24

قاموس عربی فارسی

فرهنگ ابجدى = المنجد الأبجدي

ژانرها

كارى گرد هم آمدند.

=أحشف-

إحشافا [حشف] ضرع الناقة: پستان ماده شتر خشك ومنقبض گرديد،- ت

النخلة: درخت نخل خرماى نامرغوب ببار آورد.

=أحشك-

إحشاكا [حشك] الدابة: ستور را آذوقه داد.

=الأحشوش-

[حش]: جنين خشك شده در شكم مادر.

=أحص-

إحصاصا [حص] ه: سهميه او را بوى داد،- ه المكان: او را به آن

مكان فرود آورد.

=الأحص-

م حصاء، ج حص [حص]: آنكه اندك موئى بر سر دارد، آنكه بر سينه اش موى نباشد،- من الطيور: پرنده اى كه پرهاى بالش ريخته شده باشد؛ «يوم احص»: روز بسيار سرد كه بى ابر باشد؛ «سيف احص»:

شمشير كند وبى اثر.

=أحصى-

إحصاء [حصي] الشي ء: آن چيز را شمرد؛ «هذا شي ء لا يحصى»: آنچه

كه قابل شمردن نباشد وبشمارش در نيايد يعنى بيش از آن باشد كه بتوان شمرد.

=الإحصاء-

[حصي]: مص، آمارگيرى كه بخشى از درس رياضى است، حسابرسى؛

«احصاء السكان»: سرشمارى، شمارش افراد كشور.

=الإحصائي-

[حصي]: منسوب به (الإحصاء) است،- ج احصائيون: دانشمند

آمارشناس.

=الإحصائية-

ج إحصائيات [حصي]: بخشى از علم رياضى بمعناى آمار گرفتن است؛

«علم الإحصائيات»: آمارگيرى وآمارشناسى.

=أحصب-

إحصابا [حصب] الفرس في عدوه:

اسب بهنگام دويدن سنگريزه پرتاب كرد،- عنه: از او روى گردانيد

ورفت،- ه عن كذا: او را از چيزى دور كرد.

=أحصد-

إحصادا [حصد] الزرع: هنگام در وكشت رسيد،- الحبل: رسن ومانند

آنرا محكم بافت.

=الأحصد-

م حصداء [حصد]: رسن كه محكم وسخت بافته شده باشد، آنچه از گياه

كه خشك شده باشد.

=أحصر-

إحصارا [حصر] ه المرض أو البول:

بيمارى يا بول او را دست پاچه كرد،- ه عن السفر: او را از مسافرت بازداشت.

=أحصر-

[حصر]: مدفوع او بند آمد.

=أحصف-

إحصافا [حصف] الأمر: آن كار را محكم واستوار ساخت،- النسيج:

پارچه را محكم ونيكو بافت.

=أحصن-

إحصانا [حصن] المكان: آن مكان را مقاوم ومستحكم كرد،- الرجل:

آن مرد ازدواج كرد،- ت المرأة: آن زن شوهر اختيار كرد واين ازدواج او را محصنه كرد، او را عفيف وپاكدامن كرد،- المرأة: آن زن را شوهر داد.

=أحضر-

إحضارا [حضر] ه: او را حاضر كرد،- ه الشي ء: آن چيز را براى او

آورد،- الفرس: اسب به سختى دويد.

=أحط-

إحطاطا [حط] الوجه: مرادف (حط) است، چهره ورم كرد ودر آن نوسان

ايجاد شد.

=أحطب-

إحطابا [حطب]: هيزم جمع كرد،- المكان: در آن مكان هيزم بسيار

فراهم شد،- الكرم: هنگام بريدن هيزم از درخت تاك رسيد.

=أحظ-

إحظاظا [حظ]: خوش بخت شد.

=أحظى-

إحظاء [حظو] ه: او را برخوردار كرد،- ه بالمال: با پول وثروت

او را برخوردار كرد،- ه على فلان: او را بر فلانى ترجيح داد.

=أحظر-

إحظارا [حظر]: حظيره يا آغل ساخت.

=أحظل-

إحظالا [حظل] المكان: در آن مكان حنظل يا ميوه تلخ فراوان شد.

=أحف-

إحفافا [حف] الرجل: از آن مرد به زشتى ياد كرد،- رأسه: موى سر

خود را اصلاح نكرد وبه آن بى اعتنا شد.

=أحفى-

إحفاء [حفو] السؤال: پرسش را تكرار كرد،- ه: بر او الحاح بسيار

كرد، او را وادار به پيگيرى خبر كرد،- شاربه: موى سبيل يا شارب خود را از ته زد،- اليه فى الوصية: در وصيت وسفارش به او مبالغه كرد،- الرجل: آن مرد داراى ستور بى نعل شد،- به: از او بد گوئى يا عيبجوئى كرد.

=أحفاش-

[حفش] البيت: متاع وچيزهاى بى ارزش خانه؛ «احفاش الأرض»:

خارپشتها وموشها وسوسمارهاى زمين الخ ...

=أحفد-

إحفادا [حفد] الظليم: ستمديده شتاب كرد،- الظليم: ستمديده را

كينه توز كرد.

=أحفر-

إحفارا [حفر] ه البئر: در كندن چاه به او يارى كرد.

=أحفظ-

إحفاظا [حفظ] ه: او را خشمناك كرد.

=أحق-

إحقاقا [حق]: حقيقت را گفت،- ه:

حق بر او چيره شد وغلبه يافت،- الأمر: آن كار را واجب وبر حق

كرد كه در آن شكى وجود نداشته باشد،- الرمية: شكار را بهنگام تيراندازى كشت.

=الأحق-

[حق]: افعل التفضيل است؛ «هو احق من فلان»: هر دو حق دارند ولى اولى ترجيح دارد،- بمعناى اختصاص بدون مشاركت است مانند «زيد أحق بماله»:

ديگرى در مال زيد حقى ندارد وفقط ويژه اوست.

=أحقب-

إحقابا [حقب]: به معناى (حقب) است،- او را بر ترك خود سوار كرد.

=الأحقب-

م حقباء، ج حقب [حقب] (ح):

گورخر كه در شكم وى سفيدى باشد.

=أحقد-

إحقادا [حقد] ه: كينه او را برانگيخت.

=أحقر-

إحقارا [حقر] ه: او را خوار وكوچك شمرد.

=أحقل-

إحقالا [حقل] ت الأرض: زمين سر سبز وباغ شد.

=أحقن-

إحقانا [حقن]: شير را جمع آورى كرد تا از آن سرشير گرفته شود.

صفحه ۲۴