Dictionnaire Arabe / Persan
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
كرد،- بالشي ء: او را وادار به اقرار بر آن چيز كرد.
=أقنف-
إقنافا [قنف]: داراى ارتشى بزرگ شد، انديشه وكار او در امر
معاش وزندگى با هم يكسان شد، گوش وى سست شد.
=الأقنف-
م قنفاء، ج قنف [قنف]: آنكه گوش سفت وكوچك دارد،- من الخيل:
اسب گردن سفيد.
=الأقنم-
[قنم]: آنچه كه گنديده وبدبو شده باشد.
=الأقنوم-
ج أقانيم [قنم]: شخص، اصل ونژاد.- اين واژه سريانى است-
أقهى-
إقهاء [قهو]: پيوسته قهوه نوشيد،- عن الطعام: اشتهاى او به غذا كم شد.
=أقهر-
إقهارا [قهر] ه: آن مرد را ناكام ومقهور يافت،- الرجل: كار آن
مرد به خوارى وزبونى كشيده شد، ياران او ناكام ومقهور شدند.
=أقوى-
إقواء [قوي] الرجل: آن مرد داراى ستورى نيرومند شد، آن مرد به سرزمينى خشك در آمد، توانگر شد، مستمند شد، گرسنه شد ولى با خود چيزى نداشت،- القوم: توشه ى آن قوم تمام شد،- ت الدار: خانه از ساكنين خود خالى شد،- الحبل: قسمتى از ريسمان را كلفت تر از قسمت ديگر قرار داد،- الشعر:
قافيه هاى شعر را با رفع بيت وجربيتى ديگر نابسامان كرد.
=الأقود-
م قوداء، ج قود [قود]: دراز پشت وگردن از اسب وجز آن، اسب زبون
وفرمانبردار، كوه بلند، آنكه به كارى روى آورد واز آن منصرف شود، آنكه گردنى ستبر وسخت دارد، بخيل.
=اقور-
اقورارا [قور] الجلد: پوست از فرط لاغرى ترنجيده شد، سست شد،- الفرس:
اسب لاغر وكمر باريك شد.
=الأقور-
م قوراء [قور]: آنچه كه فراخ وپهن باشد.
=الأقوس-
[قوس]: خميده پشت، ريگ توده ى بلند مانند چنبر؛ «دليل اقوس»:
شبى سخت طولانى.
=أقول-
إقوالا [قول] فلانا ما لم يقل: چيزى را كه فلانى نگفته بود به
او نسبت داد.
=الأقوم-
افعل تفضيل است؛ «فلان اقوم كلاما من فلان»: سخن فلانى بهتر
ومناسبتر است از فلان.
=الأقيحيان-
[قحو] (ن): اين اسم مصغر (اقحوان) است.
=الأقيحيانة-
[قحو ] (ن): واحد (الأقيحيان) است.
=الإكاد-
[وكد]: واحد (الوكائد) است، ريسمان يا تسمه اى كه با آن گاو را
هنگام دوشيدن شير بندند.
=الأكاديد-
[كد]: فراريان- اين واژه مفرد ندارد-؛ «قوم أكاديد» گروه
فرارى؛ «رأيتهم أكاديد»: آنان را پراكنده ديدم.
=الأكار-
ج أكرة وأكارون [أكر]: شخم كننده، كشاورز.
=الأكارينا-
(مو): گونه اى از ابزار موسيقى است بشكل ناى كه داراى هشت
سوراخ مى باشد.
=الأكاسيا-
أو الرونينية (ن): درخت گلى است از رسته ى (القطانيات) كه
داراى شاخه هاى تيغى وگلهاى سفيد رنگ يا صورتى وخوشبو است.
=الأكاف-
ج أكف وآكفة [أكف]: پالان خر يا ستور.
=الإكاف-
ج وكف [وكف]: به معناى (الأكاف) است.
=الأكاف-
[أكف]: پالان دوز، پالان ساز، پالان فروش.
=الأكال-
[أكل]: پر خور.
=أكأب-
إكآبا [كأب] الرجل: آن مرد اندوهگين شد، در معرض هلاك قرار
گرفت،- الرجل: آن مرد را اندوهگين كرد.
=الأكأب-
[كأب]: «ما أكأبه»: چه بسيار سخت است اندوه او.
=أكب-
إكبابا [كب] فلانا: فلانى را بر زمين زد،- الرجل: آن مرد بر
زمين افتاد،- على العلم وغيره: به دانش روى آورد، وبه آن پرداخت،- عليه: براى نگهدارى آن شخص خود را بر روى وى افكند.
=أكبى-
إكباء [كبو] الزند: فندك روشن نشد،- الزند: فندك را به دود
انداخت ولى روشن نشد،- وجهه: چهره خود را دگرگون ساخت.
=أكبح-
إكباحا [كبح] الدابة باللجام: ستور را با كشيدن لگام نگهداشت.
=الأكبد-
م كبداء، ج كبد [كبد]: آنكه داراى كبدى درشت باشد، آنكه جاى
كبدش بر آمده باشد، مرد شكم گنده، مرد كندرو،- (ح): نام پرنده ايست از رسته ى بازهاى شكارى.
=أكبر-
إكبارا [كبر] الأمر: آن امر را بزرگ يافت واز نظر وى بزرگ شد،-
الرجل: آن مرد را بزرگ شمرد، او را بزرگ يافت.
=الأكبر-
[كبر]: مترادف (الإكبر) است،- ج أكابر واكبرون: اسم تفضيل است؛ «الأكبر والأصغر»: بزرگ وكوچك؛ «اكابر القوم»:
بزرگان وبزرگواران قوم.
=الإكبر-
[كبر]: چيزى است بسان حلواى كم شيرينى كه زنبور عسل آنرا با
خود مىورد ولى نه موم است ونه عسل.
=الأكبس-
م كبساء، ج كبس [كبس]: آنكه سرى ستبر ودرشت دارد.
=أكبن-
إكبانا [كبن] لسانه عنه: زبان خود را از وى باز داشت.
=أكت-
إكتاتا [كت] الكلام في أذنه: سخن را آهسته در گوش او گفت.
=اكتاب-
اكتيابا [كوب]: با كوپ (فنجان) آب نوشيد.
=اكتاد-
اكتيادا [كيد] ه: او را نيرنگ زد وفريب داد.
=اكتاز-
اكتيازا [كوز]: با كوزه آب نوشيد،- الماء: با كوزه آب گرفت.
=اكتال-
اكتيالا [كيل] منه وعليه: پيمانه را از او
Page 115