قاموس عربی فارسی
فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي
ژانرها
رسيد.
=الاختمار-
[خمر]: مص، و- (ك): تخمير:
تحولات شيميائى در مواد عضوى.
=اختمر-
اختمارا [خمر] ت المرأة: آن زن روسرى پوشيد، مقنعه بر سر كرد،- العصير:
آب ميوه يا چكيده ميوه مي شد،- العجين:
خمير جاى افتاد.
=اختمل-
اختمالا [خمل] ت الماشية: ستوران در زمين پر گياه چريدند.
=اختنق-
اختناقا [خنق]: مطاوع (خنق) است وبمعناى خفه شد مى باشد.
=اختوى-
اختواء [خوي]: عقل از سر او بدر رفت،- الفرس: بر ميان پا ودست
اسب نيزه زد،- ما عند فلان: هر چه كه فلانى داشت از او گرفت.
=الاختياري-
[خير]: آنچه كه انجام آن ممكن يا غير ممكن باشد؛ «عمل اختياري»:
عمل يا شغل آزاد كه در اختيار شخص باشد؛ «اختياريا»: با رضايت
نفس وبدون الزام يا اجبار.
=أخثر-
إخثارا [خثر] اللبن: شير را بسته وغليظ كرد،- الزبد: كره را
ذوب نكرد بلكه آنرا بسته وجامد كرد.
=الأخثم -
[خثم]: آنكه داراى بينى پهن يا كلفت باشد.
=أخجل-
إخجالا [خجل] ه: او را شرمگين كرد،- النبات: گياه بلند وبهم
پيچيده شد.
=أخدج-
إخداجا [خدج] ت الدابة: آن ستور بچه ناقص زائيد،- الشي ء: آن
چيز كم شد،- صلاته: فلانى در نماز خود بعضى از اركان آن را نخواند.
=أخدر-
إخدارا [خدر] الأسد: شير در بيشه خود قرار گرفت،- الأسد عرينه:
شير خوابگاهش را در پناه خود قرار داد،- الليل القوم: تاريكى شب آن قوم را در كنف خود قرار داد وپنهان كرد،- البنت: آن دختر را در پس پرده قرار داد يا او را ملزم به ماندن در خانه كرد،- العضو: عضو را سست وخراب كرد،- بالمكان: در آن مكان اقامت كرد،- مع اهله: با خانواده خود بسر برد.
=الأخدر-
[خدر]: شب تاريك وسياه،- (ح): گورخر وحشى.
=الأخدري-
[خدر] (ح): گورخر وحشى.
=أخدع-
إخداعا [خدع] ه: او را به نيرنگ برانگيخت،- الشي ء: آن چيز را
پنهان كرد ومورد كتمان قرار داد.
=الأخدع-
ج أخادع [خدع]: اسم تفضيل است.
=الأخدعان-
مثنى الأخدع، ج أخادع [خدع] (ع ا): نام دو رگ است در دو طرف
گردن كه پوشيده است.
=أخدم-
إخداما [خدم] ه: به او خدمتگزار بخشيد.
=الأخدم-
م خدماء، ج خدم [خدم]: هر اسبى كه سفيدى ساق آن گرداگرد مچ پاى
آن باشد.
=الأخدود-
ج أخاديد [خد]: گودال يا شكاف زمين كه بگونه ي مستطيل باشد.
=أخذ-
- أخذا وتأخاذا [أخذ] ه: آن را گرفت، آن چيز را بدست گرفت؛ «اخذه النوم»: خواب بر او غلبه كرد؛ «اخذ القلوب»:
دلها را ربود وافسون كرد؛ «اخذ مأخذه»: از او پيروى كرد؛ «اخذ
مجراه»: در راه معمولى خود براه افتاد،- رأيه: با او مشورت كرد،- العدة ل: براى او آماده شد،- يفعل: اقدام بكارى كرد. مرادف (طفق) است،- فى كذا: آغاز بكارى كرد،- من شاربه: سبيل يا شارب خود را چيد يا كوتاه كرد،- الخوف منه مأخذا: ترس او را فراگرفت،- ت فيه الخمر: مي در او اثر كرد،- ه بذنبه: او را به گناهى كه مرتكب شده بود كيفر داد،- عليه طريقه: او را بر كارى كه كرده بود نكوهش نمود،- ه بالشدة: به سختى با او رفتار كرد،- ه بالحسنى: به نيكى با او رفتار كرد،- بيده او بناصره: او را يارى كرد،- بخاطره: مصيبتى را كه بر او وارد شده بود تسليت گفت،- اخذه وبإخذه: از روش وخوى او پيروى كرد،- ه على حين غرة: ناگهان بر او وارد شد يا ناگهان او را گرفت،- على نفسه: با خود عهد بست،- ه على عاتقه: مسئوليت را بعهده گرفت،- على يده: از كارى كه مى خواست انجام دهد او را بازداشت،- عنه: از او نقل قول كرد، از او آموخت؛ «اخذ عن كتب الأولين»: از كتابهاى قديمى نقل كرد؛ «اخذ عنه الجبر والهندسة»: از او علم جبر وهندسه آموخت.
=الأخذ-
[أخذ]: گرفتن، تناول، تبادل؛ «الأخذ والعطاء»: گرفتن وبخشيدن،
مجادله؛ «الأخذ والرد»: مشاجره لفظى، گفت وشنود.
=أخر-
تأخيرا [أخر] ه عنه: او را از ديگرى عقب انداخت، آنرا به تأخير انداخت اين تعبير ضد (قدمه عليه)
الأخر-
[أخر]: پسين، آخرى؛ «شق الثوب أخرا ومن أخر»: پس جامه يا پائين
جامه را بريد ودو نيم كرد.
=الأخرى-
[أخر]: آخرت. منسوب اين كلمه (أخروي) است،- ج أخر وأخريات:
مؤنث (الآخر) است؛ «مرة أخرى»: دوباره،- ج أخريات: مؤنث (الآخر) است.
=الأخراة-
ج أخر وأخريات [أخر]: مؤنث (الآخر) است.
=اخراج-
اخريجاجا [خرج]: مرادف (اخرج) است.
=الإخراج-
[خرج]: مص،- (ف ج):
كارگردانى امور نمايش ويا سينما؛ «تولى الإخراج» و«من اخراج»:
كارگردانى كرد يا از كارگردانى او.
=أخرب-
إخرابا [خرب] البيت: خانه را ويران كرد،- المكان: آن مكان خالى شد.
=أخرج-
إخراجا [خرج] الشي ء: آن چيز را ظاهر ونمايان كرد،- الكتاب: كتاب را منتشر ساخت،- الرجل: آن مرد ماليات خود را پرداخت،- ت الراعية المرتع: چرنده قسمتى از مرتع را چريد.
=اخرج-
اخرجاجا [خرج] الحيوان : رنگ پوست آن جانور سفيد وسياه بود.
صفحه ۲۹