Dictionnaire Arabe / Persan
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
Genres
=أفرث-
إفراثا [فرث] الكرش: شكنبه را شكافت وآنچه كه درون آن بود
بيرون آورد،- الحب كبده: عشق جگر او را سوزانيد.
=أفرج-
إفراجا [فرج] الغبار: گرد وغبار بر طرف شد،- عن معتقل او مسجون:
بازداشتى يا زندانى را آزاد كرد،- القوم عن المكان: قوم آن جاى
را رها كردند ورفتند،- ت الدجاجة: مرغ داراى جوجه ها شد.
=أفرح-
إفراحا [فرح] ه: او را شادمان كرد،- الدين: داشتن بدهى او را
اندوهگين كرد، او را گرانبار كرد.
=أفرخ-
إفراخا [فرخ] ت البيضة والطائرة: تخم شكافته شد وجوجه بيرون
آمد، پرنده جوجه دار شد،- الروع: ترس وبيم بر طرف شد،- الأمر: پايان كار پس از اشتباه روشن شد.
=أفرز-
إفرازا [فرز] الشي ء عن غيره: آن چيز را از ساير چيزها جدا
كرد،- فلانا بشي ء: چيزى را برگزيد وبراى فلانى اختصاص داد،- الصيد الصائد: شكار به شكارچى فرصت داد تا از نزديك آنرا با تير بزند.
=الأفرس-
[فرس]: تيز بين تر، دلير سوارتر.
=أفرش-
إفراشا [فرش] ه بساطا: براى او فرش گسترد، الشاة للذبح: گوسفند
را براى ذبح بر زمين افكند،- الرجل: آن مرد داراى فرش شد،- الشجر: شاخه هاى درخت بلند وكشيده شد،- عنه: از او كند ودور شد،- عنه الموت: خطر مرگ از وى گذشت،- المكان: آن جاى پر از پروانه شد،- السيف: شمشير را تيز كرد.
=أفرص-
إفراصا [فرص] الفرصة: فرصت بدست آورد،- ته الفرصة: فرصت به او
توانائى كار را داد.
=أفرض-
إفراضا [فرض] لفلان كذا: براى فلانى فريضه يا زكاتى تعيين
كرد،- ت الماشية: تعداد ستوران بحد نصاب رسيد وپرداخت زكاة آنها واجب شد،- فلانا شيئا: به فلانى چيزى بخشيد.
=الأفرض-
[فرض]: آنكه به علم فرائض داناتر است؛ «فلان أفرض الناس»:
فلانى داناترين مردم است.
=أفرط-
إفراطا [فرط]: افراط وزياده روى كرد،- الإناء: جام را پر كرد
تا لبريز شد،- على الرجل: بر آن مرد تكليف شاق كرد،- الرجل: در آن كار شتاب كرد،- رسولا: نماينده اى از خود فرستاد،- بيده الى السيف ليستله: در كشيدن شمشير از نيام بر او پيشى گرفت،- فلان ولدا: فرزند كوچكى از فلانى قبل از بلوغ مرد،- الشي ء: آن چيز را فراموش كرد، رها كرد.
=أفرع-
إفراعا [فرع] الشي ء: آن چيز بلند ودراز شد،- اللجام الفرس: لگام دهن اسب را خون آلود كرد،- ت الضبع الغنم او فى الغنم:
كفتار در گوسفندان افتاد وآنها را كشت ونابود كرد،- الأمر: آن امر را آغاز كرد،- حاجته او سفره: نيازمندى يا مسافرت خود را پذيرفت،- الأرض: در زمين به سير وسياحت پرداخت،- اهله:
سرپرستى خانواده خود را پذيرفت،- من الجبل : از كوه فرود آمد،- بالقوم: بر آن قوم وارد شد.
=أفرع-
[فرع] بفلان: فلانى دستگير وكشته شد.
=الأفرع-
م فرعاء؛ ج فرع [فرع]: آنكه موى سرش انبوه باشد.
=أفرغ-
إفراغا [فرغ] الإناء: جام را خالى كرد،- الماء: آب را ريخت،- الدماء:
خونها را ريخت،- الذهب ونحوه: زر يا مانند آنرا در قالب ريخت،-
مجهوده فى العمل: در آن كار همه ى كوشش خود را نمود.
=الأفرغ-
م فرغاء: ج فرغ [فرغ]: مترادف (الفارغ) است وبمعناى خالى وتهى
مى باشد.
=أفرق-
إفراقا [فرق] المريض من مرضه: بيمار بهبودى يافت،- غنمه:
گوسفندان خود را گم كرد.
=الأفرق-
م فرقاء، ج فرق [فرق]: مردى كه موى ريش يا پيشانيش از هم جدا باشد، آنكه ميان دندانهايش فاصله باشد؛ «ديك افرق»:
خروسى كه گوشه هاى تاج سرش از هم جدا باشد؛ «تيس افرق»: بز كه
ميان دو شاخش فاصله زياد باشد.
=أفرك-
إفراكا [فرك] السنبل: دانه هاى خوشه رسيد وشايسته ى خوردن شد.
=الأفرم-
[فرم]: مردى كه دندانهايش شكسته يا پوسيده شده باشد.
=الإفرنج-
فرنگيان كه معمولا مردم ساكن در غرب اروپا مى باشند.- اين واژه فرانسوى است-
الإفرنجة-
مترادف (الإفرنج) است.
=الإفرند-
ج إفرندات [فرند]: پرند، جوهر ونگار شمشير.
=الأفره-
[فره]: آنكه در وى اثر نشاط وزيركى باشد.
=الإفريز-
ج أفاريز [فرز] من الحائط: افريز يا سردرى وآنچه كه از ديوار
به جلو بر آمده باشد.- اين كلمه فارسى است-
أفز-
أفزا: جهيد، برجست.
=أفز-
إفزازا [فز] ه: او را ترسانيد، او را سرگردان كرد.
=أفزر-
إفزارا [فزر] الشي ء: آن چيز را خرد وتكه تكه كرد.
=أفزع-
إفزاعا [فزع] ه: او را ترسانيد، ترس او را از بين برد،- عنه:
بيم را از او ببرد وبه وى آرامش داد،- ه من النوم: او را از خواب بيدار كرد،- القوم: به يارى آن قوم شتافت.
=الأفزر-
[فزر]: آنكه بر پشت يا سينه اش قوز داشته باشد.
=أفسح-
إفساحا [فسخ] المكان: مترادف (فسح) وبمعناى آن جاى فراخ شد مى باشد.
=أفسد-
إفسادا [فسد] ه: او را فاسد كرد. اين واژه ضد (اصلح) است.
Page 106