Dictionnaire Arabe / Persan
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
=تابل-
متابلة وتبالا [تبل] الطعام: در غذا ادويه ى خوشبو وخوشمزه
كننده ريخت.
=التابل-
ج توابل: ادويه ى خوشبو كننده واشتها آور مانند فلفل.
=التابل-
ج توابل: مترادف (التابل) است.
=التابوت-
ج توابيت: صندوق چوبى؛ «تابوت الميت»: تابوت مرده.
=التابور-
ج توابير: گروهى از لشكريان- اين واژه تركى است-
التابير-
(ح): جانورى است از رسته ى (التابيريات) كه در جنگلهاى امريكا
وآسياى استوائى زندگى مى كند. گوشت اين حيوان مانند گوشت گاو است وخورده مى شود.
=تاج-
- توجا [توج]: تاج بر سر نهاد.
=التاج-
### || ج تيجان: تاج، اكليل؛ «تاج العمود» (ب): سر ستون؛
«تاج الجبار»: نام ستاره هائى است.
=تاجر-
متاجرة [تجر]: تجارت كرد.
=التاجر-
ج- تجار وتجار: تاجر، بازرگان؛ «تاجر الجملة»: تاجر عمده فروش؛ «تاجر التجزئة او المفرق»: خرده فروش،- ج تواجر:
رايج؛ «بضاعة تاجرة»: كالاى رايج وپر فروش ضد اين واژه (كاسدة) است.
=تاخم-
متاخمة [تخم] ملكى ملكك: حدود ملك تو به ملك من رسيد.
=تاح-
- تيحا [تيح]: آماده شد،- له: براى او آماده شد،- فى مشيه: در راه رفتن متمايل شد وتكبر كرد.
=تار-
- تيرانا [تير] البحر: دريا متلاطم شد.
=التار-
[تر]: مرد فربه وسست.
=تارب-
متاربة [ترب] ه: هم سن وسال او بود.
=التارة-
ج تارات [تور]: زمان ويكبار؛ «فعلت تارة هذا وتارة (او طورا)
ذاك»: گاهى اين كار وگاهى آن كار را انجام دادم؛ «تارة بعد تارة»: گهگاه، گاه وبيگاه.
=التارس-
آنكه با خود سپر داشته باشد، سپردار.
=تارك-
مناركة وتراكا [ترك] ه: او را رها كرد، تنها گذاشت،- الرجل: با
آن مرد صلح كرد.
=التاريخ-
ج تواريخ [أرخ]: تاريخ، گاهشناسى؛ «تاريخ الشى ء»: هنگام حدوث
آن چيز؛ «علم التاريخ»: دانش شناخت پيشامدها وحادثه هاى تاريخى وزمان وقوع وعلل وموجبات آنها.
=تاس-
- تيسا [تيس] الجدي: بزغاله بز شد.
=التاسع-
نهم، عددى كه پس از هشتم آيد.
=تاع-
- تيعا [تيع] القي ء: قي بيرون آمد.
=التافه-
كم عقل، آنچه كه مزه يا طعمى نداشته باشد.
=تاق-
- توقا [توق] ه واليه: مترادف (اشتاق) است، به او گرائيد،- الى
الغاية: به غايت آن چيز شتافت،- ت عينه بالدموع: چشم او اشك ريخت،- منه: از او ترسيد ورام شد،- بنفسه: جان خود را رايگان كرد.
=تالى-
متالاة [تلو] ه: بدنبال وى رفت، با او برابرى كرد.
=التالد-
هر چيز قديمى وتاريخى اعم از مال يا شرافت وبزرگي.
=التالي-
ج تاليات، م التالية، ج توال [تلو]:
پيرو، دنباله رو؛ «بالتالى»: در پايان، سپس، چهارمين اسب
مسابقه دهنده.
=تام-
- تيما [تيم] ه الحب: عشق او را بنده ومطيع ورام كرد.
=التام-
تمام، كامل.
=التامر-
دارنده ى خرما، خرما فروش.
=تاه-
- توها [توه]: رفت ونابود شد، خود بزرگ بين شد، گمراه شد، سرگشته وسرگردان شد، عقل او مختل شد.
=تاه-
- تيها [تيه]: تكبر كرد،- تيها وتيهانا:
سرگردان ونگران رفت، گمراه شد.
=تاهم-
متاهمة [تهم]: تهمت زد.
=التاوي-
نسبت به (التاء) است.
=تأبى-
تأبيا [أبي]: خوددارى كرد،- الشي ء: آن چيز را رد كرد، قبول
نكرد، به آن چيز راضى نشد.
=تأبد-
تأبدا [أبد]: جاودانى شد، متوحش شد، وحشى شد،- المكان: آن جاى
ويرانه وخشك ومسكن حيوانات وحشى شد.
=تأبط-
تأبطا [أبط] الشي ء: آن چيز را زير بغل گرفت.
=تأبه-
تأبها [أبه] عن كذا: از آن چيز پاك ومنزه شد.
=التأبين-
[أبن]: ستايش از مرده؛ «حفلة تأبين»: مراسم ياد بود وسوگوارى
بر مرده.
=تأتى-
تأتيا [أتي] الأمر: آن كار آسان وآماده شد،- للأمر: بسوى آن
كار رفت وخود را آماده كرد،- لمعروفه: نكوئى واحسان او را خواست،- له: آن چيز براى وى تحقق يافت،- الشي ء من الشي ء: آن چيز از چيزى بدست آمد، حاصل گشت.
=التأتاء-
آنكه لفظ تاء را بهنگام سخن تكرار كند.
=تأتأ-
تأتأة [تأتأ]: بهنگام سخن (تاء) را تكرار كرد.
=تأثث-
تأثثا [أث]: نيكى بدست آورد.
=تأثر-
تأثرا [أثر] منه وبه: از آن چيز اثر پذير شد، منفعل شد،-
فلانا: در پى فلانى يا بدنبال اثر وى رفت.
=التأثر-
اثر پذيرى، احساس، انفعال.
=تأثل-
تأثلا [أثل]: اصيل وريشه دار شد.
=تأثم-
تأثما [أثم]: از ارتكاب گناه روى گردانيد ومنصرف شد.
=التأثير-
[أثر] في أو على: اثر گذاشتن در چيزى، مفعول نمودن يا وقوع فعل
بر چيزى،- (ف): اثر برق در چيزى.
=تأجج-
تأججا [أج]: افروخته شد،- ت النار: گرمى آتش افزون شد.
=تأجل-
تأجلا [أجل] الى: بتأخير افتاد، عقب افتاد.
=التأجيل-
[أجل]: تأخير، عقب افتادن؛ «تأجيل الجلسة او المحاكمة»: تأخير
جلسه يا محاكمه، تجديد جلسه يا محاكمه براى تاريخى ديگر.
=تأجم-
تأجما [أجم] الأسد: شير به بيشه ى خود درآمد.
Page 202