قال: يا يحيى اتخذني حاميا
لأرد السيف عنك الماضيا
پس پناه لطف حق بايد گريخت
كو هزاران لطف برا رواح ريخت
نا پناهي يابي انگه چون پناه
آب وآتش مرترا كردد سپاه
نوح وموسى را نه دريا يارشد
ني بر اعدا شان بكين قها رشد
آتش إبراهيم را نه قلعه بود
تا بر آورد از دل نمرود دود
Shafi da ba'a sani ba