52

Dictionnaire Arabe / Persan

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

سر گرفت،- الدعوى: محاكمه را در دادگاه استيناف از سر گرفت.

=استأهل-

استئهالا [أهل] الرجل: آن مرد را شايسته ديد،- الشي ء: سزاوار

آن چيز شد.

=استب-

استبابا [سب] القوم: آن قوم به يكديگر ناسزا گفتند.

=استبى-

استباء [سبي] العدو: دشمن را اسير كرد،- قلب فلان: اسير عشق

فلانى شد،- الخمر: مي را از شهرى به شهرى ديگر برد.

=استبات-

استباتة [بيت]: توشه وآذوقه شب خود را آماده كرد.

=استباح-

استباحة [بوح] الشي ء: آن چيز را مباح كرد يا مباح شمرد، بر آن كار اقدام كرد،- القوم: آن قوم را از بن بركند،- دمه:

خون او را مباح واز حمايت قانون محروم كرد.

=الاستباحة-

[بوح]: دست يافتن بر چيزى مباح، چيزى را به زور گرفتن، مصادره.

=استباع-

استباعة [بيع] ه الشي ء: از او خواست تا آن چيز را به وى

بفروشد.

=استبان-

استبانة [بين] الشي ء: آن چيز آشكار شد،- الشي ء: آن چيز را

آشكار كرد.

=استبأ-

استباء [سبأ] الخمر: مي خريدارى كرد تا آنرا بنوشد.

=استبت-

استباتا [سبت]: به كار روز شنبه پرداخت.

=استبحر-

استبحارا [بحر] في العلم أو المال: در دانش يا دارائى فراخى

يافت،- الشاعر او الخطيب: شاعر يا سخنران پرگوئى كرد.

=استبد-

استبدادا [بد] بكذا: به تنهائى ومستقل به آن كار پرداخت،- الأمر بفلان:

آن كار بر فلانى چيره شد بطوريكه نتوانست آنرا ضبط كند.

=الاستبدادي-

[بد]: استبدادى، حكومت استبدادى.

=استبدع-

استبداعا [بدع] الشي ء: آن چيز را بديع ونو شمرد، آن چيز را

عجيب وغريب يافت.

=استبدل-

استبدالا [بدل] ه بكذا: چيزى را بجاى چيزى ديگر تبديل كرد.

=استبر-

استبارا [سبر]: بمعناى (اسبر) است.

=استبرأ-

استبراء [برأ]: از بدهى وگناه بيزارى جست.

=استبرد-

استبرادا [برد] ه: آن چيز را سرد يافت،- عليه لسانه: زبان خود

را مانند سوهان بر آن زد، به سختى به او ناسزا گفت.

=استبرز-

استبرازا [برز] ه: آن را بيرون آورد.

=الاستبرق-

پارچه سبز ابريشمى وزر بافت.

=- اين كلمه فارسى است-

استبرك-

استبراكا [برك]: به خير وبركت فال زد.

=استبزل-

استبزالا [بزل] الشي ء: آن چيز را گشود،- الخمر: مي را تصفيه كرد.

=استبسل-

استبسالا [بسل]: خود را براى جنگ ومرگ آماده ساخت، جنگيد.

=استبشر-

استبشارا [بشر] به: از آن چيز شادمان شد،- به خيرا: براى او

فال نيك زد.

=استبشع-

استبشاعا [بشع] ه: آن را ناپسنديده يافت، آن را زشت شمرد.

=استبصر-

استبصارا [بصر] الأمر: آن كار را توانست با اظهار نظر رسيدگى

كند، آن چيز را آشكار كرد،- الأمر: آن چيز آشكار وپيدا شد،- فيه: در آن كار انديشيد وتأمل كرد.

=استبضع-

استبضاعا [بضع]: سرمايه وبضاعت براى خود گرفت.

=استبطأ-

استبطاء [بطأ] ه: او را كند وسست يافت.

=استبطح-

استبطاحا [بطح] الوادي: دره پهن وفراخ شد.

=استبطن-

استبطانا [بطن] ه: ميان آن چيز رفت،- الأمر: باطن وحقيقت امر

را دانست.

=استبع-

استباعا [سبع] القوم: آن قوم هفت نفر شدند،- الشي ء: آن چيز را دزديد،- الغنم:

گرگ گوسفند را شكار كرد.

=استبعد-

استبعادا [بعد] ه: آن امر را بعيد دانست،- عنه: از او دور شد.

=استبعل-

استبعالا [بعل] المكان: آن مكان بلند شد،- الرجل للمرأة: آن

مرد شوهر آن زن شد.

=استبغى-

استبغاء [بغي] الشي ء: آن چيز را خواست ويا طلب كرد،- القوم:

از آن قوم طلب يارى كرد.

=استبق-

استباقا [سبق] القوم: آن قوم با هم مسابقه دادند،- الرجلان الباب اوالى الباب:

آن دو مرد براى رسيدن به درب با هم به مسابقه پرداختند،-

الرجلان الصراط: آن دو مرد از راه گذشتند ورفتند وراه را گم كردند.

=استبقى-

استبقاء [بقي] ه: آن چيز را باقى گذارد،- منه: پاره اى از چيزى

را باقى گذارد.

=استبلى-

استبلاء [بلي] ه: آن را آزمايش كرد.

=استبنى-

استبناء [بني] المنزل: آن خانه ويران گرديد ونيازمند به

بازسازى شد.

=استبهج-

استبهاجا [بهج]: به به آن خوشحال شد.

=استبهر-

استبهارا [بهر] الليل: تاريكى شب بسيار شد.

=استبهم-

استبهاما [بهم] الأمر عليه: آن كار براى او مبهم شد.

=استبهم-

[بهم] عليه: آن كار بر او بسته شد ونتوانست سخن گويد.

=استتاب-

استتابة [توب] ه: از او خواست كه توبه كند.

=استتب-

استتبابا [تب] الرجل: آن مرد ضعيف وناتوان شد،- الطريق: آن راه

براى پوينده اش پيدا شد، آن كار روشن وآشكار شد،- الأمر: آن كار برقرار وپابرجا شد.

=استتبع-

استتباعا [تبع] ه: از او خواست كه وى را پيروى كند.

=استتر-

استتارا [ستر]: خود را پوشانيد.

=استتك-

استتكاكا [تك] التكة: بند شلوار را داخل شلوار كرد.

Page 52