قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرها
=الأرمام-
[رم]؛ «حبل ارمام»: رستى پوسيده.
=أرمد-
إرمادا [رمد]: فقير وبى چيز شد،- ه:
او را نابود كرد، او را بسان خاكستر كرد،- العين: چشم را دردمند كرد،- القوم: آن قوم در خشكسالى قرار گرفتند، ستوران آن قوم تلف شدند.
=ارمد-
ارمدادا [رمد] الشي ء: آن چيز به رنگ خاكستر شد،- ت العين: چشم
به سختى درد گرفت.
=الأرمد-
م رمداء، ج رمد [رمد]: آنكه به بيمارى چشم درد دچار باشد، آنچه كه به رنگ خاكسترى باشد؛ «ثوب ارمد»:
جامه اى چركين.
=أرمس-
إرماسا [رمس] الميت: مرده را دفن كرد.
=أرمش-
إرماشا [رمش] الرجل: آن مرد بعلت ضعف بينائى بسيار نگريست،- الشجر:
درخت برگ برآورد، درخت ميوه خود را مانند نخود درآورد،- فى
الدمع: كمى اشك ريخت.
=الأرمش-
م رمشاء، ج رمش [رمش]: آنكه چشمانش تباه شده باشد، نيكخو،
رنگارنگ.
=الأرمص-
م رمصاء، ج رمص [رمص]: آنكه از چشمانش چرك درآيد .
=أرمض-
إرماضا [رمض] الشي ء: آن چيز را سوزانيد،- الغنم: گوسفند را در
بيابان گرم چرانيد،- الرجل: آن مرد را دردناك كرد،- الأمر فلانا: آن كار فلانى را به سختى خشمگين كرد،- الحر القوم: گرما بر آن قوم سخت شد وبه آنها آزار رسانيد.
=أرمل-
إرمالا [رمل] ت المرأة: شوهر آن زن مرد،- القوم: توشه آن قوم تمام شد وآنها فقير وبى چيز شدند،- القوم زادهم: آن قوم زاد وتوشه خود را مصرف كردند،- النسيج:
پارچه را نرم ونازك بافت،- السهم بالدم:
تير به خون آلوده شد.
=الأرمل-
ج أرامل وأراملة [رمل]: مردى كه زن خود را از دست داده باشد، آنكه كسى را ندارد، فقير وبى چيز؛ «عام ارمل» م رملاء:
سال بى باران وبى منفعت.
=الأرملة-
ج أرامل [رمل]: زنى كه شوهر او مرده است، مردان بينوا
ونيازمند.
=أرن-
- أرنا البعير: شتر به نشاط درآمد.
=أرن-
إرنانا [رن]: صدا در داد، صداى خود را با گريه بلند كرد،- اليه: به سخنان او گوش داد.
الأرن:
اسم فاعل از (ارن البعير) است.
=أرنى-
إرناء [رنو] الحسن فلانا: زيبائى فلانى را به شگفت درآورد،- ه
الى الطاعة: او را به طاعت واداشت تا آرامش يافت وآنرا ادامه داد.
=الأرنب-
ج أرانب [رنب] (ح): خرگوش كه به آن ضرب المثل ترس مى زنند؛ اين كلمه در مذكر ومؤنث يكسان بكار مى رود،- (ح):
موش كوتاه دم، نوعى زيورآلات.
=الأرنبة-
ج أرانب [رنب]: واحد (أرنب) است، پرده بينى؛ «جدع فلان ارنبة
فلان»: به او اهانت كرد.
=الأرهاء-
[رهو]: اطراف، جانبها.
=الإرهاب-
[رهب]: مص، نظام حكومتى كه بر ستم استوار باشد، حكومت ستمگرانه
وجابرانه.
=الإرهابي-
[رهب]: آنكه با زور وتهديد وترساندن خود را در رأس حكم قرار
دهد؛ «الحكم الإرهابي»: حكومت نظامى، حكومت قدرت وستمگرى ووحشت.
=أرهب-
إرهابا [رهب] ه: او را ترسانيد.
=أرهج-
إرهاجا [رهج]: گرد وغبار برانگيخت،- بين القوم: مردم را بر
يكديگر شورانيد،- ت السماء: بارش باران آغاز شد.
=أرهف -
إرفاقا [رهف] السيف: لبه شمشير را تيز كرد،- بالكلام: بدون
مقدمه سخن گفت،- السمع ل أو إلى: با دقت به چيزى گوش داد.
=أرهق-
إرهاقا [رهق] ه: او را به بيش از توانائيش تكليف كرد، آن را
درك كرد،- ه اثما: او را به ارتكاب گناهى واداشت،- ه ظلما: به او ستم كرد،- ه عسرا: او را به سختى انداخت،- الصلاة: نماز را تا آخر وقت به تأخير انداخت.
=أرهل-
إرهالا [رهل] ه النوم: خواب پوست بدن او را آماسيده ومتورم ساخت.
=أرهم-
إرهاما [رهم] ت السماء: آسمان باران نرم وپيوسته باريد.
=أرهن-
إرهانا [رهن] ه الشي ء: آن چيز را نزد وى گرو داد،- فلانا: به فلانى پيش بها پرداخت، او را ناتوان كرد،- الميت القبر:
مرده را در قبر گذارد،- فى السلعة: كالا را گران خريد،- لضيفه
الطعام والشراب: پيوسته به ميهمان خود خوراك ونوشيدنى تقديم داشت.
=أروى-
إرواء [روي] فلانا الشعر: براى او شعر روايت كرد،- القوم: آن
قوم را سيراب كرد، بر شتر ريسمان باربند بست.
=الأرواح-
[روح] (ك): از نظر فلاسفه پيشينيان بر موادى از قبيل جيوه يا
چكيده برخى از داروها ويا ميوه ها ودانه هاى گياهى اطلاق مى شود، ابليسها.
=الأروام-
[روم]: نژادى از مردم كه در مناطق شمالى درياى مديترانه سكونت
دارند، تيره اى از مسيحيان.
=أروح-
إرواحا [روح] الماء: آن آب بد بوى شد،- الشي ء: بوى آن چيز را
دريافت،- عليه حقه: حق او را پرداخت.
=الأروح-
م روحاء، ج روح [روح]: آنچه كه فراخ باشد، آنكه در راه رفتن دو
پايش را گشاد گذارد.
=أرود-
إروادا ومرودا ومرودا ورويدا ورويداء ورويدية [رود] في السير:
نرم وآهسته راه رفت.
=الأرود-
[رود]: آنكه آهسته كار كند.
=أروض-
إرواضا [روض] المكان: آن مكان پر از گياه وداراى باغها شد،- ت
الأرض من المطر: زمين از باران خيس شد.
=الأروع-
م روعاء، ج روع وأرواع
: آنكه زيبائى يا دليرى او تو را به شگفت آورد، بزرگوار وتيزهوش؛ «قلب اروع»: دلى كه
صفحه ۴۶