الأثيل-
والا تبار وبا شرافت، آنچه كه در زمين ريشه دار باشد.
=الأثيم-
ج أثماء : اسم فاعل از (اثم) است.
=أج-
- أجيجا: برافروخته وشعله ور شد،- أجوجا الماء: آب شور وتلخ شد.
=أجاء-
إجاءة [جيأ] ه: او را آورد، او را وادار به آمدن كرد،- ه الى
كذا: او را بر پناه بردن به ديگرى واداشت.
=أجاب-
إجابة وإجابا [جوب] ه،- سؤاله وعن سؤاله وإلى سؤاله: پاسخ او
را داد،- ه الى حاجته: نياز او را برآورد.
=الأجاج-
شور وتلخ.
=الأجاج-
برافروخته وشعله ور.
=أجاح-
إجاحة [جوح] ه: او را مستأصل ونابود كرد.
=اجاد-
إجادة [جود]: چيزى خوب ونيكو آورد، آن چيز را خوب ونيكو گردانيد؛ «أجدت»: خوب انجام دادى؛ النقد: به او پولهاى خوبى بخشيد،- الشي ء: آن چيز را نيكو كرد،- بالولد: داراى فرزند بخشنده شد،- الرجل: آن مرد را كشت،- لغة:
زبانى را خوب دانست ودر آن ورزيده
Shafi 13