Dictionnaire Arabe / Persan
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
زد وبريد.
=ألط-
إلطاطا [لط] عليه الأمر: امر را بر او پوشانيد،- بالحجاب: حجاب
وپرده انداخت،- الغريم: بدهكار حق را رد كرد ونپرداخت.
=الألط-
[لط]: آنكه دندانهايش ريخته يا خورده شده وريشه هاى آن
باقيمانده است.
=الألطاف-
[لطف]: جمع (اللطف) است، «هؤلاء الطاف فلان»: اينها ياران
وخانواده ى فلان مى باشند.
=الألطع-
[لطع]: آنكه دندانهايش ريخته وريشه هاى آن باقيمانده است.
=ألطف-
إلطافا [لطف] السؤال: پرسش خود را با خوشروئى بيان كرد،- ه
بكذا: چيزى را به او تحفه داد وارمغان كرد،- الشي ء بجنبه: آن چيز را در اختيار خود گرفت وبا خود همراه داشت.
=ألعى-
إلعاء [لعو] ت الأرض: زمين گياه نرم وتازه رويانيد.
=ألعب-
إلعابا [لعب]: مترادف (لعب) است،- ه: او را وادار به بازى كرد
يا اسباب بازى آورد تا با آن بازى كند،- الصبي: از دهان كودك لعاب بيرون آمد.
=الألعبان-
[لعب]: مرد بسيار بازيگر، آنكه بسيار شوخى ومزاح كند.
=ألعج-
إلعاجا [لعج] النار في الحطب: در هيزم آتش افروخت.
=الألعس-
م لعساء، ج لعس [لعس]: آنكه رنگ لبش به سياهى زيبا زند،- من
النبات: گياه بسيار انبوه ودر هم پيچيده.
=ألعق-
إلعاقا [لعق] فلانا العسل: فلانى را وادار به ليسيدن عسل كرد،- النساج الثوب:
بافنده بافت جامه را نازك گرفت.
=الألعوبة-
ج ألاعيب [لعب]: بازى، بازيچه.
=ألغى-
إلغاء [لغو] الشي ء: آن چيز را ملغى كرد،- فلانا: فلانى را
نوميد كرد.
=الألغاز-
[لغز]: راههاى پر پيچ وپست وبلند كه براى پيمودن سخت باشد.
=ألغب-
إلغابا [لغب] السير فلانا: راه فلانى را بسيار خسته كرد،-
فلانا: فلانى را خسته وفرسوده كرد.
=ألغز-
إلغازا [لغز] الكلام وفي الكلام: سخن خود را با لغز ومعما گفت
وآشكار نكرد،- اليربوع جحره: كلاكموش سوراخ لانه ى خود را پيچ در پيچ كند تا چيزى به داخل آن راه نيابد.
=ألغط-
إلغاطا [لغط] القوم: آن قوم صدا وهمهمه كردند.
=ألغم-
إلغاما [لغم] الذهب وما شابهه من كل جوهر مذاب: طلا يا مانند
آن از ساير فلزات ذوب شده در جيوه آميخته شد.
=ألف-
- ألفا ه: تعداد يكهزار چيزى به او داد.
=ألف-
- ألفا ه: با او معاشرت ودوستى كرد،- المكان: به آن مكان عادت كرد ومأنوس شد.
=ألف-
تأليفا الشي ء: قسمتهاى چيزى را بهم پيوست،- الألف: شماره ى
چيزى را به يك هزار رسانيد،- الكتاب: كتاب را گردآورى وتأليف كرد،- الحكومة: دولت را تشكيل داد،- بينهم: ميان آنها دوستى ومحبت برقرار كرد.
=ألف-
إلفافا [لف] الطائر رأسه: پرنده سر خود را زير بالهايش گرفت،- الرجل رأسه: آن مرد سر خود را زير جبه يا لباده خود گرفت.
=الألف-
مص:،- ج ألوف وآلاف (ع ح):
عدد يكهزار است وچنين نوشته مى شود:
(1000)؛ «ألوف مؤلفة»: هزاران هزار، تعداد بى شمار.
الالف: دوست، همدم، دوستى.
الألف:
حرف اول از حروف الفبائى، واحد هر چيزى، «كتاب الألف باء»: كتابى كه با آن حروف الفبائى را آموزند، «الألف والياء»: اول وآخر هر چيزى؛ «هذا الأمر هو الألف والياء»: اين كار شامل همه ى چيزهاست.
=الألف-
م لفاء، ج لف [لف]: آنكه ابروانش بهم پيوسته باشند، آنكه
رانهايش فربه باشند، آنكه زبانش سنگين ودر آن لكنت باشد، كند وآهسته كار وناتوان، رگى است در بازو، جاى درهم پيچيده وپر از جمعيت.
=ألفى-
إلفاء [لفو] ه: او را يافت، پيدا كرد.
=الألفة-
دوستى وهمدمى وهمنشينى، اتحاد وبهم پيوستن.
=الألفي-
منسوب به (الألف) است مانند «العدد الألفى».
=الألفية-
نام كتابى است كه در آن قواعد زبان عربى بگونه ى نظم درآمده است.
=ألق-
- ألقا البرق: برق درخشيد.
=ألقى-
إلقاء [لقي] الشي ء الى الارض: آن چيز را بر روى زمين افكند،- اليه القول وبالقول:
سخن را به او ابلاغ كرد،- اليه السمع: به سخن او گوش داد،- عليه القول: سخن را بر او ديكته كرد يا ابلاغ كرد،- فيه الشي ء:
آن چيز را در آن قرار داد،- عنه الشى ء: آن چيز را از او
بركند،- بيانا عن كذا: از چيزى سخن گفت،- محاصرة: كنفرانس داد،- بنفسه في: خود را به چيزى انداخت،- القنابل على: بمبها را بر ... فرو ريخت،- القبض على فلان: فلانى را دستگير كرد،- الرعب فى قلبه: ترس در دل او انداخت،- على عاتقه شيئا: او را مسئول كارى كرد،- المسؤلية عليه: مسئوليت را بعهده او قرار داد.
=الألقاط-
[لقط]: مردم فرومايه وپست، افراد پراكنده از او باش.
=القح-
إلقاحا [لقح] النخلة: نخل خرما را گرد افشانى كرد.
=ألقم-
إلقاما [لقم] ه الطعام: از او خواست تا غذا را لقمه لقمه خورد، «القمه الحجر»:
بهنگام ستيز او را خاموش كرد.
=ألقن-
إلقانا [لقن] الكلام: كلام وسخن را با شتاب حفظ نمود.
=الألقية-
ج ألاقي [لقي]: معما، سخن پوشيده كه نياز به حل آن باشد.
Page 124