Dictionnaire Arabe / Persan

Fuad Afram Bustani d. 1324 AH
124

Dictionnaire Arabe / Persan

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

Genres

زد وبريد.

=ألط-

إلطاطا [لط] عليه الأمر: امر را بر او پوشانيد،- بالحجاب: حجاب

وپرده انداخت،- الغريم: بدهكار حق را رد كرد ونپرداخت.

=الألط-

[لط]: آنكه دندانهايش ريخته يا خورده شده وريشه هاى آن

باقيمانده است.

=الألطاف-

[لطف]: جمع (اللطف) است، «هؤلاء الطاف فلان»: اينها ياران

وخانواده ى فلان مى باشند.

=الألطع-

[لطع]: آنكه دندانهايش ريخته وريشه هاى آن باقيمانده است.

=ألطف-

إلطافا [لطف] السؤال: پرسش خود را با خوشروئى بيان كرد،- ه

بكذا: چيزى را به او تحفه داد وارمغان كرد،- الشي ء بجنبه: آن چيز را در اختيار خود گرفت وبا خود همراه داشت.

=ألعى-

إلعاء [لعو] ت الأرض: زمين گياه نرم وتازه رويانيد.

=ألعب-

إلعابا [لعب]: مترادف (لعب) است،- ه: او را وادار به بازى كرد

يا اسباب بازى آورد تا با آن بازى كند،- الصبي: از دهان كودك لعاب بيرون آمد.

=الألعبان-

[لعب]: مرد بسيار بازيگر، آنكه بسيار شوخى ومزاح كند.

=ألعج-

إلعاجا [لعج] النار في الحطب: در هيزم آتش افروخت.

=الألعس-

م لعساء، ج لعس [لعس]: آنكه رنگ لبش به سياهى زيبا زند،- من

النبات: گياه بسيار انبوه ودر هم پيچيده.

=ألعق-

إلعاقا [لعق] فلانا العسل: فلانى را وادار به ليسيدن عسل كرد،- النساج الثوب:

بافنده بافت جامه را نازك گرفت.

=الألعوبة-

ج ألاعيب [لعب]: بازى، بازيچه.

=ألغى-

إلغاء [لغو] الشي ء: آن چيز را ملغى كرد،- فلانا: فلانى را

نوميد كرد.

=الألغاز-

[لغز]: راههاى پر پيچ وپست وبلند كه براى پيمودن سخت باشد.

=ألغب-

إلغابا [لغب] السير فلانا: راه فلانى را بسيار خسته كرد،-

فلانا: فلانى را خسته وفرسوده كرد.

=ألغز-

إلغازا [لغز] الكلام وفي الكلام: سخن خود را با لغز ومعما گفت

وآشكار نكرد،- اليربوع جحره: كلاكموش سوراخ لانه ى خود را پيچ در پيچ كند تا چيزى به داخل آن راه نيابد.

=ألغط-

إلغاطا [لغط] القوم: آن قوم صدا وهمهمه كردند.

=ألغم-

إلغاما [لغم] الذهب وما شابهه من كل جوهر مذاب: طلا يا مانند

آن از ساير فلزات ذوب شده در جيوه آميخته شد.

=ألف-

- ألفا ه: تعداد يكهزار چيزى به او داد.

=ألف-

- ألفا ه: با او معاشرت ودوستى كرد،- المكان: به آن مكان عادت كرد ومأنوس شد.

=ألف-

تأليفا الشي ء: قسمتهاى چيزى را بهم پيوست،- الألف: شماره ى

چيزى را به يك هزار رسانيد،- الكتاب: كتاب را گردآورى وتأليف كرد،- الحكومة: دولت را تشكيل داد،- بينهم: ميان آنها دوستى ومحبت برقرار كرد.

=ألف-

إلفافا [لف] الطائر رأسه: پرنده سر خود را زير بالهايش گرفت،- الرجل رأسه: آن مرد سر خود را زير جبه يا لباده خود گرفت.

=الألف-

مص:،- ج ألوف وآلاف (ع ح):

عدد يكهزار است وچنين نوشته مى شود:

(1000)؛ «ألوف مؤلفة»: هزاران هزار، تعداد بى شمار.

الالف: دوست، همدم، دوستى.

الألف:

حرف اول از حروف الفبائى، واحد هر چيزى، «كتاب الألف باء»: كتابى كه با آن حروف الفبائى را آموزند، «الألف والياء»: اول وآخر هر چيزى؛ «هذا الأمر هو الألف والياء»: اين كار شامل همه ى چيزهاست.

=الألف-

م لفاء، ج لف [لف]: آنكه ابروانش بهم پيوسته باشند، آنكه

رانهايش فربه باشند، آنكه زبانش سنگين ودر آن لكنت باشد، كند وآهسته كار وناتوان، رگى است در بازو، جاى درهم پيچيده وپر از جمعيت.

=ألفى-

إلفاء [لفو] ه: او را يافت، پيدا كرد.

=الألفة-

دوستى وهمدمى وهمنشينى، اتحاد وبهم پيوستن.

=الألفي-

منسوب به (الألف) است مانند «العدد الألفى».

=الألفية-

نام كتابى است كه در آن قواعد زبان عربى بگونه ى نظم درآمده است.

=ألق-

- ألقا البرق: برق درخشيد.

=ألقى-

إلقاء [لقي] الشي ء الى الارض: آن چيز را بر روى زمين افكند،- اليه القول وبالقول:

سخن را به او ابلاغ كرد،- اليه السمع: به سخن او گوش داد،- عليه القول: سخن را بر او ديكته كرد يا ابلاغ كرد،- فيه الشي ء:

آن چيز را در آن قرار داد،- عنه الشى ء: آن چيز را از او

بركند،- بيانا عن كذا: از چيزى سخن گفت،- محاصرة: كنفرانس داد،- بنفسه في: خود را به چيزى انداخت،- القنابل على: بمبها را بر ... فرو ريخت،- القبض على فلان: فلانى را دستگير كرد،- الرعب فى قلبه: ترس در دل او انداخت،- على عاتقه شيئا: او را مسئول كارى كرد،- المسؤلية عليه: مسئوليت را بعهده او قرار داد.

=الألقاط-

[لقط]: مردم فرومايه وپست، افراد پراكنده از او باش.

=القح-

إلقاحا [لقح] النخلة: نخل خرما را گرد افشانى كرد.

=ألقم-

إلقاما [لقم] ه الطعام: از او خواست تا غذا را لقمه لقمه خورد، «القمه الحجر»:

بهنگام ستيز او را خاموش كرد.

=ألقن-

إلقانا [لقن] الكلام: كلام وسخن را با شتاب حفظ نمود.

=الألقية-

ج ألاقي [لقي]: معما، سخن پوشيده كه نياز به حل آن باشد.

Page 124