Dictionnaire Arabe / Persan
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
=أبهر-
إبهارا [بهر]: شگفت آورد، پس از فقر وپريشانحالى، توانگر
ومستغنى شد، در گرماى نيمه روز قرار گرفت.
=الأبهر-
(ع ا): پشت، كمر؛ «فلان شديد الأبهر»: فلانى داراى پشت
نيرومندى است، رگ گردن؛ «ما زال يراجعه الألم حتى قطع أبهره»: همچنان دردمند بود تا هلاك شد.
=الأبهران-
(ع ا): دو رگ كه از قلب خارج مى شوند وساير رگهاى بدن از آن دو
ريشه دوانند؛ «ذو أبهريه»: شكم او.
=أبهظ-
إبهاظا [بهظ] ه الحمل أو الأمر: بار يا كار بر او سنگينى كرد
وباعث سختيها برايش گرديد.
=أبهم-
إبهاما [بهم] الشي ء: آن چيز مبهم شد،- الأمر: امر بر او مشتبه
شد،- الباب: درب را بست،- ه عن الأمر: او را از آن كار دور كرد.
=الأبهم-
ج بهم: گنگ ونارسا.
=الأبوان-
پدر ومادر.
=أبو الأشبال-
[شبل] (ح): شير.
=أبو براقش-
[برق] (ح): پرنده كوچكى است كه بالاى پرهاى آن به رنگ تيره
وميان آن سرخ وپائين آن سياه است وچون پرهاى خود را از هم بگشايد به رنگهاى گوناگون درآيد، مرد دورو، متلون.
=أبو برجيس-
[برجس] (ن): نام گياهى است پهن، برگهاى آن بشكل نيم كره وگلهاى
آن سرخ رنگ است.
=أبو جابر-
نان.
=أبو جامع-
كنيه سفره يا ميز گسترده غذا است.
=أبو الركب-
[ركب] (طب): گونه اى بيمارى ميكروبى بسان نزله كه باعث دردهائى
در عضلات ومفصلها مى شود.
=أبو زريق-
[زرق] (ح): پرنده ايست در حجمى بزرگتر از گنجشك.
=ابو قترة-
[قتر]: كنيه ى شيطان است.
=أبو الورى-
[وري]: كنيه روزگار وزمانه است.
=أبو اليقظان-
كنيه ى خروس است.
=الأبوة-
پدرى، پدر بودن، رابطه طبيعى ويا شرعى ميان پدر وفرزندان.
=أبي-
- إبى عليه: امتناع كرد، قبول نكرد.
=الأبي-
ابا كننده، امتناع كننده، آنكه از پستيها وزشتيها دورى جويد،
بزرگ منش.
=الأبية-
مؤنث (الأبي) است؛ «نفس ابية»:
نفسى كه از بديها وزشتيها امتناع ورزد.
=الأبيحر-
مصغر (البحر) است بمعناى درياى كوچك.
=الأبيرق-
مصغر (الأبرق) است.
=ابيض-
ابيضاضا [بيض]: سفيد شد. اين كلمه ضد (اسود) است، شادمان شد،-
شعره: موى او سفيد وپير شد.
=الأبيض-
م بيضاء، ج بيض: سفيد بر ضد (الأسود) است، روشن، شمشير؛ «الموت الأبيض»: مرگ ناگهانى؛ «الخيط الأبيض»:
سفيدى فجر، سپيده دم؛ «الذهب الأبيض»:
پلاتين؛ «السلاح الأبيض»: اسلحه سرد، غير آتشين.
=الأبيل-
ج آبال وأبل: راهب مسيحى.
=الأبيلي-
راهب مسيحى.
=أتا-
- أتوا واتاء [أتو] الشجر: ميوه درخت آشكار شد، درخت پر بار
شد،- به وعليه: از او بدگوئى وسعايت كرد.
=أتى-
إتيانا وأتيا [أتي]: آمد؛ «كما يأتي» و«كما يلي»: بشرح زير است،- المكان: در آن مكان حاضر شد،- الرجل: نزد آن مرد حاضر شد،- الشي ء: آن كار را انجام داد،- على آخره: آن كار را تمام كرد، آن كار را اجراء كرد وبه پايان رسانيد،- عليه الدهر:
زمانه او را نابود كرد،- على الأخضر واليابس:
همه چيز را از خشك وتر نابود كرد.
=أتى-
تأتية وتأتيا الماء: مجراى آب را روان كرد.
=الإتاء-
[أتو]: مص، «إتاء الأرض»: سود زمين وحاصل آن.
=أتابك-
مربى اميران وشاهزادگان، مهتر، امير وفرمانده. اين كلمه تركى است.
=أتاح-
إتاحة [توح] ه: آن كار را آماده كرد،- ت له الفرصة: براى او
فرصت بدست آمد.
=الأتان-
ج أتن وأتن وآتن: ماده الاغ، خر ماده.
=أتاه-
إتاهة [تيه] ه: او را گمراه كرد، او را نابود كرد.
=الإتاوة-
ج أتاوى [أتو]: خراج، ماليات، رشوه، باج.
=الأتاوي-
[أتي]: غريب، بيگانه؛ «سيل أتاوي»: سيل مهيب وبزرگ كه جلوى
آنرا نتوان گرفت.
=اتأد-
اتئادا [وأد] في الامر: در كار تأمل ودرنگ كرد.
=اتأس-
اتئاسا [يأس] منه: از وى اميدش قطع شد.
=أتأم-
اتآما [تأم ووأم] ت المرأة: آن زن دوقلو زائيد،- الثوب: جامه
را با دو پارچه از روى واز پشت بافت.
=أتب-
إتبابا [تب] ه: او را ضعيف وناتوان كرد.
=الإتباع-
آوردن كلمه اى با وزن كلمه ما قبل خود براى تقويت معنى مانند:
«كثير بثير يا خبيث نبيث»؛ «إتباعا ل»: بنا بر ...
=أتبع-
إتباعا [تبع] ه: در پى او روان شد وبه او رسيد،- ه كذا: آن را به او رسانيد يا پيوست كرد.
=اتبع-
اتباعا [تبع] ه: از او پيروى كرد،- سياسة: از سياستى پيروى كرد.
=أتبل-
إتبالا [تبل] ه: او را بيمار كرد؛ «أتبله الحب او الدهر»: عشق
يا زمانه او را بيمار كرد، عقل از سر او بدر كرد.
=الاتجاه-
[وجه]: مص، ميل، جهت، سوى؛ «الاتجاه السياسي»: جهت ونزعه سياسى.
=اتجأ-
اتجاء [وجأ] التمر: خرما را ذخيره كرد.
=أتجر-
إتجارا [تجر]: به شغل تجارت وبازرگانى پرداخت. تجارت كرد.
=اتجر-
اتجارا [تجر ووجر]: مرادف (أتجر) است، خود را با داروى وجور درمان كرد.
Page 9